“Better to reign in Hell, than to serve in Heaven.”
جان میلتون، شاعر و روشنفکر قرن هفدهمی، از بزرگترین نویسندگان تاریخ است. میلتون در طول عمر خود فعالیتهای مذهبی، سیاسی و اجتماعی زیادی کرد؛ از نبرد برای آزادی بیان و رسانه و حقوق مردم (از جمله حق طلاق) تا مخالفت با سانسور و دیکتاتوری پادشاه؛ ولی این نویسنده انگلیسی مسلط به لاتین، یونانی و انگلیسی، در سراسر جهان به نوشتن شاهکارش بهشت گمشده شهرت دارد؛ اثری مذهبی که از مهمترین آثار نوشته شده به زبان انگلیسی در تاریخ است. میلتون همچنین اولین نویسنده مدرنی بود که شعر بدون وزن سرود (خارج از تئاتر و ترجمه).
خرید کتاب بهشت گم شده از میلتون
میلتون وقتی که کور شده بود بهشت گمشده را نوشت و ادعا کرد که این شاهکار نتیجه الهامات الهی شبانه اوست. تنها چند متن وجود دارد که میتوان آنها را به انجیل اضافه کرد که بهشت گمشده یکی از آنهاست (در کنار کمدی الهی و دیگر آثار). بهشت گمشده قسمتی از انجیل را شرح میدهد که به علت ترکیب بینظم داستانهای اساطیریاش، هیچ وقت بسط داده نشده است .
در واقع اکثر وقایع شرح داده شده در بهشت گمشده به طور ضمنی مورد قبول قرار گرفته و به افسانههای مسیحی اضافه شده اند؛ این در حالی است که بیشتر مسیحیان آن به عنوان منبع مستقیم قبول ندارند. بهشت گمشده همچین فرم حماسی و قهرمانی را ارتقا داد و با بررسی و پرسش شیطان، بحثهای فلسفی مهمی را واکاوی کرد؛ بررسیای که نهایتا به شکست منجر شد.
یک سوال همچنان باقی میماند: اگر واتیکان صریحا آن را اضافه نکرده؛ چرا فرقههای کوچک در مقابله با کلیسا این اثر مهم و جنجالی را نپذیرفتهاند؟ پاسخ این است که چیزی که ضمنی اضافه شده نیازی به تایید مستقیم و صریح ندارد. بسیاری از خوانندگان دید میلتون از وقایع را به عنوان شرحی دقیق و برگرفته از انجیل قبول میکنند؛ در حالی که قسمتهای قابل توجهی از آن اورجینال هستند.
John Milton
زیر نظر کنستانتین (امپراطور روم)، مفهوم جهنم و شیطان باز آفرینی شدند. تصویر جهنم در انجیل اکثرا استعارهای است و شامل "آتش و گوگرد" نمیشود. جهنم "مکانی خالی از خدا" تعریف شده که قرار است تجربه ای دردناک و تلخ باشد ولی نه به صورت شکنجههای واقعی.
بخش زیادی از مفهوم مدرن و غربی جهنم برگرفته از اساطیر و افسانه های یونانی و قسمت های منقطع و تحریف شدهای از انجیل است. آن مکان پر از آتش و گوگرد جایی است که لوسیفر و ضدمسیح بعد از قیامت در آن زندانی میشوند و هیچ جایی (در انجیل) گفته نشده که به آخرت بشر مربوط است.
به همین ترتیب، شیطان در انجیل معمولا به شکل موجودی احمق و طماع تصور میشود و تنها وسوسه اش در داستان ایوب و داستان آدم و حوا است که در آن هم با اجازه خدا عمل میکند. ایده شیطان به عنوان موجودی جذاب، فریبا، سرکش، حقه باز و نابغه ایده میلتون است.
میلتون ابلیس را به این شکل مجسم میکند تا ستاره صبح را همتراز و همجنس قهرمانهای باستانی کند. البته میلتون لوسیفر را یک قهرمان نمیداند بلکه میخواهد به ما نشان بدهد که قهرمانان نباید قاتلانی سرکش باشند (مانند هرکول و دیگر قهرمانان اساطیری) بلکه آنها باید افرادی پاک، پارسا و متواضع باشند!
ستاره صبح، یک تراژدی
میلتون به ابلیس انگیزه فلسفی و سیاسی برای طغیان کردن میدهد، ولی همزمان قدرت درک اینکه خداوند نمیتواند زیر سوال برود و شکست بخورد را از او میگیرد. با این حال این تفکر نیازمند این است که فرد بدون امتحان کردن این ادعا، به آن ایمان کامل داشته باشد. هرکس که این ادعا را بی چون و چرا بپذیرد (مانند C.S. Lewis) زیر سوال بردن نظم طبیعی توسط شیطان را احمقانه میداند.
ولیکن خود میلتون اظهار میکند که ابلیس چارهای جز شک کردن نداشته و انسان نیز بخاطر ذهن منطقیاش ناچار به تردید و گمان است. در این حالت ما با Blake هم عقیده میشویم و نتیجه میگیریم که میلتون در جبهه ی ستاره صبح قرار دارد؛ نه بر حسب علاقه بلکه به دلیل رساندن استفهام انکاری انجیل به نتیجه عقلانیاش.
