توپ را مهار کرد و برد کنار زمین، رفت برابر سکوی طرفداران شالکه، توپ را حفظ کرد، با بدنش، با پایش، با دور خود گشتن، با استفاده از دستانش. بایرن مونیخ در فینال جام حذفی ۱۹۶۹ از شالکه ۱-۲ جلو بود و او زمان را تلف کرد تا مدافعان بایرن نفسی تازه کنند، تا مردان میانی خودشان را پیدا کنند، تا مهاجمان برگردند به عقب. کاپیتان ورنر اولک فریاد زد «خدمتشون برس فرانتس!» کاپیتان ورنر اولک و هنس گئورپ شوارزنبِک و پیتر فروم، سه مدافع بایرن، برابر راینهارد لیبودا، مهاجم توانای شالکه، از نفس افتاده بودند. ستاره شالکه همه را آزار داده بود. فقط فرانتس برابر لیبودا جانانه ایستاده و از دروازه سپ مایر دفاع میکرد. فرانتس، لیبودای بزرگ را مهار کرد، سلطان «وست فالیا» را. بازی با همان نتیجه تمام شد، بایرن جام را بالا برد و باواریاییها برای فرانتس هورا کشیدند. روزنامهها برای مقایسهی فرانتس بکنباوئر و لیبودا دنبال لقبی برای پسر جوان مونیخی گشتند. چه چیزی برازندهی فرانتس بود تا برابر وستفالیا قرار بگیرد؟ آنها سرانجام نوشتند «قیصر، سلطانِ وست فالیا را شکست داد» بکن باوئر هم شبیه قیصر فرانتس یوزف اول، امپراتور اتریش بود و هم ابهت و صلابت فرماندهان را داشت. لقب «قیصر» بر او سنجاق شد و بر او ماند.
فرانتس مدتی برای تیم جوانان مونیخ ۱۸۶۰ بازی کرد و در ۱۳ سالگی راهی بایرن شد. بایرن سرنوشت پسرک بود، آیندهی او، همه چیز او. روبرت شوان مدیر عمومی بایرن راهبرش شد، مشاورش، مرادش. چیک کایکوفسکی هم او را برای نخستین بار در سال ۱۹۶۵ در ترکیب اصلی بایرن روانه میدان کرد. زمانی که فوتبال آلمان نیمه حرفهای بود و او ماهیانه ۲۴۰۰ مارک میگرفت و نیمه وقت در بیرون از باشگاه هم کار میکرد. پسرک یکی از مردانی بود که فوتبال نیمه حرفهای آلمان را به فوتبال حرفهای پیوند داد. او مثل همه ژرمنها با فینال جامجهانی ۱۹۵۴ زندگی کرد. با دیداری که آلمان را احیا کرد. فینالی که نماد بیرون آمدن ژرمنها از زیر خاکستر بود. در آن جامجهانی به آلمان برای نخستینبار پس از جنگ اجازهی شرکت دادند و ژرمنها به بهانهاش از زیر خرابههای جنگ بیرون آمده و فریاد زدند زنده اند. فرانتس ۹ ساله بود که ژرمنها در نهایت ناباوری مجارستان بزرگ را که طی دیدارهای گروهی لهشان کرده بود در فینال به زانو در آوردند. وقتی کاپیتان فریتز والتر جام قهرمانی را در برن بالا برد، آلمانیها قصهها گفتند، ترانهها سرودند، فیلمها ساختند. آنها به سوی آینده رفتند و فرانتس یکی از آن آیندگان بود. فرانتس بعدها جای کاپیتان فریتز را گرفت، آن بازوبند را بست و درست ۲۰ سال پس از برن جامجهانی را بالا برد. سال ۱۹۷۴، در آلمان در چه شهری؟ مونیخ!
ترکیب جادویی فریتز-سپ هربرگر بدل شد به ترکیب ماندنی فرانتس-هلموت شون. شون دستیارِ هربرگر جای سپِ کبیر نشست و فرانتس جای فریتز را گرفت. وقتی شون، فرانتس را همراهِ مردانش راهی جامجهانی ۱۹۶۶ کرد، همه با آلمانیِ با استعدادی که موهایش برخلاف سایر ژرمنها بور نبود آشنا شدند. فرانتس ۲۱ ساله دو گل به سوئیس زد، یک گل به اروگوئه، یک گل به شوروی. شکست برابر انگلیسِ میزبان که از مزایای میزبانی بهره برد خیلی تلخ بود، ولی پیش پردهی نمایش چهار سال بعد هم به شمار میرفت. قیصر در جام جهانی ۱۹۷۰ دیباچهی انتقام شکست از انگلیس را نوشت. انگلیس با دو گل جلو بود که او دستگیرش شد دفاعانگلیس خواب رفته، نفوذ کرد و با یک ضربهی زمینی دروازهی پیتر بونتی را گشود. اووِه زیلر گل تساویبخش را زد و گرد مولر گل پیروزیبخش را در وقت اضافی. آلمانِ صعودکرده به نیمهنهایی افتاد در تلهی ایتالیا. تماشای قیصرِ جانسخت با دندهای شکسته و دستی آویزانشده بر گردنش در آن وقتِ اضافیِ تکرارنشدنی از یادها نرفت، هیچ وقت، هیچ کجا.
