اختصاصی طرفداری - حقیقتا نوشتن درباره همایون بهزادی کاری بسیار سخت و دشوار است. زندگی بهزادی «درام خالص» است! می توان از زندگی او با تمام جزئیات و فراز و نشیب هایش یک سریال شسته و رفته دیدنی ساخت و یک رمان هزار صفحه ای پرفروش نوشت. گفتن، روایت کردن و نوشتن در ارتباط با دوران پرافتخار بازیگری وی که در آن تقریباً به هر چه می خواست رسید تا دوران سکوت اجباری او جنون آمیز است! از قهرمانی هایش با شاهین، پرسپولیس و حتی پیکان، از درخشش، آقای گلی و نقش انکارناپذیر وی در نخستین صعود تیم ملی فوتبال کشورمان به بازی های المپیک 1964 توکیو و متعاقب آن خط خوردن عجیبش به همراه ستارگان باشگاه شاهین، از باز آقای گلی و یک تنه قهرمان کردن تیم ملی ایران در جام ملت های آسیا 1347 و گلزنی به اسرائیل با مینیسک پاره، از پیشنهادات نجومی سینمایی به او، از تاریخ سازی با به ثمر رساندن اولین گلِ زمین بازی ورزشگاه آزادی در درون دروازه تیم کروزیروی برزیل، از ایفای نقش اول دربی شش تایی ها، از دربی مرموز هفدهم و اطمینان و اصرارش بر گرفتن آزمایش مواد مخدر از چهار بازیکن ملی پوش حریف که به نوعی زمینه ساز خداحافظی وی از پرسپولیس و حتی فوتبال شد، از پشت پرده مامور شدنش به ساواک و خواستن عذر وی به دلیل عدم بهره خدمتی از آن سازمان، از حمله به منزل وی و چندین ماه بازداشت و بازجویی وی پس از انقلاب به همان دلیل، از چهارده سال بایکوت و سکوت وی پس از انقلاب، از ریاست بر کمیته پیشکسوتان فوتبال و زحماتی که برای هم نسلانش کشید، از عضویت در تالار مشاهیر آسیا و از واپسین پروازش به آسمان که بسیار غریبانه بود.
اصالت پدر بهزادی به شهرستان نور از استان مازندران بازمی گشت، ولی شغل نظامی پدر بود که باعث ماموریت های فراوان او می شد و در حین یکی از همین ماموریت ها همایون بهزادی در 14 دی ماه 1320 در سرمای خرم آباد به دنیا آمد.
پدر من از افسران عالی رتبه ارتش بود و از این شهر به آن شهر ماموریت داشت. من در خرم آباد به دنیا آمدم و آنگونه که تعریف میکنند در یک شب بسیار سرد متولد شدم. هر جا مرحوم پدرم می رفت ما نیز به آن نقطه نقل مکان میکردیم. حتی به یاد دارم که تا چهار یا پنج سالگی در بیابان بودیم تا این که هنگام ورود به مدرسه مادرم مرا به تهران آورد. تا کلاس دوم یا سوم پدرم به تهران نیامد. او افسر بود و کوه را دوست داشت.
همایون بهزادی لیسانس ادبیات فارسی داشت و از سال 1346 به اتفاق چند تن از دوستانش، و پس از انحلال باشگاه شاهین، تیم پرسپولیس را پایه گذاری کرد. فوتبال را از 12 سالگی در تیم خردسالان شاهین آغاز کرد و در سال 1337 در سن 17 سالگی، رسما به تیم بزرگسالان شاهین پیوست و تا آخرین روز انحلال باشگاه شاهین، به آن وفادار ماند. در هفته نامه کیهان ورزشی از قول بهزادی نقل شده است:
بیست سالم بود؛ خسروانی به من گفت که اگر به تیم تاج بیایی، تو را به تیم ملی میفرستم. به او پاسخ دادم: من نان اکرامی را خوردم و آن را به پول و مسایل دیگر نمیفروشم!
گفتنی است که او ابتدا در بک وسط بازی می کرد و کم کم به بک چپ، هافبک چپ و بعد از آن به خط حمله نقل مکان کرد. همچنین 17 ساله بود که برای حضور در تیم ملی جهت اعزام به رقابتهای غرب آسیا دعوت شد، که البته در آن زمان به خاطر همزمانی با امتحاناتش و با مخالفت مادرش به این رقابتها نرفت.
