.........
من در زندگیم جنگ های زیادی داشتم
.
مهاجمان زیادی را با شمشیرم کشتم
.
پادشاهان زیادی در مقابل این شمشیر زانو زدند
.
من خواهان آزادی بودم
.
اما من با کسانی میجنگیدم که قصد حمله به گوگوریو را داشتند
.
نمی تونستم اجازه بدم که دوباره حمله کنند
.
نمی تونم اجازه بدم مردمم دوباره زجر بکشند
.
من باید گوگوریو را قدرتمند کنم
.
من فقط به گوگوریو فکر می کنم
.
سختی های زیادی وجود داشت
.
اما من بخاطر مردمم پیشرفت می کردم
.
منو پادشاه صدا نزنید من کسی هستم که قلمرو را حفظ میکنه
.
من برای آینده گوگوریو و آرزوی های مردمم سعی و تلاش کردم
.
برای مردم در گوگوریو در صلح و صفا زندگی کنند
.
برای همه فرزندان که افتخار گوگوریو شوند
.
این سرنوشت من است
.
این سرنوشت من است حتی اگر دوباره متولد بشم