ب نام انکه جان را فکرت اموخت
سلام ب همه رفقا ک در قید حیاتن !!!
والا اوضاع جوری شده تا سرت رو برمیگردونی ی نفر یا کرونا گرفته یا دوراز جونتون فوت میکنه یا رفته زن گرفته
ی بار نشد کافه فیلمم رو با تبریک شروع کنیم لامصب
متاسفانه احمد پور مخبر رو هم از دست دادیم خداوند بیامرزدش
ی جاایی شنیدم ک ایشون باجناق عباس قادری بوده
بنده خدا ی تیپ رو خوب بازی میکرد حداقل واس من از اون نععععع غلام خشایار مستوفیه رو مخ خیلی بهتر بود
بیخیال خبرخوب بدم فردا مجلس دامادی(البته خیلی جمع و جور و تحت شرایط فوق امنیتی) داداش بزرگمه
مبارک همه زوج های جوون
ایشالا ک همگی بتونیم ی روز صبح ک از خاب پا شدیم و دست و صورتمون شستیم از دوست بازی و رل زدن دست بکشیم و دست ی نفر بگیریم فقط با همون باشیم مث ادم بهش متعهد و عمیق بشیم و پای اون تعهد هم تا اخرش بایستیم
انقدم پسرا کنجکاو نباشن تو زنونه چخبره ؟ خبری نیس نشستن دارن همو برنداز میکنن ببینن کی و میتون شناسایی کنن ک در حالت عادی و عروسیش شبیه بهم باشه
بقیه هم نگران اینن ک کسی لباس مشابهشون نپوشیده باشه یا اینکه ی لباس رو خدا نکرده توی دوتا مجلس نبینن تو تنشون
مردونه هم ک نگم براتون ی عده کمر بستن ب غارت میوه شیرنیا چپ و راست بستنی میخان
ی عده هم دارن ادا تنگا و باریکا رو در میارن ک نرقصن اما وقتی میرن وسط باید فقط با تیر تو زانوشون بزنی تا اجازه بدن بقیه هم ی تکونی بدن
البته دسته سوم مورد علاقه منن :این افراد ب دو تیم تقسیم شده گروه اول در تالار واستادن گروه دوم در ورودی قسمت خانوما
انها در کنار اینکه دارن مثلا سلفی میگیرن و ..ص نمک میریزن و ... مترصد فرصتهایی هستن تا بالا تا پایین افراد رو سی تی اسکن سرپا کنن با چشاشون
بفرمایین کافه فیلم رفقا
---------------------------------------------------------------------------------
نام اثر : Her (او) - 2014
کارگردان: Spike Jonze (اسپایک جونز)
نویسنده: Spike Jonze (اسپایک جونز),
بازیگران :
Joaquin Phoenix...Theodore
Rooney Mara...Catherine
Scarlett Johansson...Samantha (voice)
Amy Adams...Amy
و...
افتخارات :
فیلم her در مجموع جوایز اسکار و گلدنگلوب 2014 در 8 بخش نامزد شد و توانست 2 جایزه را کسب کند:
برنده اسکار بهترین فیلمنامه اورجینال
نامزد اسکار بهترین فیلم
نامزد اسکار بهترین طراحی تولید
نامزد اسکار بهترین موسیقی متن فیلم
نامزد اسکار بهترین ترانه اورجینال
برنده گلدنگلوب بهترین فیلمنامه
نامزد گلدنگلوب بهترین فیلم موزیکال یا کمدی
نامزد گلدنگلوب بهترین بازیگر مرد در فیلم موزیکال یا کمدی
نمرات فیلم:
imdb :8
متاکریتیک : 90
روتن تومیتوز : 0.95
-----------------------------------------------------------------------------------
خلاصه داستان :
داستان فیلم در آیندهای نامعین اتفاق می افتد. همه ی مردم به چیزی وصل هستند، و سمعک مانندهایی برای ارتباط با سیستمهای اطلاعاتیِ شخصیشان به گوش میزنند. املأ جای تایپ کردن را گرفته و بازیهای کامپیوتری با استفاده از فناوریِ سه بعدیِ حقیقی تماما آمیخته با حرکاتِ بدن شده اند. ارتباطات اغلب بدون نام و نشان صورت میگیرد. در این بین تیئدور (با بازی واکین فینیکس) …
---------------------------------------------------------------------------------------
نکات فنی her
ایده اولیه فیلم her توسط کارگردان، ۱۲ سال قبل، بعد از خواندن مقاله ای در رابطه با هوش مصنوعی شکل گرفته است. در این فیلم روابط انسان ها با ماشین ها و هوش مصنوعی به خوبی موشکافی شده و از لحاظ روانشناسی سایبری مورد بررسی قرار گرفته است. با دیدن سینمایی her می توانید آینده ای نزدیک از پیشرفت تکنولوژی و دستیارها و سیستم عامل های هوشمند را در قالب سمعک ها و موبایل هایی مشاهده کنید که در تمام طول روز با انسان ها در ارتباط هستند و حتی فانتزی های جنسی آن ها را نیز به مدد تکنولوژی دیجیتال و سه بعدی تبدیل به واقعیت می کنند. در ادامه مواردی از نکات قابل تامل این فیلم که کاملا مشهود نبوده و در ذهن مخاطب جای می گیرد اشاره می کنیم:
۱. در این فیلم رابطه بین انسان و کامپیوتر مطرح است؛ چیزی بالاتر از وابستگی روزمره به وسایل الکترونیکی ( که این روزها بشر دچار آن است). یعنی انسان ها علاوه بر وابستگی اقدام به برقراری رابطه های عاطفی و منطقی با وسایل الکترونیکی خود می کنند. این روابط، از روابط عاشقانه و جنسی فراگرفته است تا تفریحات معمولی که می توان با دوستان خود انجام داد.
۲. در این فیلم علاوه بر وابستگی انسان به ماشین، ماشین به انسان را هم به تصویر می کشد؛ اما این تصاویر طوری است که مخاطب، نه سوق یافتن انسان به سمت کامپیوتر را نزول ببیند و نه سوق یافتن کامپیوتر به سمت انسان را صعود.
۳. امروز بیش از سه سال از نمایش این فیلم می گذرد و می توان محسوس شدن موضوع این فیلم در زندگی حقیقیِ این روزها را بیشتر مشاهده کنیم. همانند دستیار صوتی های مختلف موجود و ابزارهای جدیدی (همانند دستیار صوتی سیری اپل و هندزفری بیسیم جدید اپل که در رونمایی آیفون۷ در سال ۲۰۱۶ معرفی کرد) که ما را به یاد این فیلم می اندازد.
۴. مخاطب از دیدن تکنولوژی های آن شگفت زده نمی شود و حتی در مورد بعضی از آن ها مصادیق امروزی هم دارد. این وضعیت مبهم تا حدودی در مورد مکان فیلم هم صدق می کند. صحنه ها نه شباهت کامل به لس آنجلس امروزی دارند و نه آن قدر اعجاب آور است که تماشاچی منتظر عبور سفینه های فضایی از جلوی دوربین باشد. در صحنه ای از فیلم تئودور لبه سکویی نشسته است و پشت سرش مانیتوری وجود دارد که در آن جغدی در حال پرواز است. جغد به تئودور نزدیک می شود و این گونه به نظر می رسد که در حال شکار تئودور به عنوان قربانی خود است. تئودور در حقیقت قربانی این فضای تکنولوژیک است. فضایی که اسپایک جونز با خوش ذوقی مانیتور را به عنوان نمادی از آن برگزیده است و شاید این داستان تمام آدم هایی است که دوران سلطه کامل تکنولوژی و فضای مجازی را بر جهان پیرامون شان تجربه خواهند کرد.
================================نقد و بررسی=================================
نقد اول : جیمز براردینلی
هیچوقت اسپایک جونز را متّهم به کوته همّتی نکنید. آخرین تلاشِ سینماییِ جونز، «او»، را میتوان در ژانرِ “عملی-تخیّلیِ مکاشفه گون” یا شاید “عاشقانه ی اینترنتی”(iRomance) خواند. بدون در نظر گرفتنِ جزئیات، ایده ی «او» – هوشمندیِ ماشین ها – برای طرفدارانِ فیلمهای علمی-تخیلی آشناست، که بُعدی جدید و جالب از آن را می پیماید. جونز علاوه بر کاوشِ این که این پدیده در آینده ی نزدیک در چهارچوب دنیای واقعی چگونه خواهد بود، نگاهی به چگونگیِ پاسخ مردم به روابط غیرمرسوم و چگونگیِ امکانِ تغییرِ روابطِ انسان ها در جوامع تحت سلطه ی کامپیوترها می اندازد.