این موضوع به طرز نسبتا شوکه کنندهای در آفرینش حوا به تصویر کشیده میشود: او خود را در دنیایی کاملا جدید و ناآشنا مییابد؛ انعکاس تصویر خود را بر روی سطح آب میبیند و پس از زیبا یافتن خویش خم میشود تا ابعکاسش را ببوسد. این بازگویی سرگرم کننده افسانه Narcissus نشان دهنده مهارت و تسلط میلتون بر افسانهها و تصویرسازی و روایت است.
متاسفانه به دلایلی این طرز تفکر هیچ وقت به مسیحیت مدرن راه پیدا نکرد ولی این قضیه قدرت بهشت گمشده را نشان میدهد؛ میلتون برای هر ایده ای که بررسی میکند دلیل و پشتیبانی بلاغی میآورد حتی برای آنهایی که قبولشان ندارد. بهشت گمشده گنجی از سوالات است؛ اثری که مخاطب را مجبور به تفکر و تعمق میکند.
ما قرار است که با قهرمان همدردی کنیم ولی اینجا ابلیس قهرمان داستان است. ما میدانیم که همدردی و حمایت از شیطان اشتباه است و او باید موجودی گمراه و شرور باشد. Lucifer اینجا کاریکاتوری از شرارت و حماقت نیست. اهریمن موجودی نیست که از دور و با خیال راحت پلیدی و خطاهایش را تشخیص دهیم. میلتون در بهشت گمشده کانسپت شیطانی که قابل درک و همدردی است را اختراع میکند، شیطانی که برای غلبه کردن بر او باید روزانه مبارزه کنیم. شیطانی شبیه به دیکتاتورهای کاریزماتیک که با وعده های و سخنان شیرین عقل ها و قلب ها را تسخیر میکند؛ شیطانی که برای پیروزی اش کف میزنیم.
خواندن بهشت گمشده بدون همدردی (sympathy) یا همدلی (empathy) با لوسیفر تقریبا غیرممکن است. با اینکه او مغرور، باطل و پلید است هنوز یک فرشته مغضوب و سقوط کرده (fallen angel) محسوب میشود که نکتهای بسیار مهم است. در ابتدا او قدرتمند، متقاعد کننده و الهی است ولی در نهایت توسط خواستههای خودخواهانه و تکبرش فاسد میشود و خودش را نابود میکند. جاه طلبیاش و شکوه خداوندگار او را کور کرده است. ستاره صبح رو به زوال گذاشته و با دستان خویش خود را به گرداب تباهی پرتاب میکند، با زیادتر شدن درد و غمش، پلید و پلیدتر میشود. جهنم، که جدایی از پروردگار است، ذاتش را تخریب میکند و این موجود که زمانی ستاره صبح بود در طوفانی از احساسات که در حال خرد کردن روحش است، غرق میشود.
او حقایق را انکار میکند و به قدری مجنون و حقیر میشود که به شکل ماری کوچک درمیآید. بزرگ فرشتگان، فرشتهای باشکوه، دانا و بلند بالا اکنون روی زمین با حیوانات میخزد؛ ستاره صبح متکبر، موجودی خوار و فرومایه شده است.
شیطان نترس و بیپروا است، عذاب ابدی او را متوقف و رویگردان نمیکند. انتقام سخت او، بخاطر اخراجش از بهشت، فاسد کردن بشر و اثبات ضعف و خطاپذیری آفریدهی خداوند است. او بدبختی، گناه و مرگ - فرزندانش - را به وجود میآورد و از طریق آنها از جهنم به انسان دسترسی پیدا میکند. لوسیفر با وسوسه پیروزیاش را به دست میآورد؛ حوا را قانع میکند تا سیب را گاز بزند. پروردگار آدم و حوا را تنبیه و از بهشت اخراج میکند. ابلیس به هدف خویش رسیده است ولی سرنوشتش تغییری نمیکند و قصد و نیتش که زمانی شریف بودند اینقدر پیچیده شده و تغییر یافتهاند که ستاره صبح را به تجسمی از پلیدی و سیاهی تبدیل کردهاند.
-x-
“Abashed the devil stood and felt how awful goodness is and saw Virtue in her shape how lovely: and pined his loss”
-x-
تراژدی زندگی لوسیفر قلب مخاطب را به درد میآورد، آغازی درخشان و سقوطی هولناک، زجر کشیدن در ثانیه به ثانیه فساد و خرد شدن، حسرت کشیدن آنچه بود و خیال پردازی در مورد آنچه میتوانست باشد. روند زندگی ابلیس مانند یوسف است ولی در خلاف جهت و چندین برابر شدیدتر، شروعی از ته چاه تا پایانی به عنوان عزیز مصر؛ در مقابل آغازی به عنوان عزیز جهان و خدا، ستاره صبح و بزرگ فرشتگان تا پایان تلخ موجودی بدتر از بدی، پلیدتر از پلیدی، سیاه تر از سیاهی، منبع و سرچشمه ظلم و شرارت.
زندگی ستاره صبح تراژدی را نیز رد کرده است!
