به بهانه یازده آذر، سالروز درگذشت کوچک جنگلی / در سالهای گذشته رسانه های متعددی چه در داخل ایران و خارج از کشور و فضای مجازی برای توجیه بریدن سر میرزا کوچکخان و سرکوب نهضت جنگل بهدست رضاشاه پهلوی، در تلاشاند از وی با تخریب چهره ی اجتماعی و سیاسی با عنوان یاغی گری و شورشی بودن یک شخصیت ضد میهنی بسازند. در گذشته نیز برخی تاریخنگاران مانند ناظمالاسلام کرمانی نویسنده «تاریخ بیداری ایرانیان» جنگلیها را در ردیف اشرار و غارتگران دانسته و ملکالشعرای بهار نیز در کتاب تاریخ احزاب سیاسی، میرزا کوچک خان و محمدتقیخان پسیان را متهم میکند که هدف شان تصرف ایران بوده است. با اینحال نگاهی به اسناد و مدارک و درک درست داشتن از شرایط سیاسی آن روزهای ایران میتواند ما را به حقیقت میرزا کوچک خان و اهداف پشت صحنه جنبش جنگل نزدیک کند.
او در کوهستان و جنگل سرافرازی ملت را جست و جو میکرد
"یونس استادسرایی" معروف به میرزا کوچک خان فرزند میرزا آقا بزرگ، فردی مشروطه خواه که فعالیت سیاسی خود را در زمان استبداد صغیر و قیام مشروطهخواهان آغاز کرد و در فتح قزوین نیز شرکت داشت. وی در اواخر سال 1915میلادی با کمک میرزا علیخان دیوسالار که در مازندران مستقر بود، هیئت اتحاد اسلام را تشکیل می دهد. با انعقاد قرارداد 1919 توسط وثوقالدوله، میرزا که مدتی در تهران شاهد مرارتهای مردم و نفود قدرتهای بزرگ در میان دولتمردان ایرانی بود، حزب جنگل را تشکیل داده و روزنامه جنگل را منتشر کردند. در آن زمان، روسها در شمال ایران به دلیل بی کفایتی و ناتوانی دولت مرکزی مستقر بودند و با آزار و اذیت و گاهی دزدی و چپاول و تجاوز به حریم عامه مردم، علیالخصوص کشاورزان و دامداران و تجار و کسبه به مردم محلی ظلم میکردند. نهضت جنگل اغلب با استفاده از عملیات کمین یا شبیخون به منافع روسها یا عناصر وابسته به آنها ضربه میزد. قوای روس و البته نیروهای داخلی وابسته به آنها (مانند لوطی عبدالرزاق و مفاخرالملک) بارها تلاش کردند جنگلیها را سرکوب کنند اما کاری از پیش نبردند و عمدتاً در این نبرد ها شکست خوردند.
بعد از آنکه روسها از شکست نهضت جنگل ناامید شدند، سعی کردند که با جنگلی ها مذاکره رخ بدهد. مذاکراتی میان میرزا کوچکخان و نظامیان روسی و همچنین انگلیسیها که درصدد بودند نیروهایشان را به شمال بفرستند، برقرار شد. با وقوع انقلاب سرخ در روسیه، انگلیسیها نیروهای بیشتری را به شمال ایران میفرستند که همین موجب شدت درگیری میان جنگلیها و انگلیسیها شد تا اینکه در مردادماه سال 1297 شمسی معاهدهای میان هیئت اتحاد اسلام و انگلیسیها منعقد میشود و انگلیسیها تعهد میکنند در امور داخلی ایران مداخله نکنند و در عوض بطور آزاد قوای خودشان را از جنوب بهشمال ایران برای حمایت از روسهای تزاری ببرند.
نقش قیام جنگل در قحطی بزرگ
با توسعه کار جنگلیها در شمال ایران، دولت مرکزی که اراده چندانی بر مدیریت کشور نداشت و شاید همین مسئله موجب شده باشد که برخی فکر کنند میرزا کوچکخان دولتی مستقل تشکیل داده است. باید به این نکته توجه کرد که آن زمان عملا در ایران شاهد بیدولتی بودیم و علیرغم بر سر کار بودن احمدشاه قاجار، نواحی مرکزی و بخصوص جنوب ایران در تصرف قوای متفقین بود و قحطی بزرگِ ناشی از غارت انبار آذوقهها توسط انگلیسها و روسها موجب شد تا یک چهارم جمعیت ایران قتلعام شود! در چنین شرایطی، خطه شمال به دلیل سرسبزی و حاصلخیزی و همچنین تسلط جنگلیها، تنها پناهگاهی بود که برخی با پای پیاده خود را به آنجا میرساندند تا در امان باشند.