خانواده مادریام همه فوتبالیست بودند. پسرخاله و پسر داییهایم فوتبال بازی میکردند. 13 ساله بودم؛ گفتیم که میخواهیم به باشگاه شاهین برویم. رفتیم زمین شماره 2 ، تیم شاهین در حال تمرین بود. دکتر برومند و امیر عراقی هم در حال تمرین بودند. ما هم کیف خود را برداشتیم و رفتیم سر تمرین و گفتیم میخواهیم در تیم شاهین بازی کنیم. دکتر اکرامی گفتند بابا جان شما باید به تیمهای کوچک خودتان بروید. به دکتر برومند گفت این بچهها چه نسبتی با تو دارند که دکتر برومند هم گفتند اینها نوههای عمهام هستند. دکتر اکرامی به حسن فاخری گفت اینها را ببر و در تیم خودت تمرین بده. ما را ملزم کرد که به دانشسرای مقدماتی و به زمین خاکی برویم که هماکنون تبدیل به پارکینگ شده است. هفتهای سه بار مرتب به تمرین میرفتیم. زمستان هم که سرما اجازه نمیداد.
بهزادی کنار مادر
بهزادی یکی از بهترین مهاجمان وقت ایران و آسیا بود. از آن جایی که در قدرت سرزنی نظیر و مانند نداشت به خاطر پرشهای بلندش، به همایون بهزادی لقب «سرطلایی» را داده بودند. او یکی از بهترین سرزنان تاریخ فوتبال نه تنها ایران بلکه قاره کهن بود و در زمان خود، جزء 5 سرزن برتر دنیا محسوب میشد. یک مجله ترکیه ای در دهه 1980 فهرستی از 5 سرزن برتر تاریخ فوتبال جهان تا آن زمان منتشر کرد که در این فهرست، نام همایون بهزادی مهاجم اسبق پرسپولیس و تیم ملی ایران در کنار اسطوره هایی چون اووه زیلر آلمانی، ساندرو کوچیسِ مجار و دنیس لاو و جو جوردنِ اسکاتلندی به چشم می خورد.
آن موقع خاطرم هست با توپ بسکتبال هم به گونه ای سر می زدم که توپ داخل حلقه می افتاد! حتی در هنگام قدم زدن در خیابان هم می پریدم و شاخۀ درختان را با سر می زدم!
بهزادی یکی از انعطاف پذیرترین بازیکنان تاریخ فوتبال ایران بود. زوج سازی های مؤفق و مشهور وی با ستارگان مختلف این مسئله را به خوبی به اثبات می رساند. زوجی که او با حمید شیرزادگان در تیم ملی و باشگاه شاهین ساخته بود به زوج سرطلایی-پاطلایی در فوتبال ایران مشهور بود و هستند کسانی که این زوج را حتی بالاتر از زوج علی دایی و خداداد عزیزی به عنوان بهترین زوج خط حملۀ تاریخ فوتبال ایران قلمداد می کنند. او بعدتر همین زوج سازی مؤفق را با حسین کلانی و صفر ایرانپاک در تیم ملی و باشگاه پرسپولیس شکل داد. بهزادی در سال 1339 در حالیکه بهترین زوج فوتبالش (شیرزادگان) را در کنار خود داشت، مقابل تیم ملی عراق برای اولین بار پیراهن تیم ملی ایران را بر تن کرد و اولین ضربه سرش را بر روی ساعت ورزشگاه امجدیه سابق وارد کرد. مثلث طلایی بهزادی-شیرزادگان-دهداری برای اولین بار تیم ملی کشورمان را به بازی های المپیک (1964 توکیو) رساند و بهزادی با به ثمر رساندن بیشترین گل آقای گل شد، هر چند هر سه نفر به همراه دیگر ستارگان ملی پوش باشگاه شاهین مثل محراب شاهرخی، حمید جاسمیان و حمید برمکی بنا به دلایلی اعتصاب کرده و از تیم ملی خط خوردند.