تردید
میلتون گناه را به شکل تردید تعریف میکند ولی بدون درک اینکه تردید همیشه باعث ساختارشکنی جواب قدیمی و پیشنهاد جواب جدید میشود. این حقیقت هنوز ماندگار است که از لحاظ متافیزیکی، شک تنها در دنیایی به ما آسیب میزند که از وجودش مطمئن نیستیم. شک، به عنوان دشمن ظلم و ستم - انسانها و عقاید - ، یار و همدم کسانی است که در حال تقلا و مبارزه هستند. قطعا بخشی از این پیشرفت علمی و فرهنگی را مدیون تردید انسانها و نپذیرفتن حرف دیگران بدون سند و مدرک هستیم؛ تفکر و تردید همراه هم میآیند و جداناشندنی هستند. مبارزه با فساد، ستم، کلیشهها و رسوم و عقاید غلط بخشی از مزایای شک و تردید است. شاید بهتر باشد به جای معرفی انسان به عنوان موجودی منطقی و عقلانی، آن را موجودی شکاک بدانیم! شیطان پدر تردید است، و نتیجه نهایی شک و گمان همیشه پذیرفتن این حقیقت تلخ است که بشر، به صورت اساسی و ذاتی نادان است، نادان در آنچه باور داریم و نادان در آنچه نمیپذیریم.
پیچیدگی حاصل از یک عمر فعالیت سیاسی
میلتون زبان انگلیسی را به نحوی استادانه و بینظیر به کار میگیرد و قلم کاملا منحصر به فردی دارد، از استعاره و کنایه تا موشح (Acrostics) و تفاسیر چندگانه، بهشت گمشده ژرفا و غنای زیادی دارد. خواندن بهشت گمشده برای کسانی که با زبان لاتین آشنایی ندارند میتواند چالش برانگیز باشد زیرا ساختار جملات و مخصوصا افعالش ساده و برهنه شده و چندکاربردی هستند؛ تحقق فرم شاعران متافیزیکال در فرجام منطقی این گونه از اشعار:
-x-
For contemplation hee and valor form’d,
For softness shee and sweet attractive Grace,
Hee for God only, shee for God in him.
-x-
As resting on that day from all his work,
But not in silence holy kept; the Harp
Had work and rested not, the solemn Pipe,
And Dulcimer, all Organs of sweet stop,
All sounds on Fret by String or Golden Wire
Temper’d soft Tunings, intermixt with Voice
Choral or Unison; of incense Clouds
Fuming from Golden Censers hid the Mount
-x-
برای درک بهتر بهشت گمشده شاید نیاز باشد فعالیتها و آثار میلتون را به ترتیب مرور کنیم. ما برای رسیدن به این اثر، باید از آثار نثر ترسناک ولی نیروبخش و انقلابی میلتون عبور کنیم، آثاری که بسیاری از آنها را در زمانی که پروپاگاندا نویس دولت انقلابی Cromwell بود نوشت: چهار رساله درمورد طلاق که طرح کلی بزرگترین موضوع کریر ادبی و سیاسی اش را ترسیم کرد، آزادی و رهایی از بند، Areopagitica، ندایی طنین انداز برای آزادی رسانه و مخالفت با سانسور، Tenure of Kings and Magistrates ریسکی و دفاعیه اول و دفاعیه دوم حتی ریسکی تر، که با صدای رسا و قاطع از حق مردم برای براندازه و اعدام شاه سخن میگفت، The Ready and Easy Way و آخرین تلاش برای توجیه و دفاع مستاصلش از آن ایده انقلابی یعنی جمهوری و آزادی مردم، منتشر شده در زمانی که چارلز دوم از تبعید در حال بازگشت به انگلیس بود. میلتون - که در زمان استرداد شاه نابینا شده بود - بخاطر این نوشته، مخصوصا آنهایی که از براندازی شاه سخن میگفت، در خطر بود. در دهه 1660 میلتون، یک فرد رانده شده، سقوط کرده، و شکست خورده بود. او در این مقطع، شعری را که به دلیل سالها فعالیت سیاسی و اجتماعی عقب انداخته بود، نوشت (در واقع به علت کوری دیکته کرد).
با این درک از تفکرات و تعهدات اتوپایی میلتون و تجربیاتش به عنوان یک انقلابی شکست خورده، میتوان به بهشت گمشده بجای متنی مذهبی، به دید داستانی استعاری در مورد آزادی، از دست دادن و شکست نگاه کرد. حتی متنی که ناشر دلواپس از میلتون خواست در ابتدای ویرایش دوم بهشت گمشده بنویسد (ارائه توضیح و دلیلی برای دوری از اوزان کلاسیک شعر)، با "بند و زنجیر" خواندن قافیه و اوزان، رنگ و بوی نوشته فردی انقلابی که در مقابل قدرت میایستد را دارد.
در نظری مخالف با Blake و Shelley، میتوان گفت که میلتون در جبهه شیطان نیست و با او همدردی نمیکند؛ قضاوت او درباره ابلیس صریح و واضح است. ولی از لحاظ روانشناسی، میلتون قبلا آنجا بوده: او میداند که طغیان و سرپیچی و سپس شکست خوردن از سلطنت مطلقه چه معنایی دارد. همدلی با همدردی یکسان نیست. میلتون میتواند خودش را جای این فرشته مغضوب قرار دهد، درک یاس، نفرت جوشان، و عزم راسخ و مستحکم برای هرگز گردن ننهادن و تسلیم نشدن یک شورشی و یاغی در حین تشخیص دادن و کنار زدن لایه هایی از توهم، خودبزرگ بینی، تحریف و تزویر شیطان نسبت به خودش و اعمالش. در اینجا ما اراده، افتخار، عظمت، آزادی و جاهطلبی را درکنار افراط و رادیکالیسم، حیله گیری، جهل و محدودیت داریم؛ همگی در یک شخصیت واحد که نمیتوان به آسانی طبقه بندی و جداسازی کرد.