داستان فیلم در آیندهای نامعین اتفاق می افتد. دنیایش برایمان آشنا اما تا حدودی متفاوت است. همه ی مردم به چیزی وصل هستند، و سمعک مانندهایی برای ارتباط با سیستمهای اطلاعاتیِ شخصیشان به گوش میزنند. املأ جای تایپ کردن را گرفته و بازیهای کامپیوتری با استفاده از فناوریِ سه بعدیِ حقیقی تماما آمیخته با حرکاتِ بدن شده اند. ارتباطات اغلب بدون نام و نشان صورت میگیرد و معمولا فعالیتهای جنسی بدونِ تماسِ فیزیکی رخ میدهد. تصویر این فیلم از آینده برای تماشاچیانی که در ارتباطِ تنگاتنگ با فناوریهای الکترونیکی زندگی میکنند، آنچنان نسبت به حال پیشرفته تر نیست.
تیئدور (با بازی واکین فینکس) یک “نامه دستنوشته نویس” است. کارش نشستن بر سر میزی و نوشتن نامه از شخصی به شخصی دیگر است (هنری که منسوخ گشته). نوشته ها هرچند در رایانه اما به شکل نسخه های واقعیِ دستنوشته ایجاد میشوند. تیئدور زندگیِ منزوی در خانه را به بیرون رفتن ترجیح می دهد. در کشاکشِ دیرینه ی جدایی از همسرش کترین (با بازی رونی مارا) قرار دارد و به ندرت وقتش را نزدِ دوستانِ صمیمی اش امی (با بازی امی آدامز) و چارلز (با بازی مت لتچور) سپری می کند. اما یک روز همه چیز برایش تغییر می کند، زمانی که تیئدور یک سیستم-عاملِ خصوصی نصب میکند، که از نظرِ هوشِ مصنوعی بسیار پیشرفته تر از هر چیز مشابهی است که تا آن زمان وجود داشته است. او حالتِ مؤنث را برای سیستم-عامل اش انتخاب میکند و در پی آن با سِمَنتا (با صدای اسکارلت جوهانسن) آشنا می شود، که به همراهِ همیشگی اش تبدیل میشود. همزمان که سِمَنتا هوشمندتر می شود، تیئدور بیشتر عاشقش می شود، اما همانند هر عشق دیگری، هرچند غیر معمول، “دورانِ ماه-عسل” این عشق نیز تا ابد ادامه نمی یابد.
تیئدور شخصیتی منحصر به فرد و جالب دارد، که واکین فینکس به اندازهی کافی چاشنی دست و پا چلفتی به آن افزوده است. تیئدور در برقرایِ ارتباط با دیگران کاملا ناتوان نیست، اما روابط شخصیِ محدودی دارد، که به اقتضای شرایط اجتماعی که در آن زندگی می کند به وجود آمده است. دوستانش بیشتر شبیه به نیازهای ثانویه ی زندگی اش هستند تا نیازهای اولیه. تیئدور سابقه ی طولانی در شکست های عاطفی دارد؛ آشناییِ اتفاقی با امی که به دوستی با او انجامیده، ازدواجی نافرجام، گفتگوی شبانه با زنی که به ناخوشی می انجامد، و وعده ملاقات برای نامزدیِ بدونِ آشناییِ قبلی با زنی که به نتیجه ی دلخواه نمیرسد. با وجود تمام این شکستهای تیئدور با زنانِ گوشت و خون دار، آیا خوی گرفتن با موجودی که نتوان لمسش کرد دور از ذهن به نظر میرسد؟
سِمَنتا شخصیتِ بانمکی دارد، که اساسا شبیه به داستان های علمی-تخیلیِ “معمول” و بر پایه احتمالِ به هوشیاری رسیدنِ موجودی با هوش مصنوعی بالا، نیست. جونز این موضوع را به عنوانِ پیشفرض میپذیرد؛ ما هیچگاه به میزانِ واقعی بودن سِمَنتا در مقابل تیئدور شک نمیکنیم. برای مدتی سِمَنتا تلاشی پینوکیو مانند در جهتِ یافتنِ راهی برای تبدیل شدن به دختری واقعی و برقراریِ تماسِ فیزیکی با تیئدور می کند. اما تجربه های ناموفق در استفاده از یک “بدل” باعث می شود به “پوست خودش” تن دهد. «او» پرسشهای زیاد مطرح میکند که نمی تواند (و احتمالا نباید) بدان پاسخ دهد؛ پرسشهایی مانند عشق برای یک سیستم-عامل به چه معنی است؟ یا کِی یک سیستم-عامل به ارضای جنسی می رسد؟ چه چیزی تجربه می شود؟ لذت؟ شبیه سازیِ لذت؟ یا چیزی دیگر؟ این که فیلمی بتواند بیننده را به تفکر در مورد چنین موضوعاتی وا دارد بسیار تحسین برانگیز است، بر خلاف فیلم های بسیاری که تمایل به سرکوب کردن حس و تفکر مخاطبشان دارند.
بدون شک رابطه هایی که بین سمنتا و تیئدور شکل می گیرد غیر معمول است، اما جونز بسیار مراقب است که در مقام قضاوت آن برنیاید. رویکردِ جونز در به بادِ تمسخر گرفتنِ شخصیتِ اولش به واسطه ی گریزان بودن از تجربیات انسانی و رضایتمندی در پناه آوردن به یک ماشین نیست، بلکه در عوض رابطه ی سمنتا/تیئدور را به رابطه هایی که در طول زمان “غیر استاندارد” خوانده میشده اند – مانند رابطههای فرانژادی، اختلاف سنّی، همجنسی، … – تشبیه میکند. در «او» نیز بعضی از شخصیتها با اعتراف تیئدور به نامزدی اش با یک سیستم-عامل برخوردی منفی نشان میدهند؛ مانند زنی که او را “عجیب” میخواند، که با بازخوردش مواجه می شود. اما دیگران ایرادی در این نوع ارتباط نمی بینند. شاهد مثال آن صحنه ی زیبایی است که در آن تیئدور و سمنتا “وعده ی ملاقاتی دوگانه” با همکارش و نامزدش ترتیب میدهند.
فیلم بسیار پرحرف است، اما اینکه نیمی از زوجِ اصلیِ آن تنها به صورتِ صدا وجود داشته باشد باعث تغییر چیزی نمی شود. اسکارلت جوهانسن هیچگاه به صورت فیزیکی ظاهر نمی شود، که این باعث میشود تنها با تارهای صوتیاش هنرنمایی کند. هر چند نمی خواهم تا آنجا پیش روم که جوهانسن را بهترین بازیگر زن مکمل بنامم، اما او به خوبی سمنتا را به شخصیتی زنده تبدیل کرده است. دیدن نسخه ای که بازیگر اصلی (سمنتا مورتن) این نقش را ایفا میکند و دیدن تفاوت آن با این نسخه باید جالب باشد.
اسپایک جونز عادت به ساخت فیلمهای بحث برانگیز ندارد؛ که از این جهت تا حدِّ زیادی به تری گیلیام شباهت دارد. با این وجود فیلم هایش – از جمله «جان مالکوویچ بودن» و «اقتباس» – تقریبا همیشه خوب از آب در می آیند، چون از فرصت ها به درستی استفاده می کنند و به هوشِ مخاطب احترام می گذارند. «او» هم اینگونه فیلمی است، مدّعی و در عین حال اصیل است. احساساتی که برمیانگیزد حقیقی است و از مخاطبش انتظارِ احساسی نه در قالبِ ایمان، که همدردی با شخصیتِ اصلی اش دارد.
-------------------------نقد دوم : مسعود جواهری-------------------------
به کجا می روید؟!
در ابتدا ما تئودور (با بازی واکین فینکس) را فردی تنها می بینیم که سعی می کند تنهایی خود را بازی های کامپیوتری، چت روم ها و خاطرات خود بگذراند. تا اینکه یک روز تبلیغی را مشاهده می کند که روند زندگی او را به کلی تغییر می دهد. در آن تبلیغ می گوید “ما از شما سوالات ساده ای را میپرسیم. شما که هستید؟ به کجا میرسید؟ به کجا می روید؟ چه چیزی آنجاست؟ چه احتمالاتی وجود دارد؟“ و افرادی مضظرب را نشان می دهد که هرکس به سوی راه خود می رود که ناگهان نوری به آن ها نشان داده می شود و همه را مجذوب خود می کند و سپس محصول خود را معرفی می کند. سیستم عاملی با قدرت ادراک و احساس و در حقیقت یک انسان مصنوعی مجازی! تئودور این سیستم عامل را تهیه می کند و در هنگام نصب از او سوالاتی پرسیده می شود و وقتی در پاسخ این که دوست دارید صدای سیستم عاملتون مرد باشد یا زن؟ زن را جواب می دهد، زندگی جدید او آغاز می شود.
