Real Loverپشمام حاجی
چ ریلکسن اینا :)) زنه. همینطور اونی ک پشت موتور نشسته بود در صورتی ک سمت یارو موتوریه داشت تیر اندازی میشد
باو ما رو از طرف مدرسه برده بودن پادگان نظامی هیچوقت یادم نمیره
من ادم ترسویی نیستم اصلا.داستان اینع من قبلش کانتر میزدیم با بچه ها کانتر منم بد نبود بچه ها قبل اینکه نوبتم بشه شوخی میکردن فرشید هدشاتش کن یا فست بزنش :) اقا هیچی مارو هم یه حس کاذبی گرفت یه اعتماد ب نفس کصشر
مدل تیراندازیش این بود باید دراز میکشیدی ب هدف شلیک میکردی
ما دراز کشیدیم کلاه رو گذاشتم رو سرم از سرم بزرگتر بود طوری ک جلوش کج میشد میومد جلوی چشمم :)) بعد کلاشینکوف دادن بهمون اون موقع بدنم مثل الان نبود تفنگ برام اونم تو حالت نشسته سنگین بود زود دستمو خسته میکرد
من قبلا رفیقای بزرگتر از خودم ک رفته بودن میدون تیر گفته بودن وقتی رفتی میدون تیر بزار بقیه شلیک هاشون رو بکنن بعد تو
شروع کن بزن ، تک تک بزن با دقت حالشو ببر.ما هم خواستیم همین کارو بکنیم ولی وقتی فرمانده دستور اتش داد ، از ترس صدا و شلیک و ترس از گلوله بقیه ک پشت هم صدا میومد ، نا خوداگاه دستم رفت روی این بیل بیلک شلیک :)))))))))) از ترس صدا ها ناخوداگاه خود مغزم بدون اینکه من دخالتی داشته باشم دستور داد دستم رفت روی شلیک
تک تک هم نزدم از ترس دستم روش موند همه تیر هارو پشت هم شلیک کرد :))))) بعد تیر اول دوم از ترس چشمام ناخوداگاه بسته شد عین تِرن هوایی ک میخوای بیای پایین چشماتو میبندی جیغ میزنی ، چشمامو بستم همینطوری داشت شلیک میکرد فقط میگفتم یا ابولفضل :)))
بچه ها داشتن میدیدن همونایی ک بهم دم گاز دادن بعد ک بلند شدم قیافه ام عین مرده ها بود ریده بودم ب خودم :))))