به گفته یکی از پزشکان بیمارستان آمریکایی در تهران با نام دکتر جی دی فریم، جنگلیها با فراهم آوردن سرپناه برای مردم بیپناه و کنترل ورود و خروج برنج از شهر رشت عملیات امدادی را ترتیب داده بودند. این عملیات امداد، تعجب این پزشک را برانگیخته بود.
دکتر محمدقلی مجد بخشی از کتاب "قحطی بزرگ" را به قحطی در گیلان اختصاص داده و در آن به نقش میرزا کوچک خان در مقابله با قحطی در گیلان و حتی کمک به قحطیزدگان تهران و همدان و سایر شهرهای ایران برای جلوگیری از قحطی پرده برداشته است.
عدم تجزیه طلبی نهضت جنگل
نگاهی به سازوکار موجود در حکومت جمهوری که میرزا در شمال تاسیس کرد نشان میدهد هدف وی نه جدا کردن آن خطه از حاکمیت ایران، بلکه ایجاد حکومتی مشروطه تحت نظارت حکومت مرکزی ایران که اهداف انقلاب مشروطه را گم کرده بود؛ برای اثبات این موضوع میتوان به نامه نگاری ها و اطلاع این امر بنابر فرمانبرداری از مرگزیت و هدف قیام بواسطه جلوگیری از اشغال کشور توسط بیگانگان به پایتخت به صحت این موضوع پی برد. علی رغم تمامی تبلیغات منفی در آن زمان و حال حاضر قیام نهضت جنگل با آنچه سید جعفر پیشهوری که سالها بعد در آذربایجان دنبال میکرد تفاوت ماهوی وجود دارد. پیشهوری حکومتی نه با نام ایران بلکه با نام آذربایجان تاسیس کرده و به نام خود سکه ضرب کرد اما میرزا هیچگاه نام ایران را از نهضت جنگل حذف نکرد.
ژنرال انگلیسی دنسترویل که باعث جنایات زیادی در دوران حضور خود در خاورمیانه شد در یادداشت های شخصی اش علیرغم جنگ با میرزا مینوسد :
به عقیده من میرزا کوچک خان از وطن پرستان حقیقی است و امثال او در ایران نادر و کمیاب است
حتی در زمانی که گیلان تحت نفوذ قوای جنگل قرار داشت، از سوی دولت مرکزی نیز حاکمی برای گیلان انتخاب میشد و سران نهضت جنگل این حاکمان را به رسمیت میشناختند و اگر لازم میشد با آنها به عنوان نماینده دولت گفتگو میکردند مانند علی خان ظهیرالدوله، ابوالفتح خان حشمت الدوله، صالح خان آصف الدوله، مهدی فرخ (معتصم السلطنه) و عبدالحسین خان سردار معظم خراسانی (تیمورتاش) و سایرین.
حتی در دورانی که نهضت جنگل به صورت رسمی حاکمیت مرکزی ایران را دیگر به رسمیت نشناخت و نظام جمهوری که "اولین جمهوری تشکیل شده در منطقه خاورمیانه بود" را تشکیل داد، شعار روزنامه جنگل هم تغییر کرد و این عبارت در بالای آن درج شده بود: «این روزنامه ناشر افکار کمیته انقلاب سرخ و ارگان حکومت جمهوری شوروی ایران است» و باز در این شعار هم هیچ رنگ و بویی از تجزیه طلبی در آن وجود ندارد و به جای جمهوری شوروی گیلان عبارت جمهوری شوروی ایران درج شده بود. حکومت تشکیل شده یک حاکمیت جمهوری به نام «جمهوری ایران» بود نه «جمهوری گیلان» که قرار بود این جمهوری به تهران کوچ کند و در پایتخت قرار بگیرد و سلطه قاجار در ایران را کنار بزند و در اسناد نهضت، نامی از جمهوری گیلان نیست. جمهوری که میرزا بنا نهاد با تمام ایرادات و مشکلاتی که داشت یک خودمختاری قومیتی نبود. این مطلب را میتوان به راحتی از ترکیب رهبران جمهوری فهمید. برای مثال خالو قربان کُرد بود و احسان الله خان اهل مازندران، یا حیدر خان عمواوغلی اهل آذربایجان بود.