این سیستم عامل با تجربیات رشد می کند. در فیلم نیز می بینیم سیستم عامل یا همان سامانتا (با صدای اسکارلت جوهانسن) چگونه در کنار تئودور به رشد می رسد و در این میان این دو عاشق یکدیگر می شوند. تئودور معمولا در روابط عاشقانه خوب خوب نیست، اما با این سیستم عامل به شدت اونس میگیرد.
اما اینجا سوالات چالش برانگیزی مطرح می شود که فیلم پاسخ آن ها را می دهد. آیا سیستم عامل عشقی که بین انسان ها است را درک می کند که بخواهد عاشق یک انسان شود؟ یا فقط یک سری کد می باشد که در مقابل احساسات واکنش نشان دهد؟ تا کجا پایبند عشق است؟
در سکانسی که تئودور و سامانتا درباره زن و مرد و بچه هایی که سر میز نشسته اند صحبت می کنند، تفاوت ادراک بین انسان واقعی و هوش مصنوعی را می بینیم. برداشت های متفاوتی دارند. سامانتا فقط برداشت ظاهری می کند. فقط می گوید که سن مرد حدود 40 سال است، وزنش زیاد است، زنش از او کوچکتر است و بچه هایش را دوست دارد. اگر یک بچه هم این صحنه را ببیند می تواند اینگونه توصیف کند! اما تئودور که یک انسان واقعی می باشد، به باطن ماجرا نگاه می کند و می گوید که فکر نمی کنم که اون بچه ها برای مرد ه باشه، چون باهاشون خیلی رسمیه، فکر می کنم این یک رابطه جدیده. از نگاه او خوشم می آید و اینکه چطور باهاشون راحته و از دوست داشتنی بودن مرد برای زن می گوید. میبینید که آن سیستم عامل هرگز نمی تواند چنین برداشت های احساسی ، عاطفی و درونی داشته باشد. حتی سامانتا نیز به تئودور این موضوع را می گوید که تو تشخیصت خیلی خوبه!
سامانتا یک قرار ملاقات با دختری را برای تئودور می گذارد اما تئودور که معمولا در این جور روابط خوب نیست، آن را خراب می کند. حتی کی بار سامانتا یک شخصی را به عنوان خودش برای تئودور می فرستد تا بتواند احساسی فراتر از سیستم عامل بودن را داشته باشد اما باز هم تئودور آن را خراب می کند. مثل این که تئودور فقط با احساسات مجازی می تواند کنار بیاید!
واکین فینکس توانست نقشش را به خوبی اجرا کند. بدون شک یکی از سخت ترین نقش ها را داشته است. چون او در اکثر صحنه ها هم بازی در فیلم ندارد و بیان احساسات مشکل می شود و اسکارلت جوهانسن هم که صدای سیستم عامل بود می بایست فقط با صدای خودش بازی و احساسات خود را بیان می کرد. که به خوبی توانسته بود این نقش را پیاده کند.
ما در بین اشخاصی که در فیلم می بینیم، کسی که با خانواده باشد را کمتر میبینیم. تئودور را می بینیم که هیچ عضو خانواده ای ندارد. فکر می کنم که اسپایک (کارگردان و نویسنده) می خواهد بگوید مواظب تکنولوژی باشید. این تکنولوژی بشر را به راه های دیگر می برد. راهی که بشر را به تنهایی می برد. راهی که باعث می شود ما از زیبایی های دنیا و روابط واقعی انسانی عقب بمانیم. اگر ما نیز به این سرنوشت دچار شویم، واقعا وحشتناک است!
در سکانسی وقتی تئودور با پیغام Operating System Not Found (سیستم عامل یافت نشد) مواجه می شود، مثل این است که سامانتا به او خیانت کرده است و به شدت ناراحت می شود و از خود بی خود می شد .وقتی سامانتا دوباره حاضر شد، با هم صحبت می کنند و تئودور نکات جالبی را می فهمد. مثلا این که همزمان با 8306 نفر دیگر در حال صحبت کردن است و وقتی تئودور می پرسد که آیا عاشق کس دیگر هم هستی؟ سامانتا می گوید با 641 نفر دیگر رابطه عاشقانه دارد! از اینجا می توان فهمید که مرد و زن واقعی می توانند عشق را تجربه کنند. نه یک سیستم عامل. این سیستم عامل هم مانند دیگر سیستم عامل ها برنامه ریزی شده است و نمی تواند شریک خوبی برای انسان باشد. و درآخر هم که سامانتا تئودور را ترک می کند.
دلیل سوالاتی که در تبلیغ آن سیستم عامل بود را می تواند در آخر فیلم پیدا کرد. شما که هستید؟ به کجا میرسید؟ به کجا می روید؟ چه چیزی آنجاست؟ بلی این سیستم عامل یک تلنگریست برای ما تا مواظب انسانیت خود باشیم تا آن را از دست ندهیم
----------------------------نقد سوم-----------------------------------------
تلفن های همراه هوشمند، تلویزیون هوشمند، تبلت هوشمند و ... از جمله تکنولوژی های روز دنیاست که امروزه بسیاری از افراد با تبلیغات وسیع آن در رسانه ها مواجه هستند. تکنولوژی های هوشمند چند سالی است که بین مردم محبوبیت زیادی پیدا کرده و استقبال از آن به حدی بوده که اکثر کمپانی ها ترجیح بدهند محصولات جدید خود را به صورت " هوشمند " روانه بازار کنند. با اینحال آیا شتاب در استفاده از تکنولوژی در هرچه " هوشمند تر " کردن سیستم عامل ها میتواند باعث ارتقای زندگی انسان ها شود؟
آیزاک آسیموف ، نویسنده مشهور آثار علمی – تخیلی علی رغم اینکه معتقد بود وجود تکنولوژی و ربات ها میتوانند باعث بهبود زندگی و معیشت بشر شوند، اما از طرف دیگر همواره بر این اعتقاد بود که هوشمند شدن بیش از حد تکنولوژی می تواند آثار زیان باری به همراه داشته باشد. خودِ آسیموف نیز درباره قانون معروف " رباتیک " خود اولین قانون را چنین وضع میکند : « یک ربات نباید با ارتکاب عملی یا خودداری از انجام عملی باعث آسیبدیدن یک انسان شود. » این قانون معروف که سالهاست در صنعت ربات سازی نیز مورد استفاده قرار میگیرد، به وضوح نشان می دهد که " هوشمند سازی " باید در خدمت انسان باشد و نه عاملی برای مقابله با وی.« اون دختر » به کارگردانی اسپایک جونز نیز درباره یک سیستم عامل فوق هوشمند است که زندگی یک انسان را تحت تاثیر قرار داده است.
داستان فیلم در زمان آینده در شهر لس آنجلس اتفاق می افتد. تئودور « خواکین فونیکس » مرد میانسالی است که شغلش نوشتن نامه های عاشقانه از طرف افراد متقاضی به نامزدشان است. تئودور نامه های عاشقانه را به خوبی نگارش میکند؛گویی که عاشق ترین فرد روی زمین است. اما وی در زندگی شخصی خودش چندان موفق نیست. رابطه اش با کاترین ( رونی مارا ) به شکست انجامیده و تئودور از نظر وضعیت روحی در شرایط خوبی به سر نمی برد.
در گیر و دار اتفاقات ناخوشایند زندگی تئودور ، وی با یک برنامه کامپیوتری بسیار هوشمند به نام سامانتا ( با صدای اسکارلت یوهانسون ) مواجه می شود. برنامه ای که بسیار باهوش و جذاب است تئودور نیز رفته رفته به او عادت میکند. اما جذابیت سامانتا برای تئودور به حدی است که وی تصمیم میگیرد به جای تجربه کردن یک عشق حقیقی ، به سامانتا عشق بورزد و...
« اون دختر » برخلاف تصویر رایجی که از زمان آینده در هالیوود ترسیم می شود، چندان رغبتی به فاجعه بار نشان داده این دوره ندارد. در آینده ای که اسپایک جونز در « اون دختر » ترسیم کرده، بسیاری از بیماری ها درمان پذیر شده اند، مشکلات سیاسی حل شده و معیشت مردم نیز در وضعیت خوبی به سر می برد. جونز با به تصویر کشیدن این دنیای ایده آل و فوق العاده قصد داشته از مزیت های تکنولوژی در آینده پرده بردارد و بگوید که تکنولوژی آنچنان هم که عام و خاص نگرانش هستند، پدیده مشکل زایی نیست.
