نه این آن بارسایی که ما میشناختیم نیست. نه بارسایِ والورده و نه این بارسایِ ستین.
آن تیم جسور و سرحالِ پپ گواردیولا که با تازیانه های رعب آورِ خود هر تیمی را زجر کش میکرد را با این تیمِ بزدل مقایسه کنید که بعد هر گل به لاک دفاعی فرو میرود.
یا تیمِ ویلانووا که در مجموع 38 بازی با تنها 2 شکست 100 امتیازی شد. بارسلونایی که با مثلث خط هجومی خود در سال 2015 با آن ضد حمله های رعد آسا تک تک رقبا را به چنگ میکشید و تبدیل به اولین تیم در تاریخ میشد که دو بار 3گانه گرفته. تیمی که اگر بیلبائوی ارنستو والورده را دستِ کم نمیگرفت و در بادِ پیروزی 5_2 در هفته آخرِ لیگ مقابل آنها نمی ماند میتوانست به دومین 6 گانه خود برسد و بیش از پیش از سایر تیم ها متمایز شود و قدم در بهترین باشگاه تاریخ شدن بردارد.
اما این دیگر چیست؟ نه این بارسا آن بارسایی است که انتظارش را داریم نه آن بارسایی که دوستش داریم. چگونه بارسایی که وحشت را به اردوی رقبا می انداخت تبدیل به تیمی شد که پس از زدن حتی یک گل ترجیح می دهد تا از اندک اندوخته خود دفاع کند؟ اصلا آخرین باری که پیش از والورده بارسا دفاع میکرد را به یاد دارید؟
آیا بارسا هویت خود را گم کرده؟ آیا آنها به شروعِ پایانِ خود نزدیک اند؟
مطمئنا خوش خیال ترین هوادار بایرن هم این نتیجه را پیش بینی نمی کرد. عملکرد جرارد پیکه، نلسون سمدو، کلمنت لنگله، یوردی آلبا، سرخیو بوسکتس، سوارز، روبرتو و در راس همه آنها لیونل مسی در حد بازی های محلات بود. تیمِ ستین حتی در رسیدن به دروازه مونیخی ها هم ناتوان نشان می داد.
کیکه که به نظر می توانست با بازی دادن به پویچ و فاتی و ارائوخو و دمبله شرایط را به سود تیمش رقم بزند این کار را انجام نداد.
روزنامه های کاتالونیا هم پس از بازی دیشب در حال کوفتن مسی اند و او را مقصر اصلی باخت معرفی کردند نه بارتومئویی که با فروش های مسخره و خرید های اشتباه تیم را پر از بنجل کرده و دست مربی را بسته. صحبت های کرگر، دی یونگ، لاپورتا و پیکه همه و همه فشار ها را بر روی بارتومئو بیشتر کرده. پیکه علنا اعلام کرد که در حال حاضر امکان اخراج و خروج هر کسی از باشگاه وجود دارد.
اسکای گفته: بارتومئو استعفا نخواهد داد و فقط ستین، آبیدال(مدیر ورزشی) و گرائو(مدیر اجرایی) باشگاه را ترک خواهند کرد.
ویکتور فونت(گزینه جانشینی بارتومئو) درخواست برگزاری انتخابات فوری و استعفای هرچه سریع تر بارتومئو را ارائه کرده.
اما خود بارتومئو در مصاحبه اعلام کرده که در این باره ها زود تصمیم گیری نخواهد کرد و 3روز دیگر با سران باشگاه جلسه خواهد داشت.
همین چند سال پیش بود که خوآن لاپورتا مدیر موفق سالهای نه چندان دور آبی و اناری ها در مصاحبه خود چند بار از جمله "بارسا در حال فروپاشی است" استفاده کرد. او در سخنان خود آنقدر با غم و نگرانی صحبت کرد که تمام هواداران بارسا را در ماتم و تأملی عمیق فرو برد.