یکی از ویژگیهای بسیار خاص این شاهکار، محتوای سیاسی ابدی آن است. همانطور که متن در سال 1668 بروز و هماهنگ است، در سال 1968 (جنگ ویتنام) و 2008 نیز هست. قسمت بزرگی از کتاب دوم به شورای سیاست و امور خارجه در مکان تجمع شیاطین (Pandæmonium) در جهنم اختصاص داده شده است. همانگونه که شیاطین در این شورا نقشه نابودی انسان، مخلوق جدید پروردگار، را کشیدند؛ در طول تاریخ در انجمن ها و مجالسی به این شکل، یک سری از پلیدترین تصمیمات بشر به وقوع پیوست: جنگ های جهانی، نسل کشی های عثمانی و آلمان نازی، استعمارگری های اروپا، جنایات جنگی بی شمار آمریکا و فجایع انسانی رخ داده در چین و روسیه و... . اولی بخاطر انتقام و دومی بخاطر قدرت، اولی بیگانه و دومی خودی، اولی داستانی مذهبی و دومی لا به لای صفحات تاریخ، در اخبار و جلوی چشم هزاران نفر؛ به راستی انسان از شیطان نیز پیشی گرفته است!
میلتون یکی از باسوادترین نویسندگان با قلمی کنایه آمیز است. تفحص و بررسی جامع افسانه ها، بازسازی و خلق مجدد صحنه ها و به اختیار گیری ایده های متعدد بهشت گمشده را به یکی از تاثیرگذارترین و به هم پیوسته ترین آثار زبان انگلیسی تبدیل میکند.
این ویژگی میتواند این شاهکار را به اثری عظیم و ترسناک نزد مخاطبان تبدیل کند، افرادی که معمولا تمایلی به خواندن آثاری ارجاع شده برای آماده سازی خود ندارند. اتفاقی که به نظر من طعنه آمیز است، زیرا هیچ کس از خواندن ده هزار صفحه هری پاتر برای رسیدن به کتاب آخر شکایت نمیکند!
تجربه خواندن
کاملا آگاهم که در زمانی که مشغول نوشتن این متن هستم، در زمینه تحصیلات آکادمیک ادبیات چیزی برای گفتن ندارم. خیلی از مقایسه ها و اشاراتم در رابطه با آثار معروف نقاشی، سینما و ادبیات خواهد بود؛ منتقدان حرفه ای بهشت گمشده را تحلیل و آنالیز کردهاند و چیزهایی پیدا کردهاند که من هیچ وقت پیدا نکردهام، آن را به آثاری نسبت داده اند که تا به حال نخواندهام و ادعاها و محتوای کتاب میلتون را جوری بررسی کرده اند که به ذهن من خطور نکرده است. این تنها بیان بدیهیات (نقد و بررسی!) و در میان گذاشتن تجربهام از خواندن این شاهکار هنری است. این روشی است که من کتابها را میخوانم:
داستان به عنوان شعر
شعر خواندن را با صدا شروع میکنم. من بهشت گمشده را نه تنها با چشمان، بلکه با دهانم نیز میخوانم. در کودکی عادت داشتم که کتاب های شعر (معمولا آثار حافظ و فردوسی) را بردارم و ابیاتش را بلند بلند بخوانم حتی اگر معنیاش را نفهم ویا در تلفظ کلمات مشکل داشته باشم. به یاد دارم که در تابستان بعد از سوم راهنمایی، همراه عمویم به مطالعه این کتاب پرداختم. دو نسخه از این کتاب را کنار هم گذاشته بودم (ترجمه و زبان اصلی) و ذره ذره کتاب را پیش میبردم و در قسمت هایی در خواندن و فهم کتاب مشکل داشتم، از ترجمه و عمویم کمک میگرفتم.
و در این جا بود که با این جملاتی در زبان انگلیسی آشنا شدم. لوسیفر در حال گذر از ویران های جهنم برای رسیدن به دنیایی جدید است تا این دنیا را فاسد و آلوده کند و میلتون به زیبایی هر چه تمام تر این تصویر پیچیده و باعظمت از پرواز ستاره صبح را خلق میکند:
-x-
As when far off at sea a fleet descried
Hangs in the clouds, by equinoctial winds
Close sailing from Bengala, or the isles
Of Ternate and Tidore, whence merchants bring
Their spicy drugs: they on the trading flood
Through the wide Ethiopian to the Cape
Ply stemming nightly toward the pole. So seemed
Far off the flying fiend . . .
(Book II, lines 636–43)
-x-
این بخش سالهاست که همراه من مانده است و هنوز هم قدرت هیجان زده کردنم را دارد. Ply stemming nightly toward the pole - در لابهلای این کلمات صدای غژغژ کردن چوب و طناب، برخورد آب به سینه کشتی و ناله باد را شنیدم. نور شب تاب ها، امواج های سیاه در مقابل افق بی قرار و ستارگان بیشمار در پارچه مخملی آسمان را تصور کردم و سکان دار مراقب و هوشیار را دیدم؛ تنها مرد بیدار، در حال هدایت کردن کشتی، اعضای خواب و بارهای گرانبهایش در تاریکی و وحشت شب.