نحوه جالب مدیریت قیام
بحث جالبی که در مورد میرزا و قیامش همیشه مطرح بوده قدرت سازماندهی و تشکیلاتی میرزا کوچکخان بودهاست. ساختاری که در آن روزنامه و بیمارستان و انواع تشکیلات حکومتی دارد، اما در عین حال این قابلیت را هم دارد که در مواقع خطر به صورت گروههای پارتیزانی عمل کند. هنر جذب افراد از طبقات مختلف جامعه و بهکارگیری آنها هم از نکات جالبی است که در مورد نهضت جنگل مطرح است. شاید این ادعا غلط نباشد که هنر سازماندهی و تشکیلاتی میرزا نه تنها با توجه به طبقه اجتماعی و میزان سواد و اطلاعاتش تعجبآور است بلکه نسبت به رجال باسواد و فرنگ رفته آن زمان نیز قابل تحسین است. تحلیل قیام جنگل از دید جامعهشناسی خود میتواند بحثی باشد که در نگاه ما به آینده مفید و مؤثر بیفتد.
سقوط قیام جنگل
با روی کارآمدن دولت مشیرالدوله، وی دو هیئت نمایندگی به شمال ایران فرستاد. در همین ایام تحولاتی در این منطقه رخ داد. نیروهای شوروی وارد شمال شدند و برخی اعضای نهضت جنگل که تفکرات کمونیستی داشتند به همکاری با آنها پرداخته و اعلام جمهوری کردند و سید جعفر پیشهوری هم روزنامه "کمونیست" را منتشر کرد. با نفوذ سوسیال دموکراتها بعد از پیروزی انقلاب اکتبر 1917 یک کودتا علیه میرزا آغاز میشود و وی را متهم به ارتجاع میکنند و در این زمان میرزا که اساس نهضتش جنبه ملی داشت، تیرماه 1299 به نشانه مخالفت از رشت بیرون رفت و از دولت سرخ جدا شد. از طرفی بخشی از نیروهای مستقر در جنگل جاسوس سفارتخانه انگلیس بودند و شکاف تفرقه بسیار عمیق شد.
با وزیر جنگ شدن رضاخان، وی حملات شدید را به سمت شمال آغاز کرد. رضاخان که میخواست سلسله قاجاریه را از میان بردارد، لذا بدنبال جذب اشخاصی همچون میرزا که بین مردم محبوبیت ویژهای داشتند، میتوانست در راه رسیدن به هدفش، کمک بزرگی باشد. اما سعی قزاقها، به فرماندهی سردار سپه برای مذاکره با میرزا و دعوت او نتیجه نداده و بنا به دلایل فراوانی مذاکرات به شکست انجامید. یکی از این دلایل مهم، وفا نکردن قزاقهای پیش از رضاخان به عهدشان بود که تعدادی از جنگلیها همچون دکتر حشمت و یارانش را فریب داده و پس از تسلیم شدن آنها به قشون قزاق، آنها را کشتهبودند. به رغم درگیری با اجنبیها میرزا کوچک تا حد امکان از برخورد با قزاقان ایرانی برای پرهیز از برادرکشی خودداری میکرد از اینرو در بسیاری موارد اسیران ایرانی آزاد میشدند. با مذاکرات پشت پرده قوای سرخ خاک رشت و بندر انزلی را ترک کردند. نیروهای خالو قربان تسلیم قوای سردار سپه شدند و بخش چپگرای جنگل یعنی احسان الله خان و رفقایش به خاک شوروی گریختند. در این جنگها میرزا با قوای خود در صومعه سرا حضور داشت که بیطرف مانده و در فکر تجدید قوا بود.
شهادت میرزا کوچک جنگلی
میرزا جهت رفتن به نزد عظمت خانم فولادلو (حاکم خلخال)، که همیشه از میرزا حمایت میکرد، جهت تجدید قوا به طرف کوههای تالش حرکت کردند، ولی او گرفتار بوران و طوفان شد و سرانجام زیر فشار سرما و برف در روز جمعه ۱۱ آذر ۱۳۰۰، از پای درآمد. تلگراف امیر پنجه محمد قلی، رئیس قوای گیلان به رضا خان درباره ی شهادت میرزا :
حسبالامر تلگراف مبارک نمره ۹۶۵ فوری برای تعقیب و دستگیری میرزا کوچک عده فرستاده، چهار روز متوالی مشغول تعاقب بودند بالاخره از شدت تعقیب قزاقان میرزا کوچک از هر طرف عرصه را برای خود تنگ دیده خود را به کوههای ماسال کشیده بود. عده قزاق هم در تعاقب مشارٌالیه حرکت کرده، در بین راه هم یک تصادفی واقع شد، میرزا نعمتالله داماد حسن خان کیش دره [ای] مقتول مابقی باز فرار میکنند. از طرف دیگر طالشها هم برای جلوگیری از فرار میرزا کوچک عده [ای] فرستاده بودند، بالاخره میرزا کوچک و گائوک (همراه آلمانی میرزا) به طرف گردنه گیلوان خلخال متواری شده در آنجا از شدت سرما تلف شدهاند. قبل از اینکه قزاقهای تعقیبکننده برسند مابین طالشها و طارمیها سر نعش گفتگو شده طالشها سر نعش را بریده بودند که قزاقان سر رسیده و سر را گرفته حمل به شهر مینمایند. اینک سر بریده در دفتر حاضر است، هر طور دستور می فرمائید اطاعت شود. نعش گائوک هم در همان گردنه افتادهاست.
