هوا سرد است و برف آهسته بارد
زِ ابری ساکت و خاکستری رنگ
زمین را بارش مثقال، مثقال
فرستد پوشش فرسنگ، فرسنگ
سرود کلبۀ بیروزنِ شب
سرود برف و باران است امشب
ولی از زوزههای باد پیداست
که شب مهمان توفان است امشب
دوان بر پردههای برفها، باد
روان بر بالهای باد، باران
درون کلبۀ بیروزنِ شب
شب توفانیِ سردِ زمستان
آواز سگها
زمین سرد است و برف آلوده و تر
هوا تاریک و توفان، خشمناک است
کشد مانند گرگان باد، زوزه
ولی ما نیکبختان را چه باک است؟
کنار مطبخ ارباب، آن جا
بر آن خاکارّههای نرم خفتن
چه لذتبخش و مطبوع است و آنگاه
عزیزم گفتن و جانم شنُفتن.
وزان ته ماندههای سفره خوردن
وگر آن هم نباشد استخوانی
چه عمر راحتی، دنیایِ خوبی
چه ارباب عزیز و مهربانی
ولی شلّاق ... این دیگر بلایی است
بلی اما تحمل کرد باید،
درست است اینکه الحق دردناک است
ولی ارباب آخر رحمش آید،
گذارد چون فروکش کرد خشمش
که سر بر کفش و بر پایش گذاریم
شمارد زخمهامان را و ما این
محبت را، غنیمت میشماریم
خروشد باد و بارد همچنان برف
ز سقف کلبۀ بیروزنِ شب
شب طوفانیِ سردِ زمستان
زمستانِ سیاهِ مرگْ مرکب
آواز گرگها
زمین سرد است و برف آلوده و تر
هوا تاریک و طوفان خشمگین است
کشد مانند سگها باد، زوزه
زمین و آسمان با ما به کین است
شب و کولاکِ رعبانگیز و وحشی
شب و صحرایِ وحشتناک و سرما
بلایِ نیستی، سرمای پرسوز
حکومت میکند، بر دشت و بر ما
نه ما را گوشۀ گرم کُنامی
شکاف کوهساری، سرپناهی
نه حتی جنگلی کوچک که بتوان
در آن آسود بیتشویش، گاهی
دو دشمن در کمین ماست دایم
دو دشمن میدهد ما را شکنجه
برون سرما، درون این آتش جوع
که بر ارکان ما افکنده پنجه
و اینک سومین دشمن که ناگاه
برون جَست از کمین و حملهور شد
سلاح آتشین، بیرحم، بیرحم
نه پای رفتن و نی جای برگشت
بنوش ای برف! گلگون شو، برافروز
که این خون، خونِ ما بیخانمانهاست
که این خون، خون گرگان گرسنه است
که این خون، خون فرزندانِ صحراست
درین سرما، گرسنه، زخمخورده
دَویم آسیمهسر بر برف چون باد
و لیکن عزت آزادگی را
نگهبانیم، آزادیم، آزاد