اما در این دنیای شاد و جذاب، مشکل تنهایی انسان ها کماکان حل نشده باقی مانده و تئودور یکی از همین افراد هست که فیلم تمرکز خود را بر او و نحوه زندگی اش قرار داده است. تئودور فرد درونگرایی است که با وجود توانا بودن در نگارش نامه های عاشقانه از جانب دیگران برای نامزدشان، خود در زندگی با مشکلات متعددی در رابطه اش با کاترین مواجه است و نتیجه اش جدایی این دو بوده. جونز پس از برهم خوردن رابطه ،تئودور را در وضعیت روحی بدی متصور می شود اما خیلی سریع به واسطه تکنولوژی هوشمندی به نام « سامانتا » به کمک تئودور می آید.
سیستم عامل هوشمند سامانتا دقیقاً همانی است که تئودور در زندگی اش کم داشته. سیستم عاملی بسیار باهوش و خوش صحبت که در مورد همه مسائل اطلاعات دارد و تنها مشکل اش عدم درک عشق و عواطف انسانی است و اغلب سوالاتی هم که از تئودور می پرسد در همین موارد خلاصه می شود. دیالوگ هایی که مابین تئودور و سامانتا در جریان فیلم شنیده می شود، به جزئیات ریز زندگی یک انسان اشاره دارد. اشاره هایی به تنهایی و عدم درک متقابل دو انسان از یکدیگر که تئودور قصد توضیح دادن آن به سامانتا را دارد و سامانتا نیز هربار با شنیدن آن ، پیشرفته تر شده و خود را برای سرویس دادن هرچه بهتر به تئودور آماده می کند.
دیالوگ هایی که میان تئودور و سامانتا در فیلم « اون دختر » رد و بدل می شود، فوق العاده جذاب و شنیدنی است. جونز با تسلط و هوشمندی تمام، موفق شده تنهایی یک انسان را نه با تاکید بر تصاویری که اغلب در آنها موسیقی شنیده می شود، بلکه با دیالوگ های شنیدنی میان یک انسان و سیستم عامل بر زبان بیاورد. شوخی های تئودور با سامانتا بیشتر از آنکه یک شوخی رایج میان انسان و تست کردن تکنولوژی هوشمند مقابلش باشد، ریشه در تنهایی تئودور و نیاز به صحبت کردن و ارتباط برقرار کردن با یک جنس مخالف دارد. وقتی که سامانتا درباره عشق از تئودور سوال میکند، تئودور در ابتدا به واسطه اینکه طرف مقابل صحبتش یک سیستم عامل هست ، از ارائه توضیح دقیق خودداری میکند اما به مرور که سامانتا مفهوم عشق را درک میکند و بیشتر وارد ذهن تئودور میشود، تئودور هم تصمیم می گیرد تا سامانتا را وارد خلوت و تنهایی خود کند و رابطه اش با سامانتا را گسترش دهد.
فیلمنامه « اون دختر » که اسپایک جونز آن را به رشته نگارش در آورده، استحقاق یک اسکار ناقابل را دارد. مسلماً جونز بهتر از هرکس دیگری می دانست که با گرفتار شدن در دام کلیشه های این داستان می تواند خیلی راحت نابودی این فیلمنامه را با دست خط خودش امضاء کند اما زیرکانه از این دام گریخته است. به عنوان مثال می توان از فیلم « رویای الکتریکی » به کارگردانی استیو بارون که درباره رابطه عاشقانه میان کامپیوتر و انسان بود نام برد که با گرفتار شدن در دام کلیشه و تعریفات رایج از این نوع ارتباطات، نتوانست موفقیتی کسب کند و مطمئنم که امروزه حتی کمتر کسی پیدا می شود که نام این فیلم را شنیده باشد! اما جونز با تسلطی که همیشه از او در سالهای اخیر شاهد بوده ایم، موفق شده « اون دختر » را به یک کلاس کامل دیالوگ نویسی مبدل کند. دیالوگ هایی که عمیق بودن احساسات شکست خورده یک انسان را به بهترین نحو ممکن به مخاطب ارائه می کند و به مرور بخش های تاریک ذهن وی را عیان میکند.
در فیلم لحظاتی وجود دارد که تئودور به همراه سامانتا به جامعه قدم می گذارد تا سامانتا بتواند از طریق دوربین فضای موجود میان انسانها را ببیند. تئودور نیز که با در دست داشتن سامانتا احساس فوق العاده ای -همانند آنچه که معمولاً یک مرد و زن عاشق در کنار هم تجربه میکنند – دارد، کاملاً خوشحال و راضی به نظر می رسد. در واقع حضور سامانتا چنان برای تئودور ارزشمند است که وی علناً وی را به عنوان عشق زندگی اش برگزیده و به نظر می رسد ک هیچکس قادر نیست همانند سامانتا به زندگی تاریک تئودور روح و جان ببخشد.
یکی از ویژگی های مثبت « اون دختر » که مسلماً به واسطه حضور اسپایک جونز در پشت دوربین به وقوع پیوسته این هست که فیلم آشکارا قضاوتی در مورد رخدادهای داستان نمی کند و قضاوت را به تماشاگر می سپارد. اسپایک جونز در « اون دختر » به این مسئله مهم می پردازد که آیا صرفاً یک سیستم عامل هوشمند ( چه با صدای یک خانم یا یک صدای مردانه ) می تواند جایگزین انسان در آینده باشد؟ در واقع جونز به وضوح این سوال را مطرح میکند که آیا زمانی که یک سیستم عامل میتواند تمام خلاء احساسی انسان را پُر کند، انسانها چه نیازی به حضور یک جنس مخالف در کنار هم و کنار آمدن با تفاوت های همیشگی طرف مقابلشان باشند؟ اما جونز آشکارا از پاسخ دادن به سوالاتی که با فیلم « اون دختر » مطرح کرده خودداری میکند و قضاوت را بدون آنکه سمت و سویی به ذهنیت مخاطب دهد، به عهده خود مخاطب قرار می دهد.
خواکین فونیکس در نقش تئودور بدون شک مستحق اسکار است. فونیکس در « اون دختر » نقش آفرینی پرُ دردسری را تجربه کرده. وی می بایستی در بیشتر دقایق فیلم با یک صدا صحبت میکرده و واکنش های مناسبی در مقابل آن از خود نشان می داده است. فونیکس که بدون شک در سال گذشته برای نقش آفرینی در « مرشد » لایق یک اسکار ناقابل بود و خیلی هم از اینکه این جایزه را نگرفته بود عصبانی بود، در « اون دختر » نشان داده که اینبار قصد مجاب کردن آکادمی اسکار به اهدای یک مجسمه اسکار به وی را دارد. اسکارلت یوهانسون نیز در فیلم صداپیشگی سامانتا را برعهده داشته که نتیجه کار فوق العاده از آب درآمده است. صداپیشگی یوهانسون بجای سیستم عامل هوشمند سامانتا به حدی عالی بوده که در روزهای اخیر بحث و گمانه ها زنی درباره ایجاد یک بخش جدید در فصل جوایز به بازیگرانی که بجای تصویر، صدا و بدنشان را در اختیار یک اثر سینمایی قرار می دهند دوباره اوج گرفته است ( قبلاً نیز این بحث به خاطر ظرافت حرکات اندی سرکیس در به تصویر کشیدن نقش گالوم به میان آمده بود ) . اِمی آدامز نیز که در فیلم با نام واقعی خودش حضور پیدا کرده، بازی بسیار خوبی از خود به نمایش گذاشته است. شخصیت اِمی در فیلم وضعیتی مشابه تئودور دارد و با سیستم عامل شخصی خود رابطه گرمی برقرار کرده اما برعکس اِمی ، تئودور با سیستم عامل خود رابطه عاشقانه ای را آغاز کرده است. دیالوگ های میان اِمی و تئودور یکی از تماشایی ترین بخش های فیلم « اون دختر » است. رونی مارا نیز در نقش کاترین، اگرچه مجال چندانی برای خودنمایی نداشته اما بهرحال کار خود را به خوبی انجام داده است.
