0 0برای تعریف واقعیت باید بپذیریم یک اصل رو
و ان هم اینکه جهان وجود داره و ما ها هم «هستیم» و وجود داریم
حالا که اینو پذیرفتیم میتونیم تعریف کنیم واقعیت رو:
واقعیت یعنی چیزی که هست (fact) مثلا من هستم شما هستی من دارم این کامنت رو مینویسم و اینها
که حالا خودش دو زیرشاخه( که شاید بهش گفت زیرشاخه) میشه عینت و ذهنیت
عینیت یعنی چیزی که من میبینم از شما مثلا شما لباس ابی پوشیدی یا چه میدونم میخندی و اینها( که از طریق عین(چشم) اینها رو میبینم(البته ما باید حواس دیگرمون هم در راه شناخت با همه این نواقصی که دارن بپذیریم که میتونن تو شناخت بهمون کمک کنن و عینیت شاید فقط شامل از چشم دیدن نباشه بلکه بویایی و لامسه و غیره رو هم شامل بشه))
و ذهنیت هم چیزی هست که من از شما تصور میکنم مثل الان که ندیدمت فکر میکنم مثلا ۲۰ سالته و یکم اضافه وزن داری یا هرچی
اینها شد واقعیت
ولی حقیقت(truth) میتونیم براش دوتا معنی در نظر بگیریم
اولی که میره زیر مجموعه واقعیت میشه و خیلی نزدیک به عینیت میشه که میشه گفت«تطابق شناخت با واقعیت» یعنی هرچقدر این شناخت بنده که توسط حواس و بقیه راههای شناخت بدست اومده نزدیک به واقعیت باشه میتونیم بگیم حقیقت داره مثل اینکه من بگم شما ساعت مثلا ۵ این پست رو گذاشتی اگه واقعا ساعت ۵ گذاشته باشی این جمله من حقیقته یعنی تطابق کامل با واقعیت داره ولی اگه مثلا ساعت ۱۰ گذاشته باشی دیگه به این جمله نمیگیم حقیقت بلکه شاید بگیم کذب
معنا دوم میتونیم بگیم «حقیقت چیزیست که باید باشد» که بیشتر تو کتب جامعه شناسی از این معنی استفاده میشه مثلا میگیم همه مردم باید راستگو باشن خب این حق و حقیقته ولی واقعیت نیست چون همه مردم راستگو نیستن