ـ "من آرزو طلب نميكنم،آرزو ميسازم." (کمال الملک،1363)
ـ "آیین چراغ،خاموشی نیست." (حاجی واشنگتن،1361)
ـ "مرگ حق است ولی به دست شما بسی مشکل،امّا شوقِ از میان شما رفتن مرگ را آسان میکند."(سلطان صاحبقران،1354)
ـ "در طریقت ما شرط اوّل تر دامنی است،و آدم خیس هراسِ بارون نداره!" (دلشدگان،1371)
ـ "شب رو بايد بيچراغ روشن كرد." (مادر،1368)
ـ "هنر مزرعه بلال نيست كه محصولش بهتر شود.از ستارههاي آسمان هم يكي ميشود كوكبِ درخشان،الباقي فقط سوسو ميزنند." (کمال الملک،1363)
ـ "همه عمر دیر رسیدیم." (سوته دلان،1356)
ـ "شاعر و تاجر كه با هم فرق نداره،تاجر ورشكسته شاعر می شه،شاعر پولدار مي ره تاجر مي شه!"(حسن کچل،1348)
ـ "برای آمدن به چشم نقاش،باید درچشم انداز بود." (کمال الملک،1363)
ـ "دلمون برات تنگ میشه، بهت عادت کرده بودیم.به اخم و تخمات،اولدرم بُلدُرمات،سگ محلیات.ولی گور پدر دل ما،دل تو شاد!" (سوته دلان،1356)
ـ "مقدر است امروز لباس نو بپوشم،اگر میتوانی درد و غم را هم از تن من بشوی." (سلطان صاحبقران،1354)
ـ "کاش این دنیا هم مثل یک جعبه موسیقی بود،همه صداها آهنگ بود،همه حرفها ترانه."(دلشدگان،1371)
ـ رضاخوشنویس:آب ازدست صیاد خوردن بهتره تا سلاخ.
ـ قهوه چی:سلاخ خلاص می کنه،صیاد گرفتار...
(هزاردستان،1358)
ـ "با همه بلند بالایی؛دستم به شاخسار آرزو نرسید!" (دلشدگان،1371)
ـ "ضیافت مرگ،عطر و طعمش دعاست.روغن خوبم تو خونه داریم،زعفرونم هست،اما چربی و شیرینی ملاک نیست،این حرمتیه که زنده ها به مرده هاشون می ذارن." (مادر،1368)
ـ "سر شام گریه نکنید،غذا رو به مردم زهر نکنین.سماور بزرگ و استکان نعلبکی هم به قدر کفایت داریم.راه نیفتین دوره در و همسایه پی ظرف و ظروف.آبروداری کنین بچّه ها،نه با اسراف.سفره از صفای میزبان خرم می شه،نه از مرصع پلو.حرمت زنیت مادرتون رو حفظ کنین.محمّد ابراهیم،گوشت رو خیلی ریز نکن مادر،اون وقت می گن خورشتشون فقط لپه داره و پیاز داغ!" (مادر،1368)
ـ "داداش حبیب،من و تو از یه خمیریم،منتها تنورمون الاحده است.تنور تو عقدی بود،تنور من صیغه ای تیغه ای!کله تو شد عینهو نون تافتون،گرد.کله من عین نون سنگک...هه هه،حالا شکر که بربری نشدیم!" (سوته دلان،1356)
ـ "مادر مُرد،از بس که جان ندارد ..." (مادر،1368)