« اون دختر » از آن دسته آثاری است که مخاطب را به تفکر وا میدارد. اینکه یک سیستم عامل هوشمند بتواند روزی جایگزین معشوقه های یک انسان در زنگی واقعی باشد، در چند سال اخیر بحث داغ دانشمندان بوده که همواره موافقان و مخالفان خود را داشته است. تئودور در « اون دختر » عاشق سیستم عاملی است که فانتزی های ذهنی او را به واقعیت تبدیل کرده. سیستم عامل هوشمند سامانتا علناً اقدامی انجام نمی دهد که تئودور ناراحت شود. همیشه در خلوت وی حضور پر شوری دارد و بطور خلاصه ، هرگز اجازه نمیدهد که تئودور تنها باشد و احساس تنهایی کند. سامانتا دقیقاً همانی است که یک مرد از زن ایده آل در ذهن دارد.
===============================تحلیل فیلم==========================
او تنهای تنها است. تنهایی او مبدا و مقصدی ندارد. او غرق در اقیانوسی بی کران، آخرین تلاشهایش را برای زندگی میکند و دست و پا میزند و اکنون داستان زندگی “او” به پیش چشمان ما قرار دارد. مگر میشود اسپایک جونز (کارگردان فیلم “او” Her) را مقصر تنهایی “او” ندانست؟ جونز مسئول تمام اتفاقاتی است که به “او” برمیگردد و باید برای خلق اثری به غایت درون گرا و ساختار شکن، به مخاطبانش غرامت دهد. غرامت اسپایک جونز، “او” است و هدیهای بزرگ که تقدیم به تمام کسانی که در قواعد زندگی خود، میاندیشند و یا میخواهند به عوامل دور و اطراف خود، نگاهی عمیقتر بیاندازند و خود را در محاصره افکار و تصوراتی جنون آمیز پیدا کنند. فیلمی که این بار به سراغ نقد و بررسی آن رفتیم، یکی از شاهکارهای معاصر است. “او” در سال ۲۰۱۳ به کارگردانی اسپایک جونز اکران شد و توانست نظر به شدت مثبت منتقدان و بینندگان را بدست بیاورد. فیلمی که به تقریب بسیار زیاد، در چندین و چند ژانر منحصر به فرد و بدون همپوشانی خاصی، به روایت ثمربخش خود بپردازد و تاثیر بیحد و اندازه را به مخاطبانش، آن هم با اجبار، تحمیل کند و ریسکی بزرگ را به جان بخرد و در نهایت موفقیت را برای خود رقم بزند. آیا اسپایک جونز مزد زحمات خود را تمام و کمال دریافت میکند؟ آیا “او” همان چیزی است که او میخواست؟
“او” به نویسندگی و کارگردانی اسپایک جونز که به مدت پنج ماه وقت خود را صرف فیلمنامه “او” کرده بود
عشق اصالتی عمیق و در عین حال قانونی مملو از قانون گریزی است. قانون آن را کسانی مینویسند که در هزارتوی آن گم شدهاند و داستان، محصولی از آنان است. این بار اسپایک جونز است که میخواهد داستان به خصوص خود را از عشق به تحریر تصویر بیاورد و با شیوایی هر چه بیشتر، روایت خود را برای بینندهها بازگو کند. ساختهی بینظیر جونز به اسم “او” (Her) در سال ۲۰۱۳ اکران شد و توانست نظر مثبت منتقدان و طرفداران را به همراه داشته باشد. از عشق صحبت کردم و هدف اسلحه خود را به یکی از جنبههای فیلم گرفتم ولی فیلم “او” به همین سادگی نمیباشد. از همین اول میگویم ای کاش همان عاشقانهای بود که دیگر آثار این ژانری، مسیر خود را طی میکنند و قدم گذاشتن در کلیشه را ایرادی نمیبینند ولی متاسفانه با کارگردانی باهوش مواجه هستیم که از کلیشه سازی میترسد و دلیلی که بنده به همان کلیشه سازی توسط اسپایک جونز رضایت میدهم، تاثیر گذاری بیقلمروی اثر او است که در حین فیلمنامه بارها و بارها بیننده را به افکار عمیق و ژرف سوق میدهد و معجزه داستان خود را به رخ بیننده میکشد که در بعضی از مواقع بسیار سخت و چالش برانگیز به بلوغ رسیده است و درک قواعدی این چنین برای هر مخاطبی دشواری خاص خود را دارد. کارگردان از اینکه به باتلاق کلیشه بیوفتد، هراسی دیوانهوار دارد و در قاب خود تمام نشانههای این ویروس واگیردار را میزداید. اسپایک جونز در “Her” به ترکیب چندین و چند ژانر جریان اصلی رو میآورد و از هم زدن این آش شله غلمکار نیز نمیترسد. جونز بیباکانه به بیان الگوهای داستانی خود میرسد و مسیر موفقیت بیکران خود را هموارتر از پیش میکند.
نقش آفرینی فوق العاده واکین فینکس در نقش تئودور که در تمام لحظات فیلم، سنگینی سکانس به سکانس آن را به دوش میکشید
“Her” در ناخودآگاه خود چند ژانر را پرورش میدهد و تمامی آنها را نیز با موفقیت بینظیری طی میکند و قواعد آن صرفا وابسته به نوعی خاص و یا روایتی پوچ و گذرا نمیباشد. در گام اول باید به ژانر مورد استفاده فیلم بپردازیم. اولین هدف جونز، خلق فیلمی عاشقانه با ساز و کاری جدید و بدیع است. نوآوری او صرفا یک عاشقانه کلیشهای از رقبای خود نمیباشد و او یکی از عمیقترین روابط عاشقانه را با طرفین انسانی و غیرانسانی (یک سیستم عامل و به بیان بهتر یک هوش مصنوعی که توسط شرکتی شامل چندین و چند برنامه نویس، برنامه نویسی شده است) به تصویر میکشد. عمق رابطه را چندین گام به درون زیر زمین خاک گرفته و تار عنکبوت بسته خانه عشق هدایت میکند. سطحی که جونز برای ژانر عاشقانه فیلمش در پیش گرفته است، در ناهموارترین حالتِ روایت، آرمانیترین و هدفمندترین آنها را بیان کرده و تمامی ضعفهای ساختاری را در قالبی بدون پیش زمینه داستانی (روابط عاشقانه انسان با غیر انسان) کنترل میکند. اثر اسپایک جونز همانند انسان ناتوانی است که توان راه رفتن ندارد و از همان ابتدا عاقبت مناسبی برای آن پیش بینی نمیشد (حداقل در ژانر عاشقانه) ولی “او” حتی از رقبای قدرتمند خود نیز چندین مرحله جلوتر رفته است. فیلم “فراماشین” (به اسم Ex Machina) را میتوان یکی از رقبای بزرگ و هم صنف او دانست که یک سال بعد از “او” اکران شد. اثری که در بعضی از جوانب همرنگ با “او” میباشد و در سایر موارد، فرق اساسی آن دو مشهود است. الکس گارلند (Alex Garland) در “اکس مکینا” به سراغ روابط عاشقانهای بین یک انسان و یک غیرانسان (هوش مصنوعی) رفته است ولی با یک تفاوت به شدت پُر رنگ. “اکس مکینا” از جسمی ربات گونه از هوش مصنوعی خود بهره برده است و پیکری فیزیکی به او اختصاص داده است ولی در “او”، هوش مصنوعی با صدایی همانند نجوایی که شبانه روز در گوش خوانده میشود، منعکس میگردد. خب اکنون اولین مرکز توجه جونز و یکی از شاخصترین ژانرهای “Her” را بیان کردم ولی فیلم به همین سادگی رقم نمیخورد و تازه اول راه هستیم.
