ایران تالشماجرای دربی تراکتورسازی و ماشینسازی هم پردهای دیگر از همین داستان است. بحث مالکیت مشترک دو تیم به کنار، اما اینکه هواداران یک باشگاه در دیگری ذوب شدهاند و یک کل واحد را تشکیل دادهاند، ابدا قابل درک نیست. گزارشگر همین دربی بیحال اخیر، جایی از حرفهایش میگفت: «زمانی در مسابقات رودرروی 2تیم، هواداران تراکتور و ماشین بهصورت نصف-نصف در ورزشگاه باغشمال مینشستند، اما امروز خبری از هواداران ماشین نیست.» چرا نیست؟ چطور چنین چیزی ممکن است؟ آنها چگونه تصمیم گرفتهاند تیمشان را عوض کنند و هوادار باشگاه بزرگتر باشند؟ مگر تجارت است؟
انگلیسیها بهعنوان مبدعان فوتبال در جهان میگویند: «یک مرد میتواند شغلش، حزبش، وطنش و حتی همسرش را تغییر بدهد، اما تیم فوتبالش را هرگز.» پس این چه فرهنگ غیرفوتبالی منحرفی بود که پایگاه اجتماعی ماشینسازی را رو به زوال برد و از این تیم، یک حیاط خلوت امن و کامل برای تراکتورسازی ساخت؟ تیمی که مثل آب خوردن میزبانیاش را به تراکتور میبخشد، بازیکنان مازاد برادر بزرگتر را جذب میکند و مهرههای کلیدیاش را در اختیار آن قرار میدهد. حتی غیبت مقطعی ماشینسازی در سطح اول فوتبال ایران هم توجیه درستی برای این اضمحلال و خودباختگی تاریخی نیست؛ مگر خود تراکتورسازی سالها در دسته پایینتر توپ نزد؟ اصلا مگر همین حالا داماش گیلان با اسم و عنوانی عاریهای در لیگ دسته دوم حضور ندارد؟ پس چرا داماشیها از فرصت لیگ برتری شدن سپیدرود سود نمیبرند و در دل این تیم هضم نمیشوند؟
شاید پرآشوبترین منطقه به رسمیت شناختهشده در نقشه فوتبال جهان، ایالت باسک اسپانیا باشد؛ اما حتی در همین منطقه هم یک دربی بسیار جدی و خشن بین اتلتیک بیلبائو و رئال سوسیهداد برگزار میشود؛ همانطور که در کاتالونیا، اسپانیول برای بارسا، رقیبی بهمراتب موذیتر از رئال مادرید بهشمار میآید. این حرفها، این رقابت و مبارزه ازلی و ابدی حتی به کوچکی و بزرگی تیمها هم ربطی ندارد. در تورین هیچگاه برای هواداران تورینو مهم نبوده که یوونتوس تبدیل به چه باشگاه بزرگی شده و شهرتش تمام عالم را فتح کرده است. آنها حاضرند همه مسابقات دنیا را ببازند، اما یووه را ببرند.