ارائه ای از حزب مسترز
Masters🌟 presents🌟
چشمام بستست
از پشت پلکام تاریکیو حس میکنم
میترسم چشمامو باز کنم
دستامو تکون میدم
دست مامانم میاد توی دستم
دستشو میکشم
از ترس خشکم میزنه
دست خودشه
انگشتر خودشه
دستبند خودشه
ولی دستش وزنی نداره
خودمو مجبور میکنم چشامو باز کنم
اولین چیزی که میبینیم تاریکیه
چشمام کم کم عادت میکنن به تاریکی
دست مامانمو میبینم که از ارنج کنده شده
گریم میگیره
ولی نمیتونم گریه کنم
هنوز حضورشونو حس میکنم
نمیبینمشون ولی حسشون میکنم
نفس نفس زدنشونو حس میکنم
به بدن نصف شده پدرم نگاه میکنم
نیم خورده شده
معلومه که وسط کار سیر شدن
میترسم
از فکر اینکه من جای اون بودم میترسم
از خودم خجالت میکشم که خوشحالم که جای اون نیستم
خیلی اروم و بی سر و صدا بلند میشم
اشکام میچکن روی زمین
یهو خودمو توی آشپزخونه میبینم
اصلاً نفهمیدم چطوری تا اینجا اومدم
یکیشون دقیقاً روبهروم وایساده
داره بو میکشه
اروم تر از هميشه
مطمئن تر از همیشه
میرم سمت کشو
میدونم که اگر در کشو رو باز کنم میاد سمتم
پس تنها شانسمه
میدونم که اونا چند تا هستن ولی خون جلوی چشمامو گرفته
خودم نیستم
خودم نیستم
این من نیستم
من مردم
این فقط بدن بدون روح منه
نه نه
من هنوز زندم
کشو رو بدون تردید باز میکنم ساطور رو بر میدارم
داره میاد سمتم
بقیشونم خبر کرده
اولیشونو خیلی راحت با یه ضربه به گردن میکشم
نمیدونم این قدرت از کجا اومده ولی لذت میبرم
لذت انتقام
انتقام
دومیشونو راحت تر میکشم چون میدونم باید به کجا ضربه بزنم
سومیشونو میبینم
از بقیشون بزرگ تره
داره میاد سمتم
میخوام ضربه بزنم که دستمو میگیره
دستمو میشکنه
جیغمو خفه میکنم
تعجب میکنه که صدایی ازم در نیومده
تا هنوز نفهمیده چی به چیه با اون یکی دستم قابلمه اب جوشو روش خالی میکنم
قابلمه ای که اگر این اتفاقات نیفتاده بود مامانم داشت توش برامون سوپ درست میکرد
دستش میاد تو ذهنم
معدم میپیچه به هم روش بالا میارم اون هنوز داره جیغ میزنه
داد میزنه
با دست سالمم ساطورو برمیدارم
با یه حرکت تا وسط جمجمشو میشکافم
نمیدونم این قدرت از کجا میاد ولی خیلی خستم میکنه
خیلی
بیهوش میشم
با صدای پرنده ها بیدار میشم
باورم نمیشه چه اتفاقاتی افتاده
با خودم میگم همش خواب بوده
چشمامو باز میکنم
امید جای خودشو به ترس میده
میدوم سمتشون
نه خواب نبوده دست مادرمو میگیرم تو دستم
دست شکستم ترمیم شده
زخمام ترمیم شدن دست مادرم از دستم ول میشه
برای اینکه امتحان کنم با ساطور دستمو جر میدم
خون فوران میکنه
میپاشه به صورتم
جلوی روم دستم شروع میکنه به ترمیم شدن
فقط جاش میمونه
روی دست شکستمو نگاه میکنم
فقط جاش مونده
لباسم پاره شده
جرش میدم
تازه متوجه میشم که منم خورده بودن مثل پدرم ولی ترمیم شدم
جاش مثل یه حلقه نامنظم دور تا دور کمرم مونده
جای دندوناشون
جای چنگالاشون
خستم میکنه
دستم داره ترمیم میشه ولی داره خستم میکنه
بلند میشم
هنوز داره از دستم خون میپاشه بیرون ولی اهمیتی نمیدم
ساطورو از روی زمین برمیدارم
میرم تو اتاقم
وسایلمو جمع میکنم
با خودم قسم میخورم تا دونه اخرشونو شکار میکنم
پایان
خب دوستان این هم یکی دیگه داستان کوتاه برای شما عزیزان
امیدوارم که لذت برده باشید
انتقادی چیزی هست بکنید تا داستان های بعدی بهتر بشن مشکلی هم داره بگید تا درستش کنم
ممنون از همگی❤️❤️🌹🌹