سرطلایی و پاطلایی
او اولین فوتبالیست تیم ملی ایران بود که در چهار بازی پیاپی چهار گل برای تیم ملی به ثمر رسانده بود _کار بزرگی که در جام ملت های آسیا 1968 در تهران انجام داد و زمینه ساز قهرمانی تیم ملی کشورمان شد. این مهم در شرایطی به دست آمد که مینیسک زانوی راست بهزادی در بازی سوم و ماقبل پایانی تیم ملی برابر برمه پاره شده بود و در بازی تعیین کننده و پایانی برابر مدافع عنوان قهرمانی یعنی اسرائیل بهزادی نیمکت نشین بود. در شرایطی که تیم ملی برای قهرمانی به یک تساوی نیاز داشت، گل اول را دریافت کرد و پس از جلوی افتادن حریف از تیم ملی کشورمان، بهزادی با به خطر انداختن سلامتی و عمر فوتبالش و تزریق آمپول بی حسی به زانویش به میدان رفت و با همان زانوی مصدوم گل تساوی تیم ملی را به ثمر رساند. در نهایت با شوت زیبای پرویز قلیچ خانی بازی را بردیم و برای نخستین بار مقتدرانه قهرمان آسیا شدیم. در جریان این بازی بهزادی که از ناحیۀ زانوی راست مصدوم بود، آن قدر به زانوی چپش فشار آورد که از آن قسمت نیز مصدوم شد و برای مدتی طولانی تیم ملی و بازی های باشگاهی را از دست داد.
با در نظر گرفتن معیارهای آن زمان بهزادی اولین سوپراستار تمام عیار فوتبال ایران بود. او از دسته آدم هایی در فوتبال ما بود که از همان دوران بازیگری با صفات رهبری جمع در میدان شناخته می شد. بهزادی علاوه بر خصوصیات والای فنی، بدلیل سیمای خوش و چهرۀ فتوژنیکی که داشت محبوبترین فوتبالیست های ایران در دهۀ چهل و اوایل دهۀ پنجاه شمسی به شمار می رفت. تمامِ ناتمام امجدیه با سرطلایی تمام می شد و حضور او در هر بازی کل آن استادیوم قدیمی را به وجد می آورد. مردمان عاشق فوتبال او را ناجی تیم هایش می دانستند و نامش را فریاد می زدند. افتخارات متعدد بهزادی از جمله فتح دو دوره جام ملتهای آسیا، آقای گل جام ملتهای آسیا، قهرمان تورنمنت کوروش کبیر با تیم ملی، زمینه سازی اولین صعود ملی به المپیک توکیو و غیره، بهزادی را به معنای واقع کلمه در فوتبال ایران به اَبَرستاره ای جاودانه بدل کرد.
قبل از انقلاب پیشنهادات سینمایی عمده ای به چهار ستارۀ ورزش کشور در آن زمان داده شده بود؛ غلامرضا تختی، همایون بهزادی، ناصر حجازی و حسین کلانی این چهار ستاره بودند و البته هر چهار نفر تن به خواسته فیلمسازان ندادند. در دهۀ چهل به بهزادی پیشنهاد بازی در فیلم های سینمایی آن زمان (همان فیلم فارسی های خودمان) داده شد، به گونه ای که در سال ۴۶ حاضر بودند به او یک میلیون تومان بدهند که فیلم بازی کند _پر واضح است که یک میلیون تومان آن زمان از یک میلیارد تومان الآن بسیار بیشتر بود! او این پیشنهاد را قبول نکرد چرا که اعتقاد داشت:
مردم من را با فوتبال میشناسند و توقعاتی دارند من که نمیتوانم در فیلم حاضر بشوم و خیلی از کارها را انجام بدهم. مردمی که این قدر من را دوست دارند، نمیخواهند من این کار را انجام بدهم!
او همان زمان میتوانست گرانترین بازیگر سینمای ایران بشود ولی آدمی نبود که خودش را به پول بفروشد. بهزادی حتی به پیشنهادات خارجی که از ترکیه، آلمان، کشورهای عربی و امثالهم داشت نیز در مقاطع مختلف نه گفت و در پرسپولیس ماند!
پرسپولیس فرزند من است، من فرزندم را رها نمی کنم!
پسرش علی در این ارتباط می گوید:
سال 1342 می توانست به دوسلدورف برود که در آن زمان برای بازی با شاهین به تهران امده بود. حاضر بودند یک میلیون و 560 هزار تومان بدهند. وقتی برزیلیها برای بازی در ایران آمدند. هررا سرمربی اینترمیلان هم آمد و اعلام کرد برای دیدن بازی دو نفر امده است. یکی از آن ها همایون بهزادی بود و یکی دیگر بازیکنی که خسروانی برای حضورش در تاج مانع شد تا مجوز او صادر نشود (پرویز قلیچ خانی). او میتوانست به بایرنمونیخ هم برود ولی از کنار همه اینها گذشت. در سال 57 هم میتوانست از ایران برود و با ان مسایل روبرو نشود. در همین کشورهای عربی که برای سرمربی شدنش مشتاق بودند اما این کار را نکرد. وقتی به او میگفتم با این کار هم خودت را به دردسر انداختی و هم ما را نابود کردی، می گفت باید بین نابودی شما و اثبات خودم ، یکی را انتخاب میکردم. بعد از انقلاب هم خیلی از دوستان او مانع حضورش در فوتبال بودند.
