📚آتش درون-کارلوس کاستاندا
✏️بینندگان جدید
🖇فایل دوم
معرفی کتاب آتش درون
آتش درون هفتمین کتاب از مجموعه آثار کارلوس کاستاندا است که پس از هدیه عقاب به انتشار رسیده.
کاستاندا (Carlos Castaneda) با یک پژوهش ساده قدم در هزارتوی معرفت گذاشت و از اقبالی بلند برخوردار بود که با استادی بیبدیل و آزاده همچون دن خوان ماتوس مواجه شد که او را گام به گام در کشف پیچ و خمهای این راه بینهایت، هدایت کرد.
آتش درون (The Fire from within) را باید کشفالاسرار مجموعه آثار کارلس کاستاندا دانست که با رازگشایی و یادآوری کامل او از تعلیماتی که دن خوان در حالت آگاهی متعالی به وی میداده آغاز میشود، تا به گوهر سکوت درون و هنر رؤیابینی برسد.
آنچه که عقل و منطق برایش پاسخی ندارد، معرفت راستین پیش از آنکه پرسش آغاز شود، پاسخ را آماده دارد:
- سالک در انتظار چیست؟
- مقصد نهایی بشر کجاست؟
- موجودات غیر ارگانیک چیستند؟
- خرده ستمگران و شاهدان کیستند؟
- چرا جهان از آن مستضعفان و تنگدستان است؟
- آیا رهایی از اسارت جسم امکانپذیر است؟ بهشت غایی کجاست؟
- آیا واقعیت همین دنیایی است که با چشم سر آن را مشاهده میکنیم یا دنیاها و واقعیات موازی بیشماری در گستره جهان وجود دارند؟
ناوال خوان ماتوس، در این کتاب به تمامی این پرسش ها پاسخ داده، هر چند با ادبیات و واژگانی دیگرگون، اما گام به گام در موازات با عرفان ناب پارسی.
در ادامه فرازهایی از سخنان دن خوان در کتاب ذکر شده:
- دن خوان گفت می خواهد یک بار دیگر به من هشدار بدهد که گم شدن در هزارتوی پیچیده مسیر معرفت و تمایل به مرگ، بسیار آسان است. او گفت که شاهدان همواره با دشمنان بزرگی مبارزه میکنند که می توانند مقصود آنها را نابود ساخته، اهدافشان را آشفته سازند و تضعیفشان کنند...
- دن خوان مجدداً این نکته را بازگو کرد که یکی از اسرارآمیزترین جنبههای دانش شاهدان، تأثیرات شگفتانگیز سکوت درونی است. او گفت به محض اینکه سکوت درون حاصل شود، بندهایی که پیوندگاه را به مکانی خاص گره زدهاند، شروع به در هم شکستن میکنند و پیوندگاه آزاد است تا به هر سویی حرکت کند...
- دن خوان گفته بود بدترین اتفاقی که ممکن است برای هر کدام از ما بیفتد، این است که مجبور به مردنیم و از آنجا که این تقدیر بلاتغییر هر موجود زنده ای است که پیشاپیش برای مان تعیین شده، ما آزاد هستیم: آنها که همه چیز را از دست داده اند، دیگر چیزی برای ترسیدن ندارند...
در بخشی از کتاب آتش درون می خوانیم:
او پرسید: «اگه عشق به زندگی نیست، چه چیز دیگهای میتونه انسان رو به چنین حد و مرزی برسونه تا این کارها رو انجام بده؟ اونها به قدری عاشق زندگی بودن که نمیخواستن ازش دست بردارن. من به این شکل اونها رو «دیدم». البته استاد من یک چیز دیگه «دید». اون باور داشت که اونها از مردن میترسن و این برابر با عشق ورزیدن به زندگی نیست. اما من میگم اونها به این خاطر از مردن میترسیدن، چون عاشق زندگی بودن و چیزهای خارقالعادهای در این دنیا مشاهده کرده بودن، نه اینکه هیولاهایی دیوصفت و حریص بودن. نه، اینطور نیست. اونها به این خاطر منحرف شدن، برای اینکه هیچکس هرگز اونها رو به چالش نکشید و درست مثل بچههای لوس و ننر بودن. با این حال، جسارت و شجاعتشون بینقص و کامل بود.
خود تو به خاطر حرص و طمع وارد ناشناخته میشی؟ هرگز. طمع فقط در دنیای عادی و روزمره کاربرد داره. آدمی که به آب و آتیش میزنه تا وارد اون تنهایی وحشتناک بشه، حتماً چیزی باعظمتتر از حرص و طمع داره. عشق، آدم به عشق به زندگی نیاز داره، عشق به کنجکاوی و کشف اسرار. آدم به کنجکاوی سیری ناپذیر و جرأت و جسارتی وافر نیاز داره. درنتیجه این چرندیات رو تحویل من نده که حالت از اونها به هم میخوره. این واقعاً خجالتآوره!»
چشمان دن خوان درخششی خاص داشت و معلوم بود جلوی خودش را گرفته و خندهاش را کنترل میکند. در واقع مرا سر جایم نشانده بود، اما در عین حال داشت به این موقعیت میخندید.
دن خوان حدود یک ساعت مرا در اتاق تنها گذاشت. میخواستم سروسامانی به افکار و احساساتم بدهم، اما به هیچوجه قادر به انجام این کار نبودم.