برای دیدن و شنیدن واضح اینها، به این نتیجه رسیدهام که باید کلمات را بزبان بیاورم؛ زمزمه کردنشان کافی است، نیازی به فریاد زدن نیست. ولی هوا باید از روی زبان عبور کرده و از دهان خارج شود، بدن هم باید درگیر شعر شود:
-x-
through many a dark and dreary vale
They passed, and many a region dolorous,
O’er many a frozen, many a fiery alp,
Rocks, caves, lakes, fens, bogs, dens, and shades of death,
A universe of death, which God by curse
Created evil, for evil only good,
Where all life dies, death lives, and nature breeds,
Perverse, all monstrous, all prodigious things,
Abominable, inutterable, and worse
Than fables yet have feigned, or fear conceived,
Gorgons and hydras, and chimeras dire.
(Book II, lines 618–28)
-x-
تجربه خواندن شعر وقتی که آن را کامل نمیفهمی، تجربهای پیچیده و نادر است؛ مانند کشف ناگهانی توانایی نواختن گیتار.گلبرگها و امواج متحرک صدا، ریتم های پرقدرت و هارمونی های غنی در دست توست، و هنگام ادا کردن آنها، تازه درک میکنی که این صدا بخشی از دلیلی است که متن به این شکل و ساختار است. صدا قسمتی از معنیست و این قسمت تنها در زمان خواندن شعر زنده میشود. پس در این مرحله، مهم نیست که کاملا معنای همه چیز را نمیفهمی؛ همین حالا هم از فردی که در سکوت دنبال معنی و رفرنس میگردد و با زحمت فراوان نت برداری میکند، به شعر نزدیک تری. فردی که علاوه بر سکوت کردن، با هدفون در حال گوش دادن به موسیقی است، دیگر چیزی از شعر متوجه نمیشود.
ما نیاز داریم که به خودمان این قضیه را یادآوری کنیم مخصوصا اگر در زمینه آموزش فعالیت میکنیم. متاسفانه بعضی از معلمان ادبیات اعتقاد دارند که شعر، تنها روشی برای پیچیده و زیبا کردن جملات ساده، و وظیفه آنها به عنوان معلم، آموزش تبدیل شعر به نثر امروزی است. وقتی که متن ترجمه و تبدیل میشود، آنها آن را "درک" کرده اند؛ حالا کارشان به اتمام رسیده است. این تفکر باعث تبدیل کلاس به اتاق شکنجه شده که در عوامل زنده و روان نگه داشتن شعر، کشته و تکه تکه میشوند. کسی تا به حال به آنها نگفته که شعر در واقع سحر و جادوست؛ این فرم و ساختار شعر است که به آن اجازه جادو کردن میدهد. آن دسته از افراد زمانی که فکر میکردند اذیت شده و سردرگم هستند، در واقع تحت کنترل نیرو و طلسم شعر بودهاند. اگر آنها این جادو را میپذیرفتند و اجازه میدادند که مسحور شوند و از آن لذت ببرند، در نهایت شعر را بهتر درک میکردند.
اگر معلمها این حقیقت را یاد نگرفته باشند، نمیتوانند آن را به دیگران منتقل کنند. در عوض، در جوی مملو از سوء ظن، رنجش و خصومت، بسیاری از شعرها آنقدر مورد بازجویی قرار میگیرند تا در نهایت اقرار کنند؛ و چیزی که به آن اعتراف میکنند معمولا بیارزش است، همانطور که نتیجه شکنجه همیشه بیارزش است: تکه های کوچکِ قراضه و شکسته شده از اطلاعات، کلیشهها و پیش پا افتادگیها. این اهمیتی ندارد! کار طبق دستورالعملها انجام شده و نتیجه بازجویی اندازه گیری، ثبت و جدول بندی شده و اهداف دولت با موفقیت پاس شده اند؛ این فرآیندی است که ما آن را آموزش میخوانیم.
ولی من، همانطور که گفتم، خوش شانس بودم که قبل از توضیح دادن شعر، یاد گرفتم به آن عشق بورزم. زمانی که فرد چیزی را دوست بدارد، تلاش برای فهمیدنش بجای کاری طاقت فرسا به لذت تبدیل میشود. و وقتی که شما بهشت گمشده (و دیگر شاهکارهای هنری) را از این طریق کاوش کنی، در مییابی که چقدر در زمینه اندیشه و استدلال غنی و قوی است. آن وقت میتوانی قسمتی از آن را به نثر دربیاوری و ببینی که هنوز اثر حاوی یکی از برجستهترین و ژرفترین قدرتها و جریانهای فکری است. ولی شعر، با قدرت سحر و بازی با کلماتش، چیزی است که بهشت گمشده را به یکی از مهمترین آثار ادبی نوشته بشر تبدیل میکند. شعر، در مخاطب واکنش های فیزیکی ایجاد میکند: افزایش ضربان قلب، حبس کردن نفس و سیخ شدن موهای بدن. این ویژگی در تمام شعرهای واقعی و والا وجود دارد.