چرا بارسایی که در سالهای گذشته آرزوی بازیکنانی نظیر رونالدینیو، آنری، زلاتان و... بود حالا تبدیل به تیمی شده که حتی بازیکنان نه چندان بزرگی مانند مارکو وراتی و ماتیا دلیخت نیز به آن نه میگویند و در پیوستن به این تیم تردید دارند؟
لاپورتا اعتقاد دارد در گذشته بازیکنان با مبالغی ناچیز راهی غول کاتالانی میشدند و به همین مبالغ نیز راضی بودند چرا که پیراهن بارسا را می پوشیدند چرا که به آرزوهایشان نظیر بازی در کنار رونالدینیو،مسی، ژاوی و اینیستا و بالاتر از همه آنها بازی در پیراهن تنها باشگاه تاریخ که شش گانه دارد و به عقیده خیلیها بزرگترینشان میرسیدند. با شوقِ حضور در تاریخسازی ها قدم بر روی چمن های نیوکمپ می گذاشتند.
خوآن می گوید بازیکنانی مثل آسنسیو، سبایوس و فرلاند مندی که به نظر می رسید بازی شان در نوکمپ حیاتی و مشکل گشا باشد راهی برنابئو شدند و پیراهن قوهایِ سپید را بر تن کردند و به جای آنها امثال ویدال، فرپو، سمدو و آندره گومز جذب شدند.
ولی مگر راست نمیگوید؟ بارسایی که زمانی میتوانست اوزیل را از آرسنال یا دیماریا را از منچستر به خدمت بگیرد به آنها پشت کرد و با مبالغ هنگفت به سراغ راکیتیچ و آندره گومز رفت.
واقعا چرا باید بازیکنانی مثل کوبو، ژاوی سیمونز ، آداما ترائوره و گریمالدو که پرورش یافته آکادمی هستند و مبالغی هرچند ناچیز برایشان خرج شده به سادگی و بدون هیچ درآمدزایی از تیم خارج شوند؟ یعنی آنها حتی ارزش فرصت دادن را نداشتند! پس چطور حالا کل اروپا به دنبال آداما و گریمالدو هستند؟
چطور باور کنیم که تودیبو، آرائوخو، آلنیا، پویگ و آبل رویز ارزش یک فرصت کوچک را نداشتند ولی موریو و پرینس بواتنگ داشتند!
لاپورتا ادعا میکند در سال 2010 یکی از بهترین تیمهای تاریخِ باشگاه را در اختیار ساندرو راسل قرار داد اما حالا چگونه بعد از تنها یک دهه دیگر حتی رگه هایی از آن تیم باقی نمانده؟ او معتقد است سه گانه 2015 نیز به خاطر تفکرات مصلحت گونه ی لوییس انریکه و هنرنمایی و آمادگی مثلث آتشین خط حمله بوده.
واقعا دلیل بی رمق شدن بازیکنانی نظیر پیکه، مسی، بوسکتس و آلبا که سالها با ذوق و شوق های کودکانه هر بار پا به زمین فوتبال می گذاشتند چیست؟ مگر غیر از این است که دلیلی برای تلاش نمی بینند؟
آنها رقیبی در تیم ندارند و مربی نیز مربی ای نیست که بخواهد آنها را مورد تازیانه خود قرار دهد.
لاپورتا مدعی شده طی دوران ریاستش اجازه نداد مادریدی ها جامی را از اروپا به برنابئو ببرند، ولی رئال در این مدت کوتاه 4 بار بر بام اروپا ایستاده.
می گوید مگر ژاوی چند سال پیش در سخنان خود برای بارسلونا از واژه "غول خفته" استفاده نکرد؟
اصلا دلیل گم شدن هویت شناخته شده ی بلوگرانا چیست؟ آیا تنها بارتومئو مقصر است! بی رحمانه است اگر اینگونه بگوییم قطعا نمیتوان از دشمنی های گاها واضح والورده با این تیم گذشت.
