♆7BECKHAM 7♆یادش بخیر فوتبال همه زندگیمون بود..اقا من یه دوست فاب داشتم که دائم یه توپ زیر بغلمون توو محله دنبال فوتبال بازی کردن بودیم و توو محله ها میجرخیدیم واسه مسابقه گذاشتن بین محله ها..کلی با هم مچ شده بودیم،بزرگ شدیم و توو تیم مدارس هم چون توو یه مدرسه و کلاس بودیم هم باهم بودیم،چه راهنمایی چه دبیرستان.من اوایل راست پا بودم،میشنیدم از مربیمون که چپ پا ها همیشه خوبن و معمولا شوت و پنالتی های خوبی میزنن،منم انقد گیر دادم به خودم تا شدم چپ پا و دیگه با راست کار نمیکردم،توو راهنمایی رفتیم باشگاه استقلال سنندج که توو کل استان چهار نفر انتخاب شدن که به استعدادیابای پاس همدان معرفی بشن که دوتاش ما بودیم،من سر درس و مشق پدرم نزاشت برم و گفت فوتبال هیچی نداره و درس بخون،مربیمون باهاش حرف زد گفت شهریشم خودم میدم تا یه مدت که میبرنش همدان ولی قبول نکرد..دوران خوبی بود و کلی ارزو داشتم ولی تلخ شد..بخدا توو تیم مدارس همه میشناختن مارو که دو مهاجمشون بدجوری مچن باهم..البته من یکم عقبتر بازی میکردم..اخرش پدرم نزاشت ادامه بدمو و فوتبال من توو همون مدارس و دبیرستان موند و فوتبال دوستم تا کاپیتان شدن استقلال تهران...تنها چیزیه که تقریبا هرچند شب یبار بهش فک میکنمو حسرت میخورم فوتباله..
در اخر راست پایی بودم که شد چپ پا..دریبل زن بودم و تیز،چون عشق بکهام بودمپاسای بلند پشت دفاع خوراکم بود،یعنی به قول معروف توپو مینداختم رو بند کفشای وریا..ایستگاهیم خوب میزدم با کرنر..اما بیشتر از گل زدن عاشق گل ساختن بودم،پاس عمقیای یهویی عشقم بود..
کاش توو ایران واسه بعضی چیزا که استعدادی بحساب میاد رصایت نامه مدر نیاز نبود..کاش اینو وردارن..