شعر به عنوان داستان
سوال "داستان باید از کجا و چگونه آغاز شود؟" همانطور که هر داستان گو و نویسنده میداند، همزمان پرسشی بسیار مهم و بسیار سخت است. "روزی روزگاری" فرمول آغاز افسانهها و داستانهای دیو و پری است؛ ولی روزی روزگاری چه؟ بعد از آن باید چگونه پیش برویم؟ آغاز داستان طرز روایت بقیه چیزهای دنباله رویاش را مدیریت میکند؛ نه تنها سازمان بندی و ساختار وقوع اتفاقات، بلکه لحن روایت را هم اداره میکند. و مهمتر از همه زاویه دید و احساسات مخاطب (از جمله همدردی و همدلی) را کنترل میکند؛ به قول آلفرد هیچکاک اگر فیلم با شات فردی که برای دزدی وارد خانهای میشود آغاز شود و سپس کارگردان از پنجره خانه رسیدن ماشین صاحب خانه را نشان دهد، مخاطب فکر میکند "عجله کن، قبل از رسیدن صاحب خانه فرار کن!"
پس زمانی که داستان بهشت گمشده آغاز میشود، بعد از استناد به Heavenly Muse، ما خودمان را در جهنم، همراه فرشتگان مغضوب، ناله کنان در دریاچهای سوزان، مییابیم. و از این قسمت به بعد، بخشی از آگاهیمان تحت تاثیر این تصویر است. بهشت گمشده داستانی در مورد شیاطین است، نه داستانی در مورد پروردگار. فرشتگان سقوط کرده و رهبرشان لوسیفر، پروتاگونیستهای داستان، و خدا و آدم و حوا و بقیه، نقش مکمل هستند. ما در میان اتفاقات، in medias res ، وارد ماجرا میشویم؛ پس از شکست در اولین نبرد بزرگ و با برخاستن فرشتگان سرکش پس از سقوط بسیار بلندشان. چه آغازی! و چه تصویرسازیای! ابلیس برای اولین بار به دور و اصرافش نگاه میکند:
-x-
The dismal situation waste and wild,
A dungeon horrible, on all sides round
As one great furnace flamed, yet from those flames
No light, but rather darkness visible
Served only to discover sights of woe,
Regions of sorrow, doleful shades, where peace
And rest can never dwell, hope never comes
That comes to all; but torture without end
Still urges, and a fiery deluge, fed
With ever-burning sulphur unconsumed . . .
(Book I, lines 60–9)
-x-
نویسنده نارنیا، C. S. Lewis، میگوید که برای بسیاری از نویسندگان، فقط وقایع داستان مهم نیستند ؛ بلکه جهانی را که خلق میکنند برایشان اهمیت بیشتری دارد. خود لوئیس، داستان Leather-Stocking Tales اثر James Fenimore Cooper را نه فقط بخاطر تعلیق داستان، بلکه برای دنیای زیبایی که به تصویر میکشید دوست داشت.
این قضیه برای بعضی از داستان نویسان نیز صدق میکند؛ آنها مجذوب نوع خاصی اتمسفر و چشم انداز میشوند؛ میخواهند در این فضاها چرخ بزنند، دیدنی هایش را ببینند و از صداها، بوها، و دیگر تجربیاتشان برای ما بگویند؛ حتی قبل از اینکه بدانند که قرار است چه داستانی را روایت کنند. اینکه میلتون از اینگونه افراد بود یا نه معلوم نیست ولی افسارگسیختگی قوه تخیل و فراوان افکارش در حین توصیف چشم اندازهای جهنم واضح و آشکار است، و ما این را از اولین جملات داستان میفهمیم، با مشاهده و بررسی شیطان از "زندان وحشتناکش". کتاب اول و دوم پر از توصیفات و تصویر سازیها از این چشم انداز های عظیم و مهیب هستند؛ و وقتی که داستان به خود بهشت میرسد، در کتاب پنجم، توصیفات میلتون به سطحی دلپذیری و لذت بخشی میرسند، که تقریبا میتوانیم آنها را بچشیم!
ولی فضاسازی و جزئیات برای یک داستان کافی نیستند، داستان به عمل و تغییر نیاز دارد، باید اتفاقی رخ دهد. و اگر این خود پروتاگونیست باشد که دست به عمل میزند در پیشرانی و حفظ ریتم روایت بسیار کمک میکند. این کار همچنین در تبدیل کنجکاوی و علاقه مان به شخص اول، به تحسین و سمپاتی تاثیر قابل توجهی دارد. در بهشت گمشده هم دقیقا این اتفاق رخ میدهد؛ فرشتگان طرد شده که حالا شیاطین نامیده میشوند، پس از شکست و سقوط عظیمشان گرد هم میآیند تا نقشه انتقامشان را بکشند.
انتقام
انتقام، یکی از تمهای بزرگ و پراستفاده داستان نویسی است که الهام بخش نویسندگان و داستان سرایان در هر سطح و عصر بوده؛ از ادبیات، فیلم، و تئاتر تا نقاشی و ویدئوگیم؛ از هومر، آیسخولوس، و شکسپیر تا الکساندر دوما، جفری آرچر، و استفن (استیون) کینگ. موضوع مهم و قابل توجه نحوه مدیریت نریتیو توسط میلتون است؛ او چگونه داستان را روایت میکند؟ فکر نمیکنم بهتر از این انجام شدنی و قابل روایت باشد! بعد از اولین تقلا در دریاچه آتشین، فرشتگان مغضوب در Pandæmonium به مناظره و مباحثه میپردازند.
