دیدم حالا که جشنواره فیلم فجره بد نی این رو پست کنم تا یادی بشه ازش
سال ۱۳۸۵ صدای سنتور اردوان کامکار همه جا به گوش می رسید. داریوش مهرجویی با سنتوری یک شخصیت دیگر به فهرست بلند بالای شخصیتهای ماندگار تاریخ سینمای ایران اضافه کرد؛ علی سنتوری. جوان اولهای سینمای ایران، بهرام رادان و گلشیفته فراهانی، در اثری از داریوش مهرجویی چه ترکیب درخشانی بود. یک زوج استثنایی، نقش آفرینی های فراموش نشدنی. حتی حضور کوتاه حسن پورشیرازی و صدرالدین حجازی هم در این فیلم یک اتفاق حسرت برانگیز بود.
علی سنتوری، آوای دردناک سقوط و تباهی بود؛ ناله های حسرت خنیاگری عاشق که در اوج پرواز، بال هایش می سوزد و به لجنزار تباهی فرو می افتد. یک صدای پر از درد و حسرت که توانست درد را به عمق جان مخاطب بنشاند، یک صدای نوظهور که از سنگ صبور غم ها خواند و زخمه های صدایش با نبوغ علی سنتوری که به خاموشی میرفت، همخوان و همساز بود. صدای محسن چاوشی. اسمی که با سنتوری به یاد می آوریم و سنتوری را بدون صدای او هرگز به یاد نمیآوریم.
سال ۸۵ زمانی بود که ما هم مثل علی سنتوری نمی دانستیم که قرار است آخرین بار هوای کثیف را به ریه های سوخته مان فرو بدهیم، ریه های سوخته از فریادهای اعتراض. صدای چاوشی حال روزگار ما بود، از درد میگفت و آن رنج عمیق که از صدای زخمی و اندوهگین چاوشی برآمد و حدیث نفس زمانه شد. چاوشی به موقع ظهور کرد و درخشید و ستاره موسیقی پاپ شد. موافقان و مخالفان زیادی دارد، اما اهمیت او در موسیقی یک دهه اخیر بر کسی پوشیده نیست و همه چیز با سنتوری آغاز شد. صدای سازی که همه جا پر شد و چاوشی آوای آن بود.
زمانه شناسی هنرمند و شم هنری، نبوغی است که در بزرگان سینما وجود دارد و روزگاری مسعود کیمیایی فرهاد را به صدای زمانه تبدیل میکند، و در دوره ای دیگر مانی رهنما را. همان شم هنری و درک بالایی که در مهرجویی هست و محسن چاوشی را به صدای جامعه تبدیل میکند و آواز پر از درد او را به فریادی از نومیدی و درد.
منبع : پیج اینستاگرام film_cafee