به هر حال همایون بهزادی در فوتبالی که بسیاری خودشان را برای پنج هزارتومان بیشتر می فروختند قید قراردادهای یک میلیونی و بیشتر را زد. او نه در آن دوران پولی خورد و برد و نه در این دوران. به کسی بد نکرد. خودش و مردم را نفروخت. به کسی توهین نکرد. هیچ وقت رنگ هم عوض نکرد. در هیچ یک از این دو دوران هم پست و جایگاه نگرفت و از اصول خودش نگذشت.
او در سالهای اولیه تشکیل تیم پرسپولیس، کاپیتان این تیم بود و بهترین روز فوتبالی همایون، 16 شهریور سال 1352 بود که در بازی تاریخی پرسپولیس و تاج سابق (استقلال) که با نتیجه 6-0 به پایان رسید، 3 گل بازی را به تنهایی وارد دروازۀ تاج (استقلال) کرد و به اولین بازیکن و تنها ستارۀ ایرانی تبدیل شد که در بزرگ ترین دربی آسیا مؤفق به هت تریک می شود. او در سال های پایانی عمرش با تواضعی مثال زدنی دربارۀ آن دربی گفت:
استقلال همواره تیم خوبی بوده. من هرگز دوست ندارم بگویم که زدهایم، زدهایم. به جان بچهام از صمیم قلب میگویم. تیم استقلال در مقابل ما هم گل زده و هم گل خورده است. من هیچگاه دوست ندارم بگویم زدهایم زدهایم، این حرفها برای دوران جوانی است. الان با این سن و سالی که ما داریم باید بگوییم خوردیم، خوردیم. در زمین ما با هم رقیب بودیم و در بیرون از زمین رفیق. در تیم ملی نیز همواره بهترین دوستانمان بازیکنان استقلال بودند. الآن که غلامحسین مظلومی مریض است من تمام تار و پود بدنم میلرزد. با تمام وجود از خداوند میخواهم که حالش خوب شود.
به هر روی مصدومیت های کهنه در کنار اتفاقات دربی مرموز هفدهم باعث تعجیل در خداحافظی او شد. او در سال 1353، مربی تیم پرسپولیس و جانشین آلن راجرز شد و بازیکنان جوانی چون محمد دادکان، دکتر محمدرضا زادمهر و محمد مایلی کهن را به تیم پرسپولیس آورد و در همین سال، پس از انجام 38 بازی، اخرین بازی ملی خود را انجام داد و از فوتبال ملی خداحافظی کرد. همایون بهزادی در سال 1354 در دیدار پرسپولیس - نفتیانیک باکو در امجدیه سابق، کفشهایش را آویزان کرد.
بهزادی محبوب ترین بازیکن عصر خودش بود. او می توانست محبوب ترین بازیکن تاریخ ایران هم باشد، اما رقابت را به کسانی باخت که با مسیر تاریخ رنگ عوض می کردند؛ مشکل سرطلایی این بود که فقط گل زدن بلد بود و گول زدن بلد نبود. قبل از انقلاب دستگاه امنیتی از او خواست که محبوبیتش را صرف دستگاه بکند و برایشان کار کند، اما وقتی تنها برای آزادی و وساطت برای افراد مختلف به اداره امنیت مراجعه می کرد از او می پرسیدند تو برای ما کار می کنی یا برای آن ها؟!
رضا وطنخواه راجع به این مسئله می گوید:
بهزادی سمبل فوتبال مملکت ما بود. خدا نگذرد از آنهایی که به این بچه انگ ساواکی بودن زدند. آن زمان در دوران ما بازیکنانی که کار نداشتند را به مراکز دولتی معرفی میکردند. یکی میرفت به راهآهن، یکی دارایی و دیگری نخست وزیری. همایون را هم فرستادند نخست وزیری . 10 سال بعد به او انگ ساواکی بودن زدند در حالی که من و همایون صبح و بعد از ظهر با هم بودیم و این مسئله را تکذیب میکنم. اتفاقاً وقتی پرویز قلیچ خانی به زندان ساواک افتاد ایشان رفتند و پرویز را از زندان بیرون آوردند چون آدم معروف و مشهوری بود و دولت به این آدم احترام میگذاشت.