تَرا گَمَه، میرزا کوچیک خانا
این شعر را نخستین بار ابراهیم فخرایی در کتابش آورد. او در «سردار جنگل» که نخستین کتاب منتشرشده درباره نهضت جنگل بود و در مرداد ۱۳۴۶ در انتشارات جاویدان به طبع رسید، پنج بیت از این ترانه را آورد. شاعر آن گمنام است اما چنان در مردم گیلان رسوخ و نفوذ کرده که گویی با جانشان عجین شده است.
اما ناصر مسعودی دو سال پیش طی گفتوگویی با وبسایت «موسیقی ما» روایتی جالب از این کار گفت:
این کار نه شاعرش مشخص است، نه آهنگسازش؛ اما ما از کودکی آن را میخواندیم تا اینکه ملودی این قطعه را خانم فرخلقا هوشمند برای آقای [سیدمحمد] میرزمانی [آهنگساز اثر] خواندند و ایشان آن را نت و ارکسترال کرد و ساخت. این قطعه در سریال «میرزا کوچکخان جنگلی» اول با صدای کس دیگری خوانده شد، کسی که گیلکی نبود و گویش درست نداشت. مرحوم [جهانگیر] سرتیپپور خیلی از این ماجرا عصبانی شدند؛ اما من به ایشان گفتم که من در جریان نیستم. بالاخره از آن سریال با من تماس گرفتند و گفتند بیا این را بخوان. گفتم حالا؟ گفتند فکر میکردیم شما در امریکا هستی. به هر حال رفتم و آن قطعه خوانده شد. مدتی با آقای میرزمانی تمرین کردیم و بعد هم اجرا.
شعری بومی که اگر در مفاهیم آن دقیق شویم، عمق درد ناشی از رنج میرزا را میتوان مستفاد کرد و حمایتی که مردم از او داشتهاند. حتی این شعر با بُنمایه لالاییای که دارد شاید در برهههایی بهواقع لالایی مادران گیلک برای فرزندان خود بوده است تا آنان را با اسطوره خود آشنا سازند. این شعر از یک سو تنهایی میرزا را نشان میدهد و از سویی دیگر حاکی از انتظار مردم گیلان است.
چِقَد جَنگلَ خوسی، ملّتَ وَسی؟ خَسته نُبُسی؟ میجانَ جانانا
(چقدر در جنگل میخوابی، برای مردم؟ خسته نشدی؟ ای جان جانان من!)
تَرا گَمَه، میرزا کوچیک خانا
(تو را میگویم، ای میرزا کوچک خان!)
خدا دانهیِ که من، نَتانَم خُفتن، از ترس دُشمن، می دیل آویزانا
(خدا میداند که من، خواب نمیتوانم، از ترس دشمن، دلم آویزان است (نگرانم))
تَرا گَمَه، میرزا کوچیک خانا
(تو را میگویم، ای میرزا کوچک خان!)
چِرِ زوتَر نایی، تُندتر نایی، تَنها بَنایی، گیلان ویرانا
(چرا زودتر نمیآیی؟ تندتر نمیآیی؟ گیلانِ ویران را تنها گذاشتهای)
تَرا گَمَه، میرزا کوچیک خانا
(تو را میگویم، ای میرزا کوچک خان!)
اَمه رشتی جَغَلان، ایسیم تی فَرمان، کُنیم اَمی جان، تی پا جیر قُربانا
(ما بچههای رشت، به فرمان توایم، جانمان را به پایت قربان میکنیم)
تَرا گَمَه، میرزا کوچیک خانا
(تو را میگویم، ای میرزا کوچک خان !)