اولین خاطرات من از بازی فوتبال مربوط به دوران خوشی است که با پدر و دو برادر بزرگترم به نام های تری و آندرو گذراندم.در آن زمان از هر فرصتی که برای ما پیش می آمد به طرف پارکی که اطراف خانه مان بود حرکت می کردیم و ساعتها در آنجا مشغول توپ زدن می شدیم،راضی کردن من هم جهت پیوستن به آنها کار زیاد سختی نبود زیرا خانواده ما یک خانواده فوتبال دوست بود. پدرم در دوران جوانی اش یک فوتبالیست حرفه ای بود و قبل از پیوستن به تیم های برادفوردسیتی،چستر،کمبریج یونایتد،روچدیل و پروتویل در تیم اورتون هم بازی کرده بود.
برادرانم همانطور که هر روز بزرگتر می شدند،بازی های پدرم را هم زیر نظر داشتند و آنها را تماشا می کردند و سعی می کردند که راه او را دنبال کنند و زمانی که پدرم بازیهای رسمی فوتبال را کنار گذاشت،من در سنی بودم که به بازیهای فوتبال علاقه بسیار پیدا کردم و پدرم نیز برای بردن سه پسر خود به بازی در پارک علاقه زیادی داشت.
بازی در پارک گاهی بسیار جذاب بود. در پارک دو تیم دو نفره تشکیل می دادیم. من و پدرم در یک طرف و دو برادرام هم در طرف دیگر با هم مسابقه می دادیم و از ژاکت هایمان به عنوان تیرک دروازه استفاده می کردیم. حتی در سن 5 و 6 سالگی هم من علاقه عجیبی به گلزنی داشتم و دوست داشتم هیجانات ناشی از گلزنی را تجربه کنم.
پدرم می گوید تو از روزی که به دنیا آمدی شکارچی گل بودی. او و مادرم هنوز هم به این موضوع می خندند که چگونه من در طول بازی های لذت بخش پارک و حتی بازیهای مهم تر از آن در اطراف دروازه پرسه می زدم و دنبال فرصتی می گشتم تا توپ را داخل دروازه حریف جای دهم. اما او می گوید که من این کار را به شکل خاصی انجام می دادم. در حالیکه اکثر بچه های هم سن من سعی داشتند تا توپ را با قدرت تمام به تور دروازه بچسبانند، من دوست داشتم به طور دقیق و نرم توپ را به گوشه دروازه بفرستم.
نمی دانم شاید این امر به دلیل کوچک بودن جثه فیزیکی من نسبت به بازیکنان هم سن خودم و در نتیجه نداشتن قدرت لازم بود. اما پدرم معتقد است که من درک عجیبی در زمان سنجی و جایگیری مناسب داشتم. در آن زمان نمی شد پیش بینی کرد که چه نوع پیشرفتی در انتظار من است، اما ضاهراً پدرم به توانایی من پی برده بود چرا که یک روز به آرامی به مادرم گفت: (( ما می توانیم یک فوتبالیست استثنایی و بی نظیر داشته باشیم. اگر مایکل کمی تلاش کند فوتبالیست مشهوری می شود.))
من هیچگاه کوتاهی قامتم را مانع پیشرفت خودم نمی دیدم. بلندی قامتم از اکثر بچه های هم سن خودم کوتاه تر بود و هنگامی که من بازی در تیم مولد الکساندر را آغاز کردم و جلوی حریفانی که سن آنها دو یا سه سال از من بزرگتر بود قرار گرفتم کوتاهی قامتم بیشتر نمایان بود. من هم مثل بقیه دچار مصدومیت هایی شدم ولی خیلی زود از مصدومیت رهایی پیدا کردم و پس از آن قدرت لازم حتی برای غلبه بر مشکلات بزرگتر را هم پیدا کردم.
(( اگر شما کوچک هستید ولی دارای مهارت لازم و اراده قوی هستید، حتماً می توانید به طرز چشمگیری پیشرفت نمایید.))
در ابتدا پدرم مجبور شد تا مسئولین تیم مولد را متقاعد سازد تا مرا به عنوان بازیکن تیمشان بپذیرند، چون در آن زمان من فقط 7 سال داشتم و جوانترین بازیکن در لیگ زیر 10 ساله ها به حساب می آمدم. اوایل کار، آنها به حضور من در تیمشان زیاد علاقه مند نبودند اما سر انجام قبول کردند که من بروم و با آنها تمرین کنم و خیلی زود به عنوان بازیکن تیم انتخاب شدم.
در سن 8 سالگی بازی با تیم دبستانی دی ساید را آغاز کردم و در طی سه سال آنقدر گل زدم که فکر می کنم در آن زمان همه از تعجب میخکوب شدند. من در هر بازی به طور متوسط 3 گل می زدم و در طی یک فصل توانستم کاری انجام دهم که هنوز هم یکی از افتخارات غرور آفرین من به شمار می آید. من رکورد گلزنی ایان راش مهاجم سابق لیورپول که نزد من یک قهرمان و الگو شمرده می شد را شکستم. ایان راش 72 گل در یک فصل به ثمر رسانده بود که من توانستم در همان تعداد بازی یک گل بیشتر بزنم. در پایان، آن مسابقات را با 97 گل به پایان رساندم و تقریباً در همان زمان بود که از باشگاه های مختلف مثل لیورپول، اورتون، منچستر یونایتد، رکسهام و شفلید ونزدی از من دعوت به عمل آمد تا به باشگاه آنها بروم و با آنها تمرین کنم. اما این کار خلاف مقررات انجمن فوتبال مدرسه دی ساید بود که طبق آن هیچ بازیکنی حق نداشت در حالیکه برای تیم خودش بازی می کند با تیمهای حرفه ای همکاری نماید. این امر باعث ناراحتی من نمی شد.
من می دانستم که اگر به پیشرفت خود ادامه دهم در آینده فرصتهای بهتری نصیبم خواهد شد.
ادامه در بخش دوم
تهیه شده توسط پیج فوتبال طلایی:
http://www.instagram.com/golden_foot...