به هر روی پس از انقلاب به همین دلیل برای مدتی زندانی شد:
چهار ساعت بعد از اول انقلاب من به زندان رفتم. این که چرا به زندان رفتم را می گویم. پرویز بادپا (بوکسور اسبق تیم ملی مشت زنی و از بزن بهادرهای کاباره میامی) به خانهام ریخت و با پنج نفر قمهکش آمد، درحالی که روزهخوانی برای سید الشهدا داشتیم فردای انقلاب مرا بردند. تمام خانه پر از اسلحه بود، منتهی همه اسلحهها جواز داشت، من شکارچی بودم. یک روز بعد از بازداشت آزاد شدم اما مجددا بادپا به منزلم آمد و این بار رفتم که رفتم. رفتیم زندان قصر دیگر! دیگر حتماً اینها را می دانید. پنج ماه در زندان بودم و به دلیل نداشتن شاکی و چون چیزی ثابت نشد آزاد شدم. من را پنج ماه نگه داشتند تا پرونده را بررسی کنند، پس از اتمام بررسیها دیدند چنین مسالهای صحت ندارد. ما در آن زمان حرفهای نبودیم و بازیکنان را پنج نفر پنج نفر برای دریافت حقوق به وزارتخانهها می فرستادند. یکسریها به وزارت دربار، یکسریها به باشگاه راهآهن و به همین گونه سایرین را به جاهای مختلف فرستادند تا دائم نگویند بیاید کار کنید. پنج نفر بودیم که بدبخت شدیم و ما را به نخست وزیری فرستادند. پس از انقلاب به همین دلیل حقوق ما را قطع کردند. ما در این زمینه هیچ تقصیری نداشتیم چرا که بازیکنان تیم ملی را تقسیم میکردند تا حقوق دریافت کنند.
در این میان یکی از همبازیان و به بیان بهتر شاگردان سابق همایون بهزادی تلاشی فراوان برای آزادی وی انجام داد: کاظم رحیمی هافبک اسبق شاهین و پرسپولیس. رحیمی که در دوران کودکی همسایه و همبازی حاج احمد خمینی بود در آن روزهای سخت تمام تلاشش را برای آزادی همایون کرد و پشت کاپیتانش را خالی نکرد. او که فوتبالش را مدیون بهزادی بود، تنها کسی بود که با تمام وجود تبرئۀ بهزادی را پیگیری کرد و به نوعی حق قدرشناسی و معرفت را در حق پیشکسوت و رفیقش به جای آورد.
بهزادی پس از آزادی تقریباً همه چیزش را از دست داد و برای چهارده سال ممنوع التصویر یا بهتر بگوییم ممنوع الهمه چیز شد! اغلب دوستان، رفقا، رقبا و همبازیان قدیمی و همدوره هایش که به نوعی دل خوشی از بابت محبوبیت وحشتناک آن زمانِ بهزادی نداشتند او را بایکوت کردند. در سال های سکوت تنها سه نفر از دوستان قدیمی تماسشان را با سرطلایی حفظ کردند؛ در شرایطی که دوستان صمیمی و زوج های طلایی بهزادی یعنی حمید شیرزادگان، حسین کلانی و صفر ایرانپاک در ایران نبودند و تماس همایون با آن ها یا قطع شده بود یا کاهش یافته بود؛ کاظم رحیمی، جعفر کاشانی و البته ناصر حجازی کسانی بودند که در سال های عزلت سرطلایی تماسشان را با او حفظ کردند. جالب است بدانیم که میان سرطلایی سرخ و عقاب آبی ها یک رفاقت و صمیمیت بسیار نزدیک و تمام عیار برقرار بود به گونه ای که بهزادی وصیت کرده بود پس از مرگش در کنار رفیقش ناصر خان به خاک سپرده شود.
سرطلایی و عقاب
در نهایت در سال 1371 با تلاشهای محمد دادکان در شورای ورزش صدا و سیما در سال ۱۳۷۱ ممنوعیت تصویر سرطلایی برداشته شد. بهزادی در سال های واپسین عمرش نیز خود را وقف همان همبازی های قدیمی کرد و به عنوان رئیس کمیتۀ پیشکسوتان فدراسیون فوتبال تمام تلاشش را برای احقاق و ایفادِ حق و حقوق پیشکسوتان فوتبال انجام داد. پس از افتتاح تالار مشاهیر فوتبال آسیا، طی مراسمی در تاریخ 10 نوامبر 2014، نام ده نفر _ 8 مرد از ایران، هند، مالزی، کره جنوبی، ژاپن، استرالیا و چین و 2 زن از چین و ژاپن، از فوتبالیستهای این قاره برای حضور در این مراسم منتشر شد. تنها کشوری که دو فوتبالیست مرد از آن در تالار مشاهیر آسیا قرار گرفتند ایران بود: همایون بهزادی به عنوان بهترین گلزن جام ملت های آسیا 1968 و البته علی دایی آقای گل جهان.
همایون بهزادی و علی دایی در تالار مشاهیر آسیا
همایون خان که غم بزرگی از زندگی در سینه اش داشت، سال ها از بیماری قلبی و ریوی رنج می برد و در سال های طولانی به طور کامل دست و دل از دنیا شسته بود. حدود دو هفته پس از زادروز 74 سالگی سرطلایی که در کنار دوستان و همبازیان سابقش جشن گرفته بود، یکی از دوستان قدیمی که در قم مراقب مقبره والده همایون خان بود، تعریف کرد که خواب دیده مادر همایون گفته که نگران همایون هستم. سراغش بروید و مراقبش باشید. این موضوع به اطلاع آذر همسر باوفای سر طلایی رسید. او هم پنجشنبه و ساعاتی قبل از لحظه موعود، موضوع را بی کم و کاست برای همایون خان تعریف کرد. همایون خان چیزی نگفت. ساعاتی بعد، به سوی مادر پر کشید و رفت. بامداد جمعه در منزل همایون خان فقط چند نفر از نزدیکان بودند. علی و شاهین به پهنای صورت اشک می ریختند و آذر هم دیگر تنها شده بود.
این عکس، روایتگر یک احساس واقعی است. مهندس حسین کلانی ایستاده و به عکس رفیق قدیمیاش همایون بهزادی خیره شده: به عکس همایون خیره شدم و فرو ریختم!
پس از پرواز سرطلایی سخنان تلخ مهندس حسین کلانی یار دیرین همایون بسیار تکان دهنده بود:
من در تيمهاي پايه شاهين بازي ميكردم و حتي امضا گرفتن از ستارهاي چون همايون بهزادي برايم يك آرزو بود. سال 40 يا شايد 41 بود كه به تيم اصلي رسيدم. در رختكن، باورم نميشد از نزديك بتوانم بهزادي را ببينم. لحظات فوقالعادهاي بود و اين عكس، مرا به آن دوران برد. دوباره از هم دور شديم. به عكس همايون كه خيره ميشدم، فرو ريختم. بار ديگر ديدن او برايم به آرزو بدل شد. همايون يك نسخه بينظير بود براي پر كردن تنهاييهاي نسل ما. او واقعاً اسطوره بود. يك اسطوره بايد چه چيزهايي داشته باشد؟ همهاش در وجود همايون ديده ميشد. هواي ما كه از او كوچكتر بوديم را داشت و با روابط عمومي فوقالعادهاش، بيرون از زمين بازي با مردم رفتار جذابي داشت. ما هرچه در تمام زندگي بوديم، الگويش را از همايون گرفتيم. در زمان حياتش هم به او ميگفتيم. فوتبال كه تمام شد، ما شديم رفقاي صميمي. روابط خانوادگي بينمان ايجاد شد و هرجا رفتيم، با هم بوديم.