Pandæmonium
در آنجا، کارکترهای رهبران شیاطین آشکار میشود: Moloch جنگجوی وحشی و نترس - Belial باوقار، دروغین و پوچ - Mammon مشاور، کاهل، جاهل و شیفته طلا و ثروت و Beelzebub باشکوه، ولی فاسد و خرد شده که انتقام از بشر را پیشنهاد میکند. ما میتوانیم شکل گرفتن نقشه را ببینیم و بشنویم، انرژی و عزم راسخشان را حس کنیم و در نهایت با کنجکاوی منتظر اجرای نقشه بمانیم؛ البته با نوعی کنجکاوی که از بیخبری از وقایع رخ داده ناشی نمیشود (نتیجه نهایی را میدانیم): کتاب روز شغال از فردریک فورسایت نشان میدهد که برای ایجاد حس تعلیق و کنجکاوی نیازی به پنهان کردن نتیجه نهایی نیست. میلتون اینجا سنجیده عمل میکند، او یادآور میشود که خود لوسیفر اولین بار به این نقشه فکر کرده و این خود اوست که برای رسیدن به دنیای جدید از جهنم عبور میکند؛ قهرمان داستان سکان را در دست دارد.
اصول داستان نویسی - تنش و تعلیق
اگر آغاز یک داستان مهم است، پایان هر قسمت نیز اهمیت دارد. در اینجا مقصود ایجاد پایانی هیجانانگیز و تنشزا ست تا مخاطب به خواندن ادامه داستان تشویق شود. داستان نویسان مشهور مهارت زیادی در اجرای این تکنیک دارند؛ آرتور کانن دویل (نویسنده شرلوک هلمز) به نحو احسن قسمت اول The Hound of the Baskervilles را به اتمام میرساند:
دکتر مورتیمر حین توصیف مرگ مرموز سِر چارلز باسکوریل به ردپاهای اطراف جسد اشاره میکند.
هلمز میپرسد: " مرد بود یا زن؟"
مورتیمر پاسخ میدهد: "آقای هلمز، آن ردپاها جای پای سگی غولآسا بودند!"
اصول داستان سرایی در تمام مدیومها و موضوعات ثابت است؛ توقف و کلیفهنگر را درست مدیریت کن تا تمام توجه مخاطب را در دست بگیری. پایان کتاب دوم بهشت گمشده بخاطر رعایت این اصول، پرقدرت، گیرا و تنشزاست. بعد از سفر شیطان به دروازه های جهنم و رویارویی با مرگ و گناه، ستاره صبح از دور شکوه و عظمت پردیس را مشاهده میکند:
-x-
And fast by hanging in a golden chain
This pendent world, in bigness as a star
Of smallest magnitude close by the moon.
Thither full fraught with mischievous revenge,
Accursed, and in a cursèd hour he hies
-x-
و این گونه جلد دوم به پایان رسیده و ما با این تصویر ذهنی توقف میکنیم. این دنیای تازه خلق شده، معلق به وسیله زنجیری طلایی، زیبا، باشکوه، تازه، پاک و باظرافت، خبر ندارد که چه در کمینش است و قرار است چه بلایی به سرش بیاید؛ ولی ما میدانیم. دوباره به قول آلفرد هیچکاک، استاد تعلیق، میتوان کارت بازی کردن چهار نفر دور میزی را چیزی توصیف کرد که مخاطب از تنش و استرس دستانش بلرزد و عرق سرد روی پیشانیاش بنشیند؛ تا زمانی که مخاطب چیزی را بداند که کارکترها از آن خبر ندارند: بمبی که زیر میز کار گذاشته شده و در شرف انفجار است. میلتون نیز این را میدانست.
اتمام داستان
در طول اثر، از ابتدا تا انتها، مثال های زیادی برای نشان دادن قدرت روایی فوقالعاده میلتون وجود دارد - آنقدر زیاد که برای پرداختن به آنها به چندین و چند صفحه نیاز است - ولی موردی که بدون شک لایق توجه است، انتهای شعر است. مانند آغاز، پایان داستان هم به قدری مهم است که اصطلاح مخصوص خود را دارد؛ ولی "آنها به خوبی و خوشی تا پایان عمر زندگی کردند" به هیچ وجه مناسب این متن نیست! آدم و حوا با اختیار خودشان از فرمان مستقیم آفریدگار سرپیچی کرده و نتایج این کار به صورت تجربه ی احساس گناه و شرم (برای اولین بار) و وقوع آیندهای که میکائیل (فرشته) قبلا از رخدادش هشدار داده بود، بروز میکند. آنها باید پردیس را ترک کنند، اکنون بهشت برای همیشه گم شده است. این بخش از داستان معمولا به تصویر کشیده میشود، و در نقاشی این صحنه به درستی شدیدا دراماتیک است: آدم و حوا غرق در غم و شرم، و فرشتهای با شمشیر آتشین در حال اخراج آنها.
ولی داستان به صورت احساسی به اتمام میرسد، یک هارمونی احساسی نرم و شکننده که همزمان کاملا واضح و قابل درک و عمیقا پیچیده است. قسمتی از این پیچیدگی مربوط به تعامل بین گذشته و آینده و بین حسرت و امید است؛ و نشان دادن و منتقل کردن این مفهوم با تصویر، که تنها لحظهای از زمان حال را نشان میدهد، بسیار دشوار است. بهترین روش برای تجربه ژرفا و غنای این مود به طور کامل، بزبان آوردن آخرین بخش شعر، همانطور که قبلا پیشنهاد کردم، و تسلیم شدن در مقابل سحر آن است؛ زیرا در این نقطه، شعر و روایت به شکلی الهی و فرابشری با هم آمیخته میشوند، ترکیبی بینقص و بیهمتا. "The world was all before them" همزمان به پایان اشاره میکند و نوید آینده تازهای را میدهد؛ بشر هنوز داستانها و ماجراهای زیادی را در پیش رو دارد.