سیستم عامل نسخه اول با صدای سامنتا، جانی دیگر به تئودور میدهد و طبیعتا با خوبیای که همراه خود میآورد، خوبیهای دیگری را از او میزداید
نکتهی مهم دیگری که جدا از روابط رقم خورده است و توسط جونز در فیلم مشاهده میشود، بنیان این رابطه است که خود قواعدی منحصر به فرد را طی میکند و سرتاسر از پند و اندرز شکل گرفته است. جونز اولین انتقاد خود را نسبت به جوامع پیشرفتهای میکند که آیندهای نزدیک در دادائیسمی بیکران غرق شدهاند. کارگردان با آینده نگری نزدیک به واقعیت خود، روزگاری را میبیند که ممکن است در بنیان و اساس هر نوع روابطی، چه عاشقانه و اجتماعی و چه فرهنگی و ملیتی، ضربات مهلکی را متحمل شود و برای انسانها نایی برای مقابله با این ویروس بیشاخ و دم نباشد و خود را تسلیم بیچون و چرای آن بپندارند. اکنون دورهای از آینده را در فیلم مشاهده میکنیم که عاقبتی تلخ را در پی دارد. کارگردان با استفاده از نمادگرایی و سمبل سازی، از پارامترها و نکات مثبت آن دوره صحبت میکند و در بیان اصل مطلب، به وضوح به مشکلات برتری هوش مصنوعی بر قدرت ذهن انسانی میپردازد. ژانر دیگر “او” علمی تخیلی است ولی باید این نکته را فراموش نکنیم، تخیل این اثر بسیار واقع گرایانه و هدفمند کلیک خورده است و قطعا در آیندهای نزدیک، به وقوع میپیوندد. آیندهای که از گذشته و حال نشات میگیرد و با یک حساب سَر انگشتی، بعضی از پیشرفتهای انسان را حدس زد. انسانهایی که در ابتدا و در اولین دوران زندگی خود، مغلوب و بازنده به طبیعت با عظمت بودند و طبیعت سلطه گری بیرقیب تلقی میشد؛ در قدم بعد انسانها توانستند بر طبیعت چیره شوند و آن را به زیر سلطه خود بیاورند و اکنون باید در بازهی دیگری از زندگی خود، زیست کنند. بازهای که انسانها مغلوبِ دست ساختههای خود هستند و حتی از انگیزههای درونی آنها نیز مشهود است که میخواهد همین روند دنبال شود! مواردی چون راحت طلبی و زندگی بیتکلف که آرزوی ذاتی هر انسانی است و تلاش خاموش و بیجانی که از سوی انسانها صورت میگیرد و دردی را دوا نمیکند. جونز در جای جای اثرش به کمبود و کمرنگی روابط اجتماعی و زندگی بیتعامل و خود-تنها گرایی میپردازد و قابل ذکر میباشد که برای آنان نیز جایگزین هایی قرار داده است و با تمام آگاهی، میداند جایگزینهای درستی برای آنان در نظر نگرفته است ولی این ندانستن در کمال دانستن رخ داده است که جونز به سرنخهایی از دنیای آینده پرداخته است. نمونهای از نمادگرایی بیرویه کارگردان در استفاده رنگ نارنجی به عنوان تم اصلی فیلم و همچنین اتمسفر قالب بر تمام لوکیشنهای “او” است.
بازی قابل قبول از ایمی آدامز که در فیلم یکی از کارکترهای فرعی را به دوش میکشد
ضوابط جونز تا همین حد بسنده نمیکند و او به دنبال ترکیب ژانرهای خود است، حتی اضافه کردن یک زیر ژانر دیگر به اثر. اول به سراغ زیر ژانر اضافه شده بروم، شخصیت اصلی فیلم، تئودور تومبلی (با بازی بینظیر و فوق العاده واکین فینکس) برای بقا میجنگد! بله او برای زنده ماندن درون خود میجنگد و نمیخواهد در تنهایی نابود شود. احساسات درونی او در بستری تخریب شده، آخرین تلاشهای خود را برای نفس کشیدن و بازگشت به زندگی را انجام میدهند. هر اندازه جسم او خسته باشد، ولی از درون بیدار است، او به دنبال ایده آل خود میگردد و در مسیر رسیدن به آن گم میشود و حتی با گم شدن خودش نیز خوش میگذراند ولی میداند که نمیداند! حالا دوباره به سراغ اسپایک جونز میرویم که اکنون او مکتب عاشقانه را با ژانر علمی تخیلی داستان “او” ترکیب کرده و مفهومی تاثیر گذار را تقدیمِ مخاطب میکند. وابستگی جدا ناپذیر این دو ژانر و آمیخته شدن آنها، به پیچیدگی و تکلف فیلم دامن زده است. “Her” یک درام تمام عیار نیز میباشد که برای تک تک سکانسهایش، پند و اندرزی در پی دارد که سخنی پنهان در پسِ آن نهفته است. اسپایک جونز فیلمنامهای را به مرحله نگارش و سپس در جایگاه تصویر میکشاند که هر بینندهای را از صراحت بیان خود، به فکر وا میدارد. بیننده در روایت عاشقانه فیلم متاثر میشود و در اثر تاثیرات نابود کننده تکنولوژی و آیندهای که برای آنها رقم خورده است، بیم و هراسی به جانش میافتد و اِی کاش این پایان قصه بود، مخاطب در اوج هراس و تاثیر پذیری، تلاشهای بیحد و مرز انسانی را مشاهده میکند که در پوچی مطلق، به دنبال جوابی قانع کننده است. یکی از دلایلی که به یاد نقد فیلم “Her” افتادم، واکین فینکس بود که به دلیل اکران فیلم جوکر به سَر زبانها افتاد و کم کم به شایستگی واقعیاش در دنیای سینما نزدیک شده است. فیلم “جوکر” که تا به الان موفقیتهای بسیار زیادی از منظر موفقیت تجاری و نمرات بالایی که از سوی مردم و منتقدان (در هفتههای اول) دریافت کرده است و شناخت کاملی که از واکین فینکس در هنرنماییاش داریم، انتظار “جوکر” را سخت و سختتر میکند. بازیگری که باید زودتر به جایزه بهترین بازیگر مرد اول اسکار نائل میشد و ناکامی او تا به الان حیرت انگیز است. اکنون او پیش از پیش به این جایزه نزدیک شده است و به نظر باید تا وقتی که فیلم “جوکر” به دستمان برسد، آثار پیشین فینکس را زیر و رو کنیم و به قدرت بالای بازیگری او پی ببریم. در مقالهای که به سراغ بهترین هنرنماییهای سه دهه اخیر رفتم، اسم واکین فینکس و بازی محشر او در فیلم “مرشد” (The Master) جزو ده نقش آفرینی برتر این لیست شده است. (از اینجا میتوانید مطالعه کنید).
روابط عاشقانه حقیقی تئودور در تمام لحظات فیلم، محکوم به شکستی غیرقابل انکار است
نکته: از این قسمت به بعد متن ممکن است داستان را برای شما اسپویل کند، پس اگر فیلم را ندیدهاید، از این قسمت به بعد را مطالعه نکنید.
اکنون باید به سراغ داستان و نقد و تحلیل “او” برویم و خود را غرق در اثر مفهومی اسپایک جونز کنیم. در جهان ما، هر چیزی امکان دارد و هر چیزی، روزی به وقوع میپیوندد و محال در این دنیا بیمعنی است. اسپایک جونز در “او” به خواسته بیمرز خود پافشاری کرده و توانست محدوده امن این قبیل آثار را پهناورتر کند. اولین شات از “Her”، فیلم را در چهره بازیگر نقش اول خود تعریف میکند. واکین فینکس را در نمایی کلوز آپ مشاهده میکنیم که در محوریت دوربین، هنرنمایی فوق العاده او در قالب مونولوگی که حتی احتمال دیالوگ بودن آن نیز است (به زعم بیننده که زاویه وایدی از لوکیشن مربوطه ندارد)، سخنان عاشقانهای را با چهرهاش میپردازد و آنها را با احساسات خنثی و بیرنگی بیان میکند. در ادامه این شات، به زاویه از دوربین میرسیم که در آن نما به اصل ماجرا پی میبریم. تئودور (واکین فینکس) کارمند شرکتی است که برای مشتریانشان، کارت و نامههای عاشقانه و محبت آمیز و دوستانه مینویسند. اسپایک جونز نیز در تسلط کامل، در حد همان چند سکانس اول، به جهان اثر خود میپردازد و بیننده را از زیر و بم آن آگاه میسازد. گام او بلند پروازانه ولی جایز رقم میخورد و او سردرگمی مخاطب را طلب نمیکند. با دنیایی مواجه میشویم که در آینده نزدیک روایت میشود. آیندهای که هوش مصنوعی و سیستمهای هوشمند جایگزین نیروها و خدمات انسانی شدهاند و دنیا به سوی تکنولوژی سوق پیدا کرده است و زندگی نرمال و بیدغدغهای را برای هر یک از انسانها، به ارمغان آورده است. تعریف المانهای اثر در همان دقایق ابتدایی خلاصه نمیشود و جونز با فلش بکهایی که از تنهایی تئودور نشات میگیرد، گذشته زندگی او را به مخاطب نشان میدهد و طرح ریزی نقشه مهم خود را کلیک میزند.