کلانی با بغض ادامه داد:
فكر ميكنم سال 46 بود كه شاهين را منحل كردند. ممكن بود همه چيز از بين برود اما من و جعفر كاشانی و همايون بهزادی در رختكن با هم وعده كرديم كه هر اتفاقي افتاد، از يكديگر جدا نشويم. امروز ميبينم من و جعفر بازماندگان آن پيمان هستيم. دلم واقعاً شكسته است. همايون برايم رفيقي بزرگتر از اين حرفها بود. وقتي يك شركت ساختماني داشتم، كاشاني، پروين، خوردبين، محراب شاهرخي و همايون به من كمك ميكردند. بعد از آن جمع فقط همايون در كنارم ماند. به او گفتم يك كارگاه گرفتهام در جنوب ايران. همايون گفت با هم ميرويم و 4 سال تمام پشت ما ايستاد تا كار راه كنگان به بندرلنگه و نوار ساحلي را تمام كرديم. اين يعني ايثار، يعني او خارج از زمين هم كاپيتان ما بود. ما رفيق گرمابه و گلستان بوديم. چه وقتي خارج بودم و چه در ايران، هميشه با همايون در تماس بودم و يكديگر را ترك نكرديم. حالا من ماندهام و غمي كه عذابم ميدهد. مكمل فوتبالم بود و بعدها شخصيتم را به اين شكل تراشيد. هميشه درس برايش مهمتر از فوتبال بود. براي من هم مثل آذر همسرش و همچنين شاهين و علي فرزندانش، جدايي از همايون سخت است. او از پيش ما رفت اما در قلبمان ميماند.
ورای تمامی عزاداری ها، تسلیت ها و همدردی ها برای سرطلایی، یکی از تأثیرگزارترین اتفاقات پس از پرواز ابدی همایون به واکنش یک رفیق و رقیب قدیمی برمی گردد که خودش نیز چند ماه بعد پیش همایون رفت. چهار روز پس از واپسین پرواز همایون، هفتادمین زادروز منصور پورحیدری پدر باشگاه استقلال بود. در شرایطی که منصور خان در اوج جنگ و دست و پنجه نرم کردن با آن بیماری لعنتیش بود، در سوگ همایون به خانواده و اطرافیانش اجازه نداد که برایش تولد بگیرند و آخرین زادروزش را با غم فراق رفیق سپری کرد. خوب است در این روزهای سخت، از خود سؤال کنیم نسلی که نجابت در آن نهادینه شده بود چه آموخته ایم؟!
سرطلایی در یک روز سرد آمد و در یک روز سرد هم رفت. پنجمین سالگرد همایون بهزادی از راه رسیده و بر روی مزارش برف می بارد.
گویی فرهاد این ابیات از شعر نیما را برای همایون خوانده است:
... گرتۀ روشنی مردۀ برفی _همه کارش آشوب،
بر سرِ شیشۀ هر پنجره بگرفته قرار ...
... من دلم سخت گرفته است از این
میهمانخانۀ مهمان کُشِ روزش تاریک ...
مطلب طولانی شد و حتی به رغم این طولانی شدن، آن طور که باید و شاید از دوران پرشکوه بازیگری سرطلایی چیز زیادی ننوشتیم، از افتخاراتش که بقول علی پروین یک تریلی هم نمی توانست آن ها را بکشد چیزی نگفتیم و بسیاری از جزئیات را مطرح ننمودیم. از دید نگارنده حال چه به دلیل مطالعه و تحقیق باشد و چه به سببِ علاقه و سلیقه، همایون بهزادی به دلیل درخشش، تداوم و میراثی که از خود بر جای گذاشته بهترین بازیکن تاریخ فوتبال ایران است _باز هم تکرار می کنم این یک دیدگاه شخصی ست. امیدوارم در انتخاب بسیار سخت و احتمالاً پربحث ترکیبِ 11 نفر برتر تاریخ فوتبال ایران در طرفداری، ادای دینی هر چند اندک به اسطوره ای صورت گیرد که سه بار مرگ را تجربه کرد: یک بار بعد از اتمام دوران باشکوه بازیگریش، یک بار پس از ممنوع الهمه چیز کردن ناجوانمرادنه اش و یک بار هم با واپسین پروازش از این قفس جسمانی ...
دربی در جهانی دیگر
تو یه دنیای موازی داخل یه زمینِ پیرِ فوتبال، برف به شدت در حال باریدنه! زن ها و مردای عاشق فوتبال بدون توجه به سرما و برودت هوا تو استادیوم هستند و در کنار هم دارن خیلی سخت یجورایی با اعمال شاقّه، یه دربی رو تماشا می کنن. یه طرف زمین آبیه؛ ناصرخان هستش و منصورخان، عزت سیم خاردار، عارف قلیزاده، رضای رودی فولر، ساموئل، اکبر افتخاری، ایرج دانایی فر، فریبرز اسماعیلی، آقا بیوک و غلامحسین خان هم هستند؛ طرف دیگه هم سرخه؛ عزیز اصل کاری وایساده تو دروازه، جعفر خان دیپلمات، آسیدکاظم سیدعلیخانی، ابرام آشتیانی، عمو محراب دفاعن و ایرج سلیمانی، مجید سبزی و هادی هافبک، اون جلو هم صفر ایرانپاکه و سرطلایی و پاطلایی! روی نیمکت دو تا تیم امثال رئیس یا همون محمد خان رنجبر، پرویز خان دهداری، دکتر امیرمسعود برومند، استاد حسین فکری، علی آقای دانایی فر، منصور خان امیرآصفی، حمید برمکی، ناظم گنجاپور، کریم نیرلو، کامبیز جمالی، قربان علی تاری، ناصر کارفرسا، مجید تشرفی، ممدرضا خلعتِ بزرگ، فریبرز مرادی، نادر باقری، مهرداد اولادی، رایکوف استانکو و چندین نفر دیگه بخاطر برف حسابی خودشونو پوشوندن و سخت بشه شناختنشون! یه جای جمع و جور و کوچولویی اون بالامالاهای استادیوم هستش که اسمشو گذاشتن جایگاه ویژه! اونجا خسروانی و عبدُه نشستن کنار هم؛ فاز پرز و لاپورتا وَرداشتن و نیشِشون هم تا بناگوش بازه! این طرف سهراب بوقی داره آبیا رو تهییج می کنه و اون طرف هم ممده و سُرخا!
ساموئل داره بازی رو آروم می کنه؛ توپ رو می ده سمت راست به منصور خان؛ منصور هم توپ رو می ده به فریبرز، فریبرز با زرنگی منطقۀ بازی رو عوض می کنه و توپ می رسه دست جوجه تیغی، جوجه تیغی که اولین گل تیم ملی تو جام های جهانی رو زده واسه گول زدن ابرام توپ رو چند متر می ده عقب تر برای اکبر؛ اکبر یدونه از اون سانترهای ناب و تیزش می کنه، سید پرسپولیسی ها به توپ نمی رسه، غلامحسین خان توپ رو می سابونه و توپ تو نقطۀ کور خط دفاع سرخ ها می رسه به آقا بیوک! چه شوت محکمی می زنه آقا بیوک! عزیز فنر خوش شانسه و توپ محکم می خوره تیر دروازه! تو ریباند شوت فریبرز رو عزیز فنر با یکی از شیرجه های معروفش می گیره!
حالا توپ دست سرخ هاست! عزیز توپ رو می ندازه چپ برای محراب، محراب هم بازی رو آروم می کنه و توپ رو چند متر می ده عقب تر به جعفر خان؛ جعفر کاشانی با همون لبخند و خونسردیِ همیشگی و روی اعصابش توپ رو می ده تو عمق به ایرج سلیمانی، ایرج از چهل متری یه شوت محکم و وحشتناک می زنه و مشت ناصر خطر رو دور می کنه! توپ بخاطر بُرد و سرعت زیادش باز اومده وسط زمین و حالا رسیده به مجید سبزی؛ مجید بازی رو می بره سمت راست پرسپولیس جایی که ابرامه و باز یکی از نفوذهای معروفش! ابرام و هادی با هم یک و دو می کنن؛ با اُوِرلَپِ ابرام، رضای رودی فولر تو زمین برفی سُر می خوره و تکلش نمی گیره؛ ابرام هم یکی از ارسال های مهندسی شده و معروفش رو می فرسته روی دروازۀ تاج! عزت سیم خاردار ایرانپاک رو گرفته، حمید شیرزادگان با یه حرکت بدن چند نفر رو از جریان بازی خارج می کنه و فضا رو می سازه برای همایون! حالا همایونه و عارف قلیزاده؛ کسی نمی تونه روی سر عارف سر بزنه ولی همایون با تمام وجود این کار رو می کنه، حالا فقط همایونه و ناصر! رفقای قدیمی! دوستان صمیمی! یعنی ضربۀ سر همایون گل می شه یا ناصر می گیردش؟!
این بازی با هر نتیجه ای تموم بشه، کسی برای کسی کری نمی خونه. خبری از کوچک ترین بی حرمتی نیست، فحش که جای خود داره! فضای مجازی در کار نیست و تماشاگرا که خانوادگی اومدن استادیوم، فقط دارن تیم های خودشونو تشویق می کنن. بازی که تموم شد زیر همون برف بازیکنای دو تیم دست در دست هم محو می شن ...
پی نوشت:
* یکی از انبوه دیالوگ های معروف و ماندگار فیلم جاودانه قطار افسارگسیخته