بهشت گمشده و تاثیر آن
شعر یک مقاله و سخنرانی؛ و داستان یه بحث و جدل نیست. روش اصلی که شعر و داستان بر ذهن تاثیر میگذارد بر حسب توانایی و ظرفیتشان در مسحور، منقلب، هیجان زده کردن و انگیزه دادن به مخاطب است نه بر حسب طرح پرسشهای منطقی. درست است که محتوای منطقی و روشن فکرانه بهشت گمشده از پس سوالات و چالشهای اینتلکچوالی بر میآید، ولی محل اصلی تاثیرگذاریاش بر خیال، احساسات، و قوه تخیل است.
برای مثال William Blake، یکی از بزرگترین مفسران آثار میلتون، بارها از تاثیر عمیق بهشت گمشده بر روی خودش و دیگران هنرمندان گفته است. او در کتابش پیوند بهشت و جهنم که احتمالا درخشان و دقیق ترین نقد بهشت گمشده است مینویسد: "دلیل اصلی اینکه میلتون هنگام نوشتن از خدا و فرشتگان محتاط و در بند، و هنگام نوشتن از جهنم و شیاطین آزاد و خلاق است؛ ذات شاعرانه و شکاک او و قرار داشتن در جبهه لوسیفر است؛ حتی اگر خودش هم این را نداند." این علاقه و تحسین در نهایت منجر به خلق شعری طولانی و پیچیده و نقاشی های آب رنگی زیبا و پرجزئیات شد.
دیگر هنرمندان عصر میلتون نیز مجذوب بهشت گمشده بودند و در آثارشان بسیار از آن و خود میلتون نام برده یا الهام گرفتهاند؛ برای مثال Wordsworth، یکی از غزل هایش را اینگونه شروع میکند:
Milton! Thou shouldst be living at this hour:
England hath need of thee;
او همچنین در آغاز شعر مهم و بزرگش The Prelude، عمدا اکویی از پایان بهشت گمشده را تکرار میکند:
The earth is all before me . . .
انگار که در حال دریافت مشعل میلتون است و میخواهد راه او را ادامه دهد.
امروز، حدود 370 سال بعد از انتشار بهشت گمشده، این شاهکار از همیشه تاثیرگذار تر و مهمتر است و میتوان تاثیرش را در جای جای آثار هنری و مذهبی یافت. روایت، فرم تصویرسازی و اتمسفر و چشم اندازهای اثر میلتون هنوز هم به قدری تازه و خاص هستند که قابلیت اقتباس و بازگویی موفق را داشته باشند. راههای بسیار متنوعی برای بیان یک داستان وجود دارد، و داستانی به این کیفیت و اهمیت از ازل تا ابد بارها و بارها روایت میشوند. به ناچار عقاید، تفکرات و دغدغه های هنرمند حین بازگویی و رنگ و لعاب دادن دوباره به جنبه های مختلف اثر نمایان میشود. مثالا نویسندهای روی تم وسوسه و سقوط تمرکز میکند: شاید ممنوعیت درک نیکی و پلیدی تجلی ظلمی رشک مندانه، و کسب این آگاهی و معرفت یک فضیلت است؟ شاید هبوط انسان به جای اینکه مایه حسرت و تاسف باشد باید ستوده شود؟ ضرورت بزرگ شدن و کسب حکمت و امتناع از سوگواری برای از دست دادن معصومیت، از تم های سه گانه His Dark Materials نوشته فیلیپ پولمن است؛ در این کتاب، پایان واقعی زندگی بشر، کسب و تبادل حکمت و خرد است؛ نه رستگاری توسط "پسر خدا". فرد معصوم عاقل و خردمند نیست، و حکمت نمیتواند معصومانه باشد؛ اگر ما بخواهیم آینده را بسازیم و دنیا را به جای بهتری تبدیل کنیم، باید کودکی و تمام ویژگی هایش از جمله جهل و تعصب را کنار بگذاریم.
این یک برداشت و اقتباس از این شاهکار توسط نویسندهای مدرن و امروزی است. این داستان قطعا بارها و به اشکال مختلفی تکرار خواهد شد. من معتقدم که این داستان اصلی زندگی ماست، داستانی که بیشتر از بقیه به ما میگوید که معنی انسانیت و انسان بودن چیست. مهم نیست که چندبار و چگونه این داستان از نو روایت شود، چون که هیچ نسخهای از داستان میلتون، پیر و نابینا، مطرود و شکست خورده، دیکته شده به دخترش روز پس از روز، پیشی نخواهد گرفت.
پایان
لینک دانلود کتاب (ترجمه فارسی)
مطالعه کنید:
رویارویی با مرگ همراه لئو تولستوی: اعتراف و مرگ ایوان ایلیچ
لولیتا، شاهکار مریض ولادیمیر ناباکوف
ابزوردیسم و ارزش زندگانی
نقدهای پنج پاراگرافی - بهترینها: اودیسه فضایی