✨﷽✨
💢داستان کوتاه و پندآموز
.
.
✍پادشاهی وزیری عاقل داشت که از وزارت دست برداشت پادشاه از دیگر وزیران پرسید وزیر عاقل کجاست؟ گفتند از وزات دست برداشته و به عبادت خدامشغول شده است پادشاه نزد وزیر رفت و از او پرسید از من چه خطا دیده ای که وزارت را ترک کرده ای؟
.
.
⚘گفت از پنج سبب:
.
.
⚘اول: آنکه تو نشسته میبودی و من به حضور تو ایستاده میماندم اکنون بندگی خدایی میکنم که مرا دروقت نماز هم ، حکم به نشستن میکند
.
.
⚘دوم: آنکه طعام میخوردی و من نگاه میکردم اکنون رزاقی پیدا کردهام که اونمی خورد و مرا میخوراند
.
.
⚘سوم: آنکه توخواب میکردی و من پاسبانی میکردم اکنون خدای چنان است که هرگز نمیخوابد و مرا پاسبانی میکند
.
.
⚘چهارم: آنکه میترسیدم اگر تو بمیری مرا از دشمنان آسیب برسد اکنون خدای من چنان است که هرگز نخواهد مرد و مرا از دشمنان آسیب نخواهد رسید
.
.
⚘پنجم: آنکه میترسیدم اگر گناهی از من سرزند عفو نکنی، اکنون خدای من چنان رحیم است چنانکه گناه میکنم و اومی بخشاید .
.
.
❤ الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرج❤