قیصر تازه شروع کرده بود. قیصر در سال ۱۹۷۱ بازوبند کاپیتانی تیمملی را از زیلر گرفت، گرههای کورِ تیم ملی آلمان بلافاصله باز شدند. او سالِ بعد جامقهرمانی یورو ۱۹۷۲ را بالا برد و دو سال پس از آن جامجهانی ۱۹۷۴ را. ترکیب قیصر، سپ مایر، شوارزنبِک، پل برایتنر و گرد مولر از یک سو بایرن را به پرواز در آوردند و از سوی دیگر تیمملی را. او برای برنده شدن به دنیا آمده بود. تیمهایش اجازهی باخت نداشتند، نه تیمملی و نه بایرن. آلمان غربی در جامجهانی ۱۹۷۴ بهترین تیم نبود، از آلمان شرقی شکست خورد و بهتر از هلندی که «توتال فوتبال» را به اوج رساند نبود؛ با این وجود قهرمان شد. آلمان غربی در دیدار نهایی دروازهاش بی آن که پای یک آلمانی به توپ بخورد باز شد، ولی در پایان قیصر بود که جام زرین را بالای سر برد و نه یوهان کرویف. بایرن بسیاری از نبردهای اروپاییاش را با خوشاقبالی به پایان برد، ولی با قیصر چارهای جز برنده شدن نداشت. سالهای میانی دههی هفتاد با جامهای بالا رفتهای در دستان قیصر سپری شدند. او به عنوان کاپیتان بایرن در سه سال متوالی ۱۹۷۲، ۱۹۷۳ و ۱۹۷۴ بوندسلیگا را فتح کرد و همچنین در سه فصل پیاپی ۱۹۷۴، ۱۹۷۵ و ۱۹۷۶ جامقهرمانی باشگاههای اروپا را بالا برد.
الگوی قیصر، جیاچینتو فاکتی بود، مدافع کناری اینتر و تیمملی ایتالیا، که جلو میتاخت و دروازهها را هم میگشود. قیصر که میگفت «حمله از بچگی در خونم بود» بدل شد به یک «سوییپر حملهای»، یک «لیبرو تهاجمی». هم توپها را جمع کرد و هم حملهها را سامان بخشید. نخستین مدافعی بود که ستارهی جهانی شد. آمریکاییها او را بردند و کنار پله نشاندند تا بگویند فوتبال یعنی چه. قیصر، طی سالهای طلاییاش، هرگز از حرکت بازنایستاد. سرش بالا بود و سراسر زمین را در سیطرهاش قرار داد. هم دفاع تیم را سامان بخشید و هم حملهها را بنا نهاد. خوشبینانه بازی کرد، بدون روحیهی سرزنشگری خودیها و غیر خودیها. تماشاگران معمولاً از نفرت ورزیدن به دشمن لذت میبرند، ولی کسی از قیصر نفرت نداشت، هیچکس.
برای توصیف گذر آلمان از دوران پیش از جنگ به پس از جنگ نمونهای شایستهتر از قیصر وجود نداشت. او دقیقا ۹ روز پس از پایان جنگ جهانی دوم به دنیا آمده بود. در مونیخِ با خاک یکسانشده بزرگ شد، در مونیخِ دفن شده زیر ویرانههای رایش سوم؛ در مونیخی که طی پنج سال، هفتاد و یک حملهی هوایی بزرگ را تحمل کرده بود. مونیخ که نزد نازیها شهر عزیز دردانه بود، پایتخت معنویشان. حزب نازی آنجا زاده شده و برای اساس ها نوعی معبد بود. اسارتگاه داخائو در ۱۶ کیلومتری شمال غربی مونیخ بنا شده و دستکم سی و دو هزار نفر را آنجا قتل عام کرده بودند. ولی حالا همهی مونیخ را با بایرن مونیخ تعریف میکنند، با فرانتس بکنباوئر، با آن پسر مونیخی که تصویر دیگری از زادگاهش ترسیم کرد.
به مناسبت تولد فرانتس بکن باوئر، قیصر فوتبال آلمان