چطور می شود شما مربی تیم بزرگی مثل بارسلونا باشید و در 90درصد مواقع برنامه ای نداشته باشید؟ اصلا چطور ممکن است تیمی که مسی، بوسکتس، دی یونگ، آرتور و گریزمان را دارد به لاک دفاعی فرو رود؟ زمانی تصور بازی بازیکنانی مانند آرتورو ویدال در ترکیب 11 نفره ی آبی و اناری ها غیر ممکن بود اما آقای والورده با زیر پا گذاشتن فلسفه باشگاه به او فرصت بازی در ترکیب بلوگرانا را داد. اگر چه که ویدال هم گاها با بازی های خوب و جنگندگی های مثال زدنی خودش کار را برای تیم در آورده اما به سختی بتوان حضورش در ترکیب اصلی را هضم کرد.
براستی اگر تیمِ ارنستو، مسی را نداشت چه بلایی سر این باشگاه طی سه سال گذشته می آمد؟! اصلا اگر پسرک آرژانتینی به پیشنهاد سه برابری سیتی پاسخ مثبت می داد طی مدتی که والورده سکانِ هدایت آبی و اناری هارا بر عهده داشت چه بلایی سر آنها می آمد؟
بارسا هویت اصلی خود را به لطف آقایان بارتومئو و والورده گم کرده اگرچه که نمیتوان مقصر تمام این اتفاقات این دو را دید ولی دلیل اصلی نزدیکی کاتالانها به دره این دو اند.
فقط کافیه به توییت دی یونگ پس از خروج ارنستو اشاره کنیم که عکسی از خود به اشتراک گذاشت و با طعنه نوشت"بازگشت احساس واقعی تمرین!" دی یونگِ جوان در یک نیم فصل طوری با تمرین نکردن های تیم تحت فشار قرار گرفت که پس از خروج والورده نتوانست به او طعنه نزند.
و اما بارتومئویی که شاید به تنهایی هویت باشگاه را به سخره گرفت و به جای فرصت دادن به امثالِ آلن هلیلوویچ، آداما، کپتوم، آرائوخو، آلنیا و آبل رویز و... سراغ خریدهای مضحک مثل بریثویت، پرینس بواتنگ، جیسون موریو و دمبله رفت.
او با عجله کردن و بررسی نکردنِ گزینه های موجود در بازار قراردادی به ارزش 145 میلیون یورو با جوانی 20 ساله بست. جوانی که عقبه درخشانی نداشت و با سرپیچی از دستور مربی خود در دورتموند تمرین نکرد تا بتواند روسای این باشگاه را قانع به برطرف کردن خواسته اش کند. درک این که وقتی بازیکنی در یک تیم از دستورات مربی سر باز می زند پس در تیم شما نیز این کار را خواهد کرد واقعا اینقدر دشوار است آقای جوزپ ماریا؟!!
حال نیز مشخص نیست چه بلایی سر نسل آینده که به نظر نسل خوبی می رسد خواهد آورد. ولی چیزی که مشخص است فعلا تمرکز خودرا روی فروش آلنیا هافبک با دید بالا و تکنیکی خود گذاشته. هافبکی که گاها با استایل خاص خودش و ضرباتی که به توپ میزند ناخودآگاه ما را یاد مسی می اندازد.
مگر تودیبو نبود که در فصل گذشته در 4 بازی برای بارسا حضور پیدا کرد و تراشتگن و نتو را در کلین شیت خود همراهی کرد؟ واقعا چگونه می توان راضی به فروش او شد؟
به تازگی هم آرتور جوان که با رویاهای بزرگی پا به نیوکمپ گذاشت و ادعا کرده بود در رویاهایش قدم می زند را به زور از باشگاه خارج کرد و با میرالم پیانیچ 30ساله قرارداد بست.
تاثیرات بارتومئو تنها بروی ترکیب باشگاه نبوده بلکه او نیوکمپ را خالی از هواداران افراطی و دیوانگان فوتبال کرد و به توریست های ژاپنی و چینی اجازه حضور در ورزشگاه را داد. ورزشگاهی که زمانی از شدت شور و شوق کل شهر را به لرزه می انداخت چند سالی است که پر شده از افرادی که فقط برای عکس گرفتن و پز دادن پا به آن می گذارند.
