از او به همان اندازه که برای نبوغش با توپ فوتبال یاد میشود، به خاطر تمایلش به جنگ قدرت و صدایی برای بی صدایان بودن نیز یاد خواهد شد.
امروز جهان در مرگ دیگو مارادونا، خدای فوتبال و انقلابی آرژانتینی که بازی او الهام بخش هر شعر و نثری بود عزادار است. بهترین توصیف از تواناییهای مارادونا را «ادواردو گالیانو»، نویسنده چپگرا اروگوئهای، آنجا که در کتاب «فوتبال در آفتاب و سایه» از مارادونا نوشت آمده است:
« هیچ کس نمیتواند حقههای شیطانی این مخترع شگفتیها، برای لذتِ سادهی کنار زدن کامپیوترها از سر راه خود را پیشبینی کند. حقههایی که هرگز تکرار نمیکند. او سریع نیست، بیشتر شبیه یک گاو نر پا کوتاه است، اما توپ را دوخته شده به پای خود حمل میکند و در همه جای بدنش چشم دارد. آکروبات او زمین را روشن میکند. در فوتبال منجمد انتهای قرن، که نفرت از شکست و ممنوعیت هرگونه سرگرمی بر آن حاکم است، از معدود افرادی بود که ثابت کرد تخیل میتواند کارآمد باشد.»
مارادونا در ۶۰ سالگی و در اثر حمله قلبی که برای او بسیار زود بود اما به نظر میرسد دلایل متعدد از پیش تعیین شدهای دارد، در گذشت. او افراط و اعتیاد را زندگی کرد. کوکائین و نوسانات وزنی زیادی که بدون شک استرس عظیمی را بر قلب او تحمیل کردند.
او پر شور، شورشگرانه و با مقاومت همیشگی در برابر امپریالیسم زندگی کرد. در دفاع از حق تعیین سرنوشت آمریکای لاتین و جنوب جهانی ایستادگی کرد و همیشه به جای کودکانی که در شرایطی مانند کودکی خودش، در فقر شدید محله ویلا فیوریتو در بوینوس آیرس بزرگ میشوند، حرف میزد. او پنجمین فرزند از هشت کودکی خانوادهای بود که بدون آب و برق زندگی کردند و البته هرگز هم آن را لحظهای فراموش نکرد. قلب او به سادگی از قفسه سینهاش بزرگتر است.
مارادونا در طول زندگی خود موضع گیریهای سیاسی انجام داد که هرگز آسان نبودند. او کاتولیک بود و یک بار با پاپ ژان پل دوم ملاقات کرد و پس از آن به رسانهها گفت: «من در واتیکان بودم و همه آن سقفهای طلاکاری شده را دیدم و پس از آن شنیدم که پاپ گفت کلیسا نگران رفاه بچههای فقیر است. خب سقفت را بفروش آمیگو! کاری بکن!»
مارادونا سالها تلاش کرد که اتحادیه بازیکنان حرفهای فوتبال را تشکیل دهد و در سال ۱۹۹۵ گفت: «ایده این انجمن از آن جا آمد که به دنبال راهی برای نشان دادن همبستگی خود با بسیاری از بازیکنانی بودم که به کمک افراد مشهورتر نیاز دارند … ما قصد جنگیدن با کسی را نداریم، مگر اینکه آنها جنگ بخواهند.»
مارادونا همیشه در کنار ستمدیدگان، به ویژه در کنار مردم فلسطین ایستاده بود. او مطمئن بود که آنها فراموش نمی شوند. ال دیگو در سال ۲۰۱۸ گفت: «در قلبم، من یک فلسطینی هستم.» او از منتقدان سرسخت خشونت اسرائیل علیه مردم غزه بود و حتی در زمانی شایعه شده بود که او در جام ملتهای آسیا ۲۰۱۵، هدایت تیم ملی فلسطین را به عهده میگیرد.
مارادونا فیدل کاسترو و چه گوارا را بر روی تن خود خالکوبی کرد و خود را به گوارا تشبیه کرد و او را قهرمان خود خواند. مارادونا پس از ورود به کوبا، دارای اعتیاد و اضافه وزن بسیار خطرناکی بود و سیستم پزشکی کوبا را نجات دهنده جان خود دانست و به نظر میرسید که نسلهای بعدی نیز قرار است جنگیدن مارادونا را ببینند.
او از هوگو چاوز، رهبر ونزوئلا، زمانی که قصد داشت برنامههای رادیکالی در حوزه باز توزیع درآمد و امکان تحصیل به فقرای کشور را اجرایی کند، حمایت کرد. دیگو مخالف سرسخت رژیم بوش و جنگ عراق بود و با تیشرتهایی که میپوشید همواره از بوش به عنوان یک جنایتکار جنگی نام میبرد. او یک بار گفت: «من از هر چیزی که از ایالات متحده میآید نفرت دارم. من با تمام توانم از آمریکا متنفرم.» این ابراز احساسات، او را به قهرمان میلیاردها نفری تبدیل کرد که در زیر چکمههای آمریکا زندگی میکردند.
مطمئنا بسیاری از افراد در مورد جادوی مارادونا در زمین بازی خواهند نوشت. از جامهای جهانی افسانهای او خواهند گفت. از گل «دست خدا» او در برابر انگلیس، تواناییش در دریبل کردن کل زمین و توپی که «به پای او دوخته شده» خواهند نوشت. اما کسی در مورد عذابها، دردها و شیاطین درون او کلامی به زبان نخواهد آورد.
اما بیایید لحظهای وقت بگذاریم و به یاد دیگو مارادونا، رفیق، دوست و مدافع درنده همه آنهایی که برای بقا در دنیایی میجنگند که با نابرابریهای وحشیانه تعریف شده است، گیلاسهایمان را بالا بگیریم!
امروز بسیاری مینویسند که مارادونا اکنون در «دست خدا» آرام گرفته است. اما من ترجیح میدهم فکر کنم که او هم اکنون به سختی در حال تلاش برای سازماندهی فرشتگان است. بدرود دیگو مارادونا!
* این یادداشت توسط دیو زیرین، نویسنده کتابهایی در زمینه ورزش و سیاست و دبیر بخش ورزشی مجله پراگرسیو آمریکایی The Nation منتشر شده است.