تئودور در تمام لحظات زندگیاش تنها است. او راه چاره را سامنتای هوشمند میداند ولی چقدر در هدفش مطمئن است؟
کارگردان در همان دقایق اول “او” به سراغ دید شگرف خود از آینده احتمالی به وجود آمده برای انسانها رفته است و به ایده پردازی در آن پرداخته است. یک اصلِ مثبت و برجسته که اسپایک جونز در روایت خود چه در مقدمه و چه در جریان فیلمنامه، به آن پایبند است، عدم قضاوت ناصحیح از وضع پیش آمده است. او مشابهِ روایتگر صادقی که تنها هدفش روایت با صراحت و بدون کوچکترین تحریف و موضع گیری به خصوصی است، موقعیت پیش آمده را توضیح میدهد. چند بار به موقعیت اشاره کردیم ولی آن موقعیت دقیقا چیست؟ آن موقعیت هر چیزی هست که در جریان فیلمنامه از سوی جونز با آن مواجه شدیم. به صورت واضحتر میتوان با ذکر چند مثال توضیح داد. برای مثال اول به سراغ اتمسفر و جو حاکم بر فیلم میرویم. جونز در “او” جهانی را خلق میکند که تکنولوژی و هوش مصنوعی برتری نسبی به قدرتها و اختیارات انسانی دارند. او بی باکانه جهان مختص ایده خود از آینده را به تصویر میکشد ولی کوچکترین قضاوتی نسبت به اتفاق پیش آمده، نمیکند. او فقط خلق میکند و بقیه ماجرا را به عهده بینندههای اثر خود میگذارد. قضاوت و سنجش به دست مخاطب میافتد و شاید در ابتدا گیج کننده و سردرگمی را در پی داشته باشد ولی با پیشروی در فیلمنامه، قضاوتها نتایج درستتر و منطقیتری پیدا میکنند. پس اولین سیستم عاملی که از هوش مصنوعی بهره میبرد، فیلمنامه “او” میباشد که با طرح ریزی هنرمندانه جونز رقم خورده است و اکنون کارگردان بینندگان را با عنصری مشابه در فیلم، به چالش میکشد. حتی با کمی دقت میتوانیم به زاویه دید بیطرفانه کارگردان از اثرش پی ببریم. جونز حتی در انتخاب نام اثرش نیز وسواس خاصی به کار برده است و معانی عمیقی را در پشت آن جاسازی کرده است. جونز اسم “Her” به لاتین و نام “او” را برای اثرش برگزیده است. از همین رو اگر موشکافانهتر بررسی کنیم، زاویه دید بی طرفانه او را تشخیص میدهیم. کارگردان از “او” ایی صحبت میکند که زندگیاش به خودش مربوط است (سرنوشت و چگونگی و وضع زندگیاش تمام و کمال به خودش برمیگردد). کارگردان به عنوان یک راوی و سراینده داستان لقب میگیرد و بهترین استفاده جونز از حالت مفعولی She در سرتاسر فیلم واضح است. قوس عظیم داستانی، هوش مصنوعی عجیبی است که اکنون حالت آزمایشی خود را میگذارند و به نوعی در دورهی دیباگینگ نرم افزاری خود قرار دارد. تسترهایی که شامل انسانهایی از جامعه میشود که اکنون باید با تعامل و ایجاد ارتباط با آن، اشکالات و ارورهای نرم افزاری آن را بهبود ببخشند و ما بیننده های داستان نیز همراه با تئودور باید به تعامل با یکی از آنها بپردازیم. نرم افزاری که به دست شرکتی به اسم اِلمنت طراحی شده است و نام OS1 (سیستم عامل نسخه اول) را به خود اختصاص داده است. اولین ارتباط تئودور با سیستم عامل نسخه اول همانند اولین قرار ملاقات و دیداری که بین دو شخص حقیقی (دو انسان با اجسام فیزیکی) انجام میشود، کلیک میخورد. کارگردان در نهایت آرامش موجود در جریان اصلی فیلمنامه، دیالوگهای هدفمند خود را در بین تئودور و سامنتا بیان میکند. سامنتا کیست؟ سامنتا نام همان سیستم عامل نسخه اولی است که حالت آزمایشی خود را میگذراند و اکنون با تئودور در ارتباط است و نکته قابل ذکر سامنتا، به گویندگی بسیار قدرتمند اسکارلت جوهانسن در قالب سیستمی از اجزای بزرگ تکنولوژی و سیستمهای هوشمند است. تئودور تنها و ناکام از گذشته تلخش، به سامنتایی معرفی میشود که در ابتدا به عنوان هم صحبتی دلنشین و جذاب جلوه مییابد و همانند یک رابطه عادی و نرمال، مسیر آن دو با هم به حالت موازی طی میشود. مسیر آنها با یک تقاطع به هم میرسد و اکنون آن دو با هم قدم برمیدارند و ثانیهها را پشت سَر هم، طی میکنند و یک شیمی غیر معقول ولی قابل تعمل و تعجب برانگیز بینشان به وجود میآید و بیننده در رابطهای با طرفین غیر منطقی، سَرگشته میشود. رابطهای که ثقل هدف اسپایک جونز را محسوب میشود و خواستهی نهایی او رسیدن به چنین درجهای از روابط احساسی و عاشقانه است. جونز بدون پوشش و ممیزی خاصی، مقصود خود را بیان میکند و نتیجه آن به دوش مخاطب هل میدهد و از زیر بار سنگین “او” شانه خالی میکند.
چه او بداند و چه نه، اکنون در حالتی سرخوش و با نگاهی مثبت به سوی آینده مینگرد
رابطه تئودور (در قالب انسان) و سامنتا (در قالب سیستم عاملی هوشمند) تداوم پیدا میکند و همچنان اصل ویژهای که پیشتر در باب عملکرد جونز توضیح دادم، در خطاب به آنها رعایت میشود. جونز اصل خودش را در “او” زیر پا نمیگذارد و باز هم افسار قضاوت را به عهده بیننده میگذارد و او را قاضی جرم پیش آمده توسط مُجرم میکند، حالا بیننده میتواند مجرم را تبرئه کند و یا گناهکار بپندارد. اوج هوش و زکاوت اسپایک جونز در به وجود آوردن یک نمونه شبیه سازی شده از احتمالهای پیش آمده است. در همین لحظه باید بگویم که “او” جز دو کارکتر، تئودور و سامنتا، کارکتر دیگری ندارد و دیگر شخصیتهای فیلم که حکم کارکترهای فرعی را دارند، نقشی از جامعه بزرگ بینندگان را دارند. کارگردان شخصیتهای فرعی داستانش را در فازِ شبیه سازی و کلون سازی شده به وجود میآورد. پیوندی که دوباره توسط عناصر فیلمنامه و راهبردهای کارگردان تیک خورده است. او همانند جهان شبیه سازی شده از آینده، از راهبردی اینچنینی برای بالا بردن سطح کارگردانی خود نیز بهره میبرد. به مسئول شرکتی که تئودور در آن مشغول به کار است، به اسم پاول (با بازی کریس پرت) توجه کنید؛ او و نامزدش نمونهای از جامعه بینندگان فیلم هستند. بیننده در جایگاه قضاوت قرار دارد و همانطور که شخصیتهای فرعی داستان میتوانند، به دادرسی بپردازند. تئودور و سامنتا و پاول و نامزدش به گردشی چهار نفره میروند و میبینیم که چگونه روابط این دو زوج (هنوزم سخت است که تئودور و سامنتا را زوج بنامیم!) به خوبی هر چه تمامتر پیش میرود و با شرایط موجود، مشکلی پیش نیامده است و همه چیز در خوبی و خوشی رقم میخورد. اوج کارگردانی جونز در قالب دیالوگهایی با مفهومی عمیق طراحی شده است و “او” یک اثر وراجِ هدفمند و به اصطلاح هوشمند است. سکانسی که تئودور و سامنتا با دیالوگهای رد و بدل شده، آن هم در نمایی کلوز آپ از تئودور و فلش بکهایی شکست تئودور در ایجاد ارتباط با انسانی که بر خلاف سامنتا، از جسمی فیزیکی بهره میبرد؛ دوربین به تدریج در نمای کلوز آپ تئودور ثابت میشود و در اوجِ انتقال احساسات، جونز تاریکی مطلق را به شیوایی تصویر ترجیح میدهد و باید صراحتا بگویم قطعا یکی از بهترین سکانسهای ده سال اخیر سینما رقم میخورد و تاثیر گذاری بینهایت آن با موسیقی متنی که در آن سکانس نواخته میشود چندین و چند برابر میشود؛ نقش آفرینی بینظیر واکین فینکس و اسکارت جوهانسن در آن سکانس آرامش و آسایش را از هر بینندهای، با توسل به قدرتی عظیم میگیرد و مخاطب را در آشفتگی و غوغای درونی رها میکند. جونز نیز در پایان این سکانس، نمای لانگ شات مانندی از شهر لس آنجلس که در آینده روایت میشود را جایگزین تاریکی مطلق شب میکند و بهترین سرانجام را برای وضعیت پیش آمده، رقم میزند. معمولا بهترین استراتژی برای به تصویر کشیدن سکانسی بعد از سکانسهایی با قدرت تاثیر گذاری زیاد و دیوانه کننده، سکوت و ایجاد فرصت به بیننده برای فکر کردن به تبعات آن واقعه، بهترین ترفندی است که کارگردان میتواند استفاده کند؛ که ما نیز بعد از سکانس رابطه عاشقانه تئودور و سامنتا، همین راهبرد را از اسپایک جونز مشاهده میکنیم.