چگونه میتوان کولز و بویژوس نویز ها(هواداران افراطی بارسا)را قانع کرد که دلیلی منطقی پشت انتخاب نشدن مربی بزرگ بعد گواردیولا وجود دارد؟ مربی ای که بتواند به بازیکنان پایه فرصت دهد تا استعداد خود را نشان دهند و همزمان شور و هیجان را نیز به تیم اصلی بیاورد و با تازیانه های پدرانه و سرشار از محبت خود به بازیکنان بی رمق آنها را به مسیر درست هدایت کند.
ستین هم آن غریق نجاتی که تصور میکردیم نیست. مردی که ادعا میکرد کار با جوانان را دوست دارد و با آنها همکاری های زیادی خواهد داشت و وعده های چرب و نرمی به پویچ داده بود اما در دوره مربیگری او کارلس پرز و تودیبو نیز از تیم خارج شدند!
او ادعا کرده بود که می داند در تیم چه میخواهد اما پس از هفته ها حتی ترکیب مورد علاقه خود را نیز پیدا نکرده و در الکلاسیکو نیز قافیه را به همتایِ فرانسوی خود باخت.
حالا هم که بارسا با او با نتیجه عجیب و غیر قابل هضم 8_2 در مقابل بایرن خرد شد. این خرده شیشه ها مانند خنجری در قلب هواداران بارساست که همواره حداقل جرگه ای از تعصب و شرافت را در تیم خود میدیدند. این نتیجه هرگز برای آنها قابل پذیرش نیست و فشار ها به آخرین حد خود خواهد رسید.
اصلا چرا وقتی امثالِ لوران بلان و و آلگری مربیان آزاد هستند بارتومئو به سراغ مربی ناشناخته ای مثل ستین رفت؟ واقعا انتخابِ ستین از سوی رؤسای باشگاه به خاطر بازی هایِ همراه با تیکی تاکایِ بتیس بود که نتیجه مثبتی نداشتند؟ تیمی که همواره در دفاع مشکلی بزرگ داشت و طی سه سال حضور ستین همواره تفاضل گلی منفی داشت. نیسِ لوسین فاوره که سرحال تر از بتیسِ ستین بود! تیمی که فصل اولِ فاوره رده سوم جدول را بعد از موناکو و پاریس به خود اختصاص داد و چهارمین خط حمله و سومین خط دفاع را در کل لیگ فرانسه دارا بود. اصلا چطور او بازی روان پاریسی ها با لوران بلان را نادیده گرفت؟ پاریسی که با بلان فصل به فصل پخته تر میشد بطوریکه در فصلِ آخرِ او پاریسی ها در 38 هفته آمار اعجاب آورِ 102 گل زده و 19 گل خورده را به ثبت رساندند. یعنی حدود 0.5 گل خورده در هر مسابقه و 2.7 گل زده.
برای فصل آینده اما فعلا پوچتینو و ژاوی به باشگاه لینک شده اند. پوچتینویی که علی رغم توهین واضحی که در مصاحبه های خود به بارسا کرد این بار انگار گزینه ای بسیار جدی است. چرا که گفته می شود هفته گذشته با بارتومئو جلسه ای داشته دقیقا در همان تاریخی که مصاحبه کرد و از گفته های خود درباره این باشگاه ابراز پشیمانی کردو اذعان داشت در فوتبال هر چیزی ممکن است. ژاوی البته بعید به نظر می رسد در دوره ریاست بارتومئو به این باشگاه بپیوندد ولی خب فعلا رسانه ها به روی او زوم هستند.
هر چه که هست به قول لاپورتا بارسا باید به مسیر درست خود بازگردد یعنی همان جاده ای که یوهان کرایوف فقید برای آنها آسفالت و آچار کشی کرد. او این اتفاق را به مزه کوکاکولا نیز تشبیه کرد و به طعنه گفت که مگر امکان دارد مزه و فرمول آن تغییر کند! پس فلسفه بارسلونا نیز نباید دچار تغییر شود.
حال که تنها یکسال تا پایان دوره ریاست بارتومئو در بارسا مانده این پرسش مطرح است که آیا تعویض رییس میتواند گزینه کارگشایی باشد؟