شاید چیزی در مورد بالداساره کاستیلیونه، نشنیده باشید. او یک کنت قرن شانزدهمی بود- و با قضاوت از روی پرترهاش، میتوان گفت که چندان خوشتیپ نبود. آنهایی که به موزه لوور میروند، او را خواهند دید چون کاستیلیونه یکی از دوستان نزدیک رافائل، نقاش بزرگ دوره رنسانس بود که او را یک سوژه جالب برای نقاشیهایش میدید. این کاملا یک تعریف حساب میشود؛ مثل اینکه در 1510، رانکین یا داویده سورنتینی از شما عکس بگیرند (توضیح مترجم: جان رانکین، عکاس معروف انگلیسی و داویده سورنتینی، عکاس سرشناس ایتالیایی).
کاستیلیونه نشسته، با دستهایی که روی هم قرار گرفته و با چشمهای آبی، به شما زل زده است. به قسمتهای دیگر نگاه میکنید و متوجه میشوید که رنگها هماهنگی ندارند: ابروهای او بلوند است، ریشهایش بلوطی. لباسهایش دقیقا نشان میدهد که تصویر در زمستان آن سال کشیده شده است- یک شال که بین بالاپوش پوست بره و عمامه پوست سنجاب قرار گرفته است، احتمالا حداقل لوازم جانبی مورد نیاز برای هر آدم اهل مُدی در مونتوآ و سایر حلقههای اشرافی آن زمان.
کاستیلیونه نه تنها رافائل را به خاطر ظاهر ویژه و علاقه به لباسهایی از پوست حیوانات مجذوب خود کرده بود، بلکه بعد از خواندن ” کتاب آداب دانی”- نسخه رنسانسی کاستیلیونه از “راهنمای آقایان”- او، کاستیلیونه را به عنوان یک فرد پیشرو و اینفلوئنسر میدید؛ به ویژه در مورد لباس پوشیدن، چطور رفتار کردن و چگونه نگاه کردن. میراث کتاب راهنمای کاستیلیونه، که تا امروز هم چاپ میشود، میتوان در یک کلمه خلاصه کرد: اسپرتزاتورا (sprezzatura).
در سال 2019، شما فقط میتوانید از نحوه استفاده اسپرتزاتورا در صحبتها، معنی آن را متوجه بشوید. بعضی آن را “لا قیدی” (nonchalance) معنی میکنند- هرچند، بعد از سالها زندگی تحت قوانین ناپلئونی، ایتالیاییها دوست ندارند اجازه بدهند که معنای این کلمه از زبان فرانسه بیاید. این کلمه به معنی “بیدقتی حساب شده” هم هست؛ به معنای دیگر، هنر نشان دادن انجام یک کار سخت با چنان ظرافتی که به نظر راحت برسد.
اگر به یک الگوی امروزی فکر کرده باشی، بلافاصله یکی از هموطنان کاستیلیونه به ذهن میرسد. حدود یک ساعت رانندگی به سمت شمال از خانه اجدادی کنت در کاساتیکو، به شهر برشا در ایالت لومباردی میرسید. زمان را روی دور تند بگذاریم و به اوایل دهه 1990 برسیم، تصویر مادری را میبینیم که به ساعتش نگاه میکند و به پسرش هشدار میدهد که دیگر دیر به خانه نیاید. آندره آ پیرلوی نوجوان درون اتاقش، در حال گشتن در کمد لباسهایش است.
او به یاد میآورد:” عادت داشتم ساعتها جلوی آینه میایستادم، جلوی موهایم را درست میکردم، یقه لباسم را، چروک تی شرت پولو و خط اتوی شلوارم. مادرم فریاد میزد:” آندرهآ! بسه دیگه! اینقدر به خودت نگاه نکن!”
برای بعضی، ممکن است این شبیه عقده خودشیفتگی به نظر برسد اما پیرلو آن 10 هزار ساعت را صرف میکرد تا به آن لحظه جادویی اسپرتزاتورا برسد. او در این کار به همان استادی رسید که جونینیو پرنامبوکانو در زدن ضربات آزاد داشت؛ پیش از اینکه خودش در زدن این ضربات به شگرد و چرخش ویژهای برسد.
آینده نشان داد که او آن زمان را بیهوده هدر نداده است. برای مثال به موهای بلند، پرچین و شکن پیرلو نگاه کنید. اصلا حس معصومیت را نشان نمیدهد. این برای مثال با مدل موی منظم خاویر زانتی که در همه عکسهای پانینی دوران حرفهای طولانی او، دست نخورده باقی مانده، کاملا در تضاد است. در موهای زانتی، حتی یک تار هم در جای اشتباه نیست. هر فولیکول موی او در جای درست شانه شده است. هیچ میزان دوندگی یا بالا و پایین رفتن در کنارههای زمین، تغییری در مدل موی او ایجاد نمیکند. اما در سمت مقابل، ظاهر پیرلو طوریکه انگار از رختخواب بیرون آمده است. تارهای سرکش مو جلوی چشمهای او ریخته است. اما در این نقصهای جزئی است که او به بینقصی رسیده است.
در ظاهر، او هیچ یک از کارهایی که دیوید بکام انجام داد، از مدل موهای موهیکانی تا رنگ کردن مو را امتحان نکرد. شاید این دقیقا جایی باشد که چشمها به پیرلو خیره میماند: قویی که به زیبایی و آرامی در سطح آب حرکت میکند؛ در حالیکه پاهایش زیر سطح آب با شدت در حرکت است. اسپرتزاتورا در زیباترین شکل خود.
با نگاهی به نسل فوتبالی او، احتمالا نمیتوان گفت که او خوشتیپترین بود. طراحان مد بازیکنان دیگری را برای حضور در برنامههای خود انتخاب میکردند. جدا از حضورش در تبلیغات معروف D&G با بازیکنان تیم ایتالیای قهرمان جام جهانی 2006، پیرلو حتی در تبلیغات لباس زیر، برخلاف ستارههایی چون فردی لیونگبرگ یا هیدهتوشی ناکاتا، باعث ایجاد ترافیک نشد
با نگاهی به تیم میلانی که پیرلو در آن بازی میکرد- تیمی که اگر به خاطر قهرمانیهایش در چمیونزلیگ نبود، میتوانست دو برابر آژانس مدلینگ فعالیت کند- میبینیم که چهرهای که جورجیو آرمانی دائما برای کمپینهای اصلیاش انتخاب میکرد، آندری شوچنکو با آن گونههای فرو رفته یا کاکا، پسر محبوب همه، بود. اما همانطور که خود آرمانی گفته، ” ظرافت، چندان به چشم نمیآید اما در ذهن میماند.”
مُد چیزی است که پیرلو مقابل آن مقاومت میکند. شما او را با کفشهای بالنسیاگا که شبیه جوراب هستند، نمیبینید. او به محصولات مشترک فندی با فیلا که چندین محصول لوکس با طرحهای قدیمی تولید کردند، علاقهای ندارد. شما او را با آخرین محصولات ایزیز یا کانورس نمیبینید. پوشیدن تیشرتهای سایز بزرگ و هودی برای کسی که اندازه دور کمر، یقه و رانش را مانند رمز کردیت کارتش میداند، توهینآمیز است. آنطور که کارل لاگرفیلد گفته:” مدگرا شدن، آخرین مرحله قبل از نخنما شدن است.”
پیرلو، پوششهای کمتر مورد توجه که هر زمانی میتوان آنها را به تن کرد، ترجیح میدهد. کودکی او با “جنبش آهستگی” (Slow Movement) در ایتالیا همزمان بود که با از بین رفتن فرهنگ محلی، نه تنها در غذا خوردن، بلکه در صنعت، مقابله میکرد (توضیح مترجم: جنبش آهستگی در سال 1986 توسط کارلو پترینی، در اعتراض به گشایش شعبههای مک دونالد در رم به راه افتاد.) در عصر تولیدات انبوه، پخش سریع و محصولات شبیه به هم، جنبش آهستگی از تولیدکنندگان میخواست تا کمی دست نگه دارند و روی کیفیت تمرکز کنند؛ با زمان بیشتری برای تفکر، مراقبت و دقت.
حیلهگری مدرنیته در این است که به همه میقبولاند که “جدیدتر، بهتر است”، در حالیکه هیچ مشکلی در شیوههای قدیمی وجود نداشت. به شیوه نونا برای پختن تورتلینی (نوعی پاستا) نگاه کنید. شاید او تمام روز در آشپرخانه باشد اما در نهایت، مزه غذای او، حاصل تاثیری پروستی باشد (توضیح مترجم: مارسل پروست، نویسنده فرانسوی، که برای رمان طولانی در جستجوی زمان از دست رفته معروف است.) آشپزی که پیتزا را تهیه میکند، در نظر بگیرید. ممکن است نیاز باشد او یک شب همه مواد اولیه را میلیمتری خرد کند اما در نهایت، تا زمانیکه شما حاضر باشید با پرداخت پول، به فعالیتش احترام بگذارید، پایدار می.ماند. تئوری این است: این چیزها ارزش صبر کردن دارند زیرا فارغ از زمان هستند.
این کمی شبیه نقش پیرلو در زمین است. بسیار فکر میکردند پست رجیستا، از گذشته باقی مانده است. سرعت و شدت بازی خیلی زیاد شده بود. اما پیرلو همچنان زمان پیدا میکرد و هرگز در پیدا کردن فضا ناکام نمیماند. آن سرعت بالا و گیج کننده، نمیتوانست ضرباهنگ او را خراب کند یا دیدش را از بین ببرد.
آهستگی در آن محیط پرتب و تاب به پیروزی رسید؛ به لطف برقی که پشت چشمهای او وجود داشت. او همانطور لباس میپوشد که بازی میکند و با هوش و سادگی، به کلاس بالایی رسید. “استاد” و ” معمار”، لقبهایی که او در طول دوران بازی به دست آورد، به علاقه پیرلو به ساخت، طراحی و ضربات آزاد اشاره دارد. حضور او در کنار رنزو پیانو در افتتاحیه یک بنای جدید یا در کنار تونی سرویلو در آخرین فیلم پائولو سورنتینو، بیربط به نظر نمیرسد.
و این به چیز دیگری اشاره دارد؛ زیرا در مورد پیرلو چیز بیشتری از کتهای تک، پیراهنهای یقه باز، یقه اسکی و کفشهای مردانه وجود دارد. مسئله حال و هوای اوست. او چهرهای غیرقابل نفوذ دارد؛ به طوریکه غالبا فهمیدن احساساتش، به اندازه حدس زدن پاسهایش دشوار است. او وقتی صحبت میکند، صدایی یکنواخت با لهجه برشایی دارد که نشانگر آرامش درونی اوست. این حالت، این حس را به شنونده میدهد که او فردی گوشهگیر و غیرقابل انعطاف است.
اما این چقدر با شخصیت پیرلو، وقتی که کتاب “فکر میکنم، پس بازی میکنم” را میخوانید، جور درمیآید؟ در این کتاب او یک ژوکر شاد است. آدمی که میتواند با یک شوخی، سقف را پایین بیاورد. با هم تیمیهایش صحبت میکند و ویژه و بینقص، پیرلو است. اگر گروهی مانند رَت پَک در فوتبال وجود داشت، او میتوانست دین مارتین جمع باشد که در یک دقیقه، بینندهها را از خنده روده بر کند (توضیح مترجم: Rat Pack گروهی شامل فرانک سیناترا، دین مارتین، سمی دیویس جونیور، جوئی بیشاپ و پیتر لاوفورد که در دهههای 1950 و 1960، در هالیوود برنامههای طنز اجرا میکردند).
سرمایهگذاری او در صنعت شرابسازی، باعث شده تا مقایسه او با جورج کلونی، ستاره 11 یار اوشن، اجتنابناپذیرتر شود؛ زیرا ستاره هالیوودی هم برند تکیلای خودش را داشت. تصویر پیرلو که بین شرابها نشسته و پا روی پا انداخته بود، با گیلاسی از شراب آردو روی زانویش، تصویر او به عنوان مردی 40 ساله که نماد طعم خوب این نوشیدنی است، تثبیت کرد.
ریش بقیه کار را انجام داد. شاید بتوان گفت بلند کردن ریش برای او به همان اندازه سازنده بود که وقتی کارلو ماتزونه به این نتیجه رسید که بازیکنی با استعداد پیرلو، مقابل خط دفاعی برشا بهتر از پشت مهاجمان کار میکند. در زمانیکه گذاشتن ریش همهگیر شد، پیرلو بهترین ریش را در بین فوتبالیستها داشت.
همانطور که پاس او برای فابیو گروسو در نیمهنهایی جام جهانی 2006، یکی از لحظات سرنوشتساز در ساختن شدن اسطوره پیرلو داشت، جفت شدن ریش با آن مدل مو، در آن زمان به او جذابیتی داد که کاملا به سبک بازی او میآمد و اجازه داد تا او سطح بازی خود را بالاتر ببرد. تحقیر جو هارت با یک ضربه پاننکایی در ضربات پنالتی آخر بازی در دیدار ایتالیا مقابل انگلیس در یک چهارم نهایی یورو 2012، جذابترین شیوه از جذابترین بازیکن برای حذف نچسبترینهای تورنمنت بود (از اینجا تماشا کنید).
میراث پیرلو همچنین ما را مجبور میکند تا در مورد هویتی که به یکی از بزرگترین فرهنگهای فوتبالی دنیا قالب شده یا حداقل کلیشههایی که در مورد آن وجود دارد، تجدید نظر کنیم. هواداران عادی خواهند گفت که فوتبال ایتالیا خستهکننده است؛ دفاعی، تخریبی. جانی بررهرا، روزنامهنگار و ایدئولوگی که طرفدار کاتناچو بود، اصرار داشت که ایتالیایی باید به این شکل بازی کند؛ زیرا این کشور برای قرنها، نیاز به مقاومت و دفاع کردن در مقابل حملات خارجی داشت.
اما صادقانه از خودتان بپرسید: آیا این چیزی است که وقتی به ایتالیا به طور کلی فکر می کنید، به ذهن تان می آید؟ یا زیبایی است که به ذهن تان خطور میکند؛ حسی از خلاقیت؛ یک خط بی نقص بین ظرافت و افراط، خلاقیت غنی و زوال؟ این هم ایتالیاست. خطوط منحنی فراری 250 GT. ضربه های الیوتی لترا (Olivetti Lettera یک ماشین تایپ معروف ایتالیایی). شیشه سوپر توسکان (یک نوع شراب). ظاهر آندره آ پیرلو و هنر آنچه که بالداساره کاستیلیونه، اسپرتزاتورا نامید.
.
این مقاله با عنوان The coolest footballer ever? Why Andrea Pirlo remains a style icon
به قلم James Horncastle