تئودور در نبود سامنتا، در خاطرات زندگیاش با کاترین همانند انسانی در باتلاق، گیر افتاده است
نقاط قوت “Her” به چند مورد محدود خلاصه نمیشود در تمام لحظات آن به سطح بالای دیالوگها و هنرنمایی بازیگران و چالشهای داستانی و فیلمنامه اشاره کرد. موسیقی متن فیلم در بهترین حالت خود قرار دارد و تاثیرگذاری فیلم را چندین قدم به جلو میراند. کارگردان رابطه عاشقانه تئودور و سامنتا را همانند یک رابطه بسیار عادی و مشابه به دیگر روابط عاشقانه به تصویر میکشد. آن دو با هم به گردش میروند و خوش میگذرانند و وقتی که با هم هستند، زندگیشان طعم و بوی دیگری پیدا میکند. قابل ذکر است که به جای زندگی آنها، زندگی تئودور طعم و بوی دیگری پیدا میکند و این تئودور است که با یک سیستم عامل هوشمند، اُخت گرفته است و وابسته رابطه با سامنتا شده است و زندگی بدون آن را حتی در تاریکترین مکانهای ذهنش، تصور نمیکند. تئودور هر چقدر هم با قوانین فیلمنامه و قدرت بالای کارگردانی اسپایک جونز پیش برود، باز هم افسار کارکترش را تسلیم واکین فینکس میکند. قطعا هر بازیگری جز واکین فینکس در نقش تئودور تومبلی بود، اکنون “Her” را با یک زبان دیگر نقد و بررسی میکردیم و “او” مدیون واکین فینکس است. بازیگر درجه یکی که در تمام لحظات فیلم، سنگینی دیوانه واری را به دوش میکشد و در اوج نقش آفرینی کارکترش قرار دارد. کارکتر تئودور نمود کاملی از چند انسان و چند سرنوشت و چند نوع شخصیت است. در طول داستان چندین شکست سنگین در رابطه عاشقانهاش میخورد و دوباره برمیگردد و با زندگی بی قواعد دیگری، دست و پنجه نرم میکند. بیننده مسحور هنرنمایی بیکران فینکس در نقش تئودور میشود. به راحتی غرق در هنرنمایی او میشوید و رابطه عاشقانه نابالغانه “او” را با تمام گوشت و خون خود درک میکنید. از همه چالش برانگیزتر که فینکس را یک طبقه از رقبای خودش فاصله میاندازد، شیوه کنترل احساسات و عواطفش در قبال گویندگیهای دوبله گون اسکارلت جوهانسن در وجود کارکتری سیستم عاملی به اسم سامنتا است. فینکس در انتقال حس عشق، نفرت، شکست و بیهدفی و پوچ گرایی کوچکترین ضعفی نشان نمیدهد و لقب ناجی برای او برازنده است. او (فینکس) در “او” (نام فیلم)، مفقود شده است و اکنون یک “او” بیشتر در دستان مخاطبان نیست؛ آن “او” نیز مجموعهای از او های موجود در فیلم است که به دست اسپایک جونز در قالب یک اسم معرفی شده است (سامنتا و فینکس). آن دو، دو روح در یک کالبد هستند، کالبد آنها مربوط به “او” است.
آیا او در زندان خود ساخته رها میشود؟ آیا او بار دیگر رنگ آزادی را میبیند؟
آن قدر که واکین فینکس در کارکتر تئودور خوش درخشیده است، دیگر بازیگران فیلم به کمرنگی بیشتری سوق داده شدهاند. بازی قابل قبول از ایمی آدامز (به اسم ایمی در “او”) در قالب یکی از دوستان دوران دانشگاه تئودور و گویندگی پُر رنگ اسکارلت جوهانسن در فیلم که به وقوع چنین فیلمی با تاثیرگذاری وحشت برانگیزی را ممکن ساخته است. رابطه نابالغ تئودور و سامنتا در جریان فیلمنامه، به چندین و چند مشکل اساسی و بنیادین میافتد و همه و همه نیز به روابط مجازی آنها برمیگردد. کارگردان در اثرش تلاش میکند که همه راههای ممکن را برای رسیدن به توجیهی از زندگی مجازی یک انسان که با سیستم عاملی که از هوش مصنوعی عجیبی بهره میبرد، را امتحان کند. روابط تئودور با معشوقه دست ساخته انسانیاش، حفرهها و ضعوف زیادی تجربه کرده و کارگردان نیز با تمام تلاشی که میکند، راه جوابی برای آنان پیدا نمیکند و نخواهد کرد. آن دو به احساسات دنبالهدار خود دامن میزنند و تا جایی که از دستشان بر میآید، تلاش میکنند طبیعی و بدون اشکال باشند، ولی امکان پذیر نیست. همانطور که گفتم، کارگردان تمام تلاشش را میکند ولی جواب نمیگیرد، پس چاره را در عنصر دیگری مییابد. او جواب را در شوکه کردن بیننده و تئودور پیدا میکند و هدفش را به مرحله اجرا میرساند. دسترسی تئودور به سامنتا قطع میشود و او گمراه و سردرگم در غوغایی از جامعه که مدتها از آن فراری بود، محو میشود. او در خلع نبود سامنتا، خلعهای بزرگ دیگری را تجربه میکند. کمبودهایی که او را از انسانهای دور و اطرافش دور کرده است و ارتباط او با سامنتا همانند هالهای از یک حالت بازدارنده، او را از همه چیز و همه کس فاصله داده است. تئودور، نقوش انسانهای دور و اطرافش را کمرنگتر از هوش مصنوعی همیشه همراه و همیارش میپنداشت و ارتباط حقیقی و با بنیان را به یک رابطه مجازی و بیاساس به فروش میگذاشت. جونز بار دیگر قضاوت نمیکند و نتیجه را به دست مخاطب میدهد ولی با شرایط طرح ریزی شده توسط او، مگر میشود بینندگان نیز نظری مخالف نظر کارگردان داشته باشند. پایان فیلم به بهترین حالت ممکن رقم میخورد. رابطه متهم به شکست تئودور و سامنتا، طبق شروعش متزلزش، منجر به شکست حقیقی میشود و تئودور نیز به با تجربهی کسب کرده، در ادامه زندگی مشترکش، موفقیت بیشتری نصیبش میشود ولی این برهان، تنها جلوهی ظاهری اثر اسپایک جونز را در برمیگیرد و اصل آن مربوط به مفهوم درونی آن است. با توضیح سکانس به سکانس دقایق پایانی فیلم، به مقصود کارگردان میرسیم. تئودور پس از آخرین مکالمهاش با سامنتا، به فکر فرو میرود و بعد از دست و پنجه نرم کردن با سرانجام تلخش در رابطه حاصله، به سراغ ایمی میرود. ایمی همان دوست قدیمی دوران دانشگاهش که پس از آن نیز با یک شکست حقیقی (ارتباط واقعی او با یک انسان، روابط موجود در فیلم از تنوع زیادی برخوردارند!)، افسردگی محسوسی را تجربه کرده است. اولین ارتباط حقیقی تئودور با انسانی که با تمام وجودش او را درک میکند، ایمی است. تئودور و ایمی با حالتی مشابه پشیمانی و درماندگی و افسردگی با هم به پشتِ بام ساختمان میروند. اسپایک جونز با تشبیهی عمیق به شکلی نامحسوس، مقصود خود را بیان میکند. تئودور محبوس در رابطه با سامنتا بود. تئودور همانند پرنده ای که در قفس زندانی است، دربندِ سامنتایی بود که یکی از ساختههای دست انسان است. ساختهای که به درجه بالایی از اختیار و هوش مصنوعی رسیده است که برای همه انسانها علاوه بر مزیتهایش، