کوچه خالی بود کوچه خالی
بی تو عاری از هر حس و خیالی
جانم از دوریت باکری شد
همتی کن با این زرد شمالی
...
بیست سال زیاد نیست عمر آدمیست
با دستمال سیاه روی چشمهای میشیت
با لنگه ی دزدیِ کفش مسجدی شده ام
فرار کن ، فرار کن ، فرار کن میمیری
...
مریم نشست تا کوچه خونی نشود از ترس
با چادری سفید و گلی از یاس شکسته
آنقدر سرخ سوخت سعید
ما قطعه قطعه شدیم قطعه های تکثیری
...
با قسط هی جامانده شعار میدادیم
آن مرد آمد با خنده های مشعشع و مشکوک
آن مرد که خوب بود و حامله میکرد
ما سقط شدیم از مادران تخدیری
...
ما نسل روشنی که تا عمق خیابان سوخت
ما هار از کوچه تا مدرسه را گاز بگیریم
بمبی کنار گوش مدرسه ترکید
آقای نوربخش کثافت آن ناظم تکبیری
...
پیغام روشن حبس در چشم کبود تو بود مسعود
بگذار بیست سال دیگر سرخ
با بوی تلخ پای چاک خورده از زندان
با هم لذیذ بشکافیم مغز آن وکیل تسخیری
...
آنقدر مادرت ظرف شست که آب شد
آنقدر عکس تو را دید و کور شد
اندوه بزرگی ست انبوه انتظار
تو سهم زخم مرا از حبس هات میگیری
...
تو خشک شبیه نگاه در عمق غربتی
نا عادلانه تر از زندگی در برابر مرگ
آیا هنوز روی پای خودت گریه میکینی؟
آیا هنوز لحظه به لحظه با اخبار میمیری؟
...
شلیک کرد تا تو خلاصه شوی در خویش
شلیک کرد تا تو خلاصه شوی در خویش
آقا " ما " زیاد بود آقا
آنقدر زیاد که هرچه میکشتیم تمام نمی شدند
و خونِ تاریخ بود ریخته از خشم آخته
هرچه میدادند تمام نمی شدند
پوست ، رختخواب اسید
چشم ، چاله های منتظر
" ما " تخت روی تخت خوابیده مرده میدادند
تمام نمیشوند ...
آن زخم ها برایمان غریبه بود
سیگارم پوستش را مکید
مامور بودم و معذور
مرگ شغل شریفی نیست آقا
" ما " کیف کودکی اش لبریز کینه بود
این طور بزرگ شد بی پدر
انگار که زندگی برایش حقی مسلم است
مادر گذاشت بگذرد از زیر کتاب ، تلخ
بعد همسرش دیوانه شد و شعر می نوشت
" ما " در محله اش روی ردپای پلیس می شاشید
شورش چه مزه ای دارد آقا ...
شور شور شور
سردار ما را نجات بده سردار خار دار
سردار ما را نجات بده ...