این خاطره بر میگرده به زمستان سال 83 وقتی که من کلاس اول دبیرستان بودم.
دبیرستان من یکی از بهترین مدارس غیر انتفاعی شیراز بود و فقط سال اول دبیرستان رو اونجا درس خوندم. خودش جریان تقریبا طولانی داره که من چرا سر از اونجا در آوردم. شهریه اونم انصافا گرون بود و آزمون ورودی هم داشت. خلاصه درسو اونجا شروع کردم. منم از مدرسه راهنمایی نمونه دولتی رفته بودم اونجا و زیاد حالیم نبود که درسم نسبت به بقیه بهتره 😅. منم که اصلا اهل درس خوندن نبودم و معدلم از امتحانات نهایی سوم راهنمایی که 19.70 بود، رسید به 15.5 😂. اصلا درس نمیخوندم. برای سال دوم دبیرستانمو عوض کردم که چند تا دلیل داشت. اولین و مهمترین دلیلش این بود که کلاس تجربی به حد نصاب نرسید. باورتون میشه؟؟؟!!! فقط 8 نفر میخواستن برن تجربی و بقیه که حدود 80 نفر بودن میخواست برن ریاضی. توی دوران ما بدجور تب ریاضی بود. خلاصه تجربی کلاسی تشکیل نمیشد. دلیل دومشم شهریه سنگینش بود و دلیل بعدم این بود که مادرم فکر میکرد افت تحصیلی من به دلیل مدرسه هست😂. که این ابهام با گرفتن معدل 15 در سال دوم دبیرستان برای مادرم و اعضای دیگه خونواده حل شد😐😂.
حالا برم سراغ خاطره مربوط به سال اول دبیرستان.
توی راه برگشت از مدرسه با سه چهار تا از بچه ها برمیگشتیم و وضعشونم خوب بود. برای شیفت عصر معمولا هر شب فلافل و سمبوسه میخوردیم و پنجشنبه ها هم میرفتیم پارک بزرگ شیراز که کنار مدرسه بود یه ساندویچ همبرگر میخوردیم.( توی پرانتز بگم که من به دلیل اینکه پدرم بانکی بود، یه کارت بانکی داشتم که میتونستم از عابر بانک پول بگیرم. این یه پدیده نادر بود و خیلی خیلی کلاس داشت اون سالا😂. بچه ها هم میدونستن توی حسابم چند هزار تومنی پول هست. اینم بگم فلافل 120 تومن بود(یا 200) و همبرگر حدود 300 تومن اینا) یکی از همین پنجشنبه های فصل زمستون که داشتیم بعد از همبرگر خوردن از پارک برمیگشتیم و منتظر اتوبوس بودیم، چشممون افتاد به حوضچه های آب و آب نماهای ورودی پارک. همینجوری نمیدونم چرا این جمله از دهنم اومد بیرون:
_ " من به هر کسی که توی این هوا بپره توی این حوض، 2 هزار تومن جرینگی (نقد) میدم "
هنوز به یه ثانیه نکشید این جمله رو گفتم که یکی از بچه ها به نام بهروز گفت:
_ " فلانی، خدا وکیلی میدی؟"
منم سریع گفتم:
_ "خدا وکیلی میدم، مرد نیستم ندم"
کل مکالمه من از اول که وعده پول دادم تا جمله آخر قطعا زیر 5 ثانیه طول کشید و بهروز سریع و السیر با همون لباس مدرسه پرید توی حوض اونم فصل زمستون😂😂😂. قدشم بلند نبود و رفت زیر زیر 😂😂. من و بچه ها هم توی شوک و بودیم و بلند زدیم زیر خنده و داد زدیم بهروز کجا رفتی (هنوز زیر آبود)😂😂. اینا هم در حد 5 ثانیه طول کشید و بهروز خیس آب از حوض اومد بیرون و میلرزید. بهم گفت فلانی دیدی پریدم 😂😂.
خلاصه ما هم میخندیدیم و اتوبوس اومد و بهروزم خیس خیس و طوری که آب میچکید از لباساش وارد اتوبوس شد.
فرداش که جمعه بود و شنبه که شد ما اومدیم و فلافلو زدیم توی رگ.
من توی صف عابربانک بودم و دوسه نفر جلوم بودن. بهروز که یکی از خوشحال ترین آدمای دنیا بود توی اون لحظه بیتابی میکرد تا نوبت من بشه. دو تا هزاری خوشکل از عابر اومد بیرون و منم با حسی که از خوشحالی و اکراه مملو بود، پولو به بهروز دادم و با بچه ها رفتیم منتظر اتوبوش بشیم. البته همه، لباسامون خشکِ خشک بود. لباس بهروز از همه خشک تر :)
ارادت