غمینم و تنها ، به خلوت شب ها ، شکسته دلم را ، جدایی تو
چو شعله ی لرزان ، چو آتش سوزان ، شرر زده بر جان ، جدایی تو
نه برق امیدی ، نه نور نویدی ، نه صبح سفیدی در این شب غم
به جان زده آذر ، فراق تو دیگر ، دلم شده یک سر لبالب غم
عشق تو شد چون دام بلا ، کرده پریشان حال مرا
چه چاره کنم با جدایی تو
عشق تو شد چون دام بلا ، کرده پریشان حال مرا
چه چاره کنم با جدایی تو
در آتش آهم ، دو دیده به راهم
که بی تو اسیر سکوت شبم
بیا به کنارم ، بین شب تارم
بیا که دگر جان بود به لبم
آتشی زده در دل من به خدا
از برای دلم شده درد و بلا
جدایی تو
نشسته به راه تو دل نگران ، بهار جهان بی تو گشته خزان
نه برق امیدی ، نه نور نویدی ، نه صبح سفیدی در این شب غم
به جان زده آذر ، فراق تو دیگر ، دلم شده یک سر لبالب غم
غمینم و تنها ، به خلوت شب ها ، شکسته دلم را ، جدایی تو
چو شعله ی لرزان ، چو آتش سوزان ، شرر زده بر جان ، جدایی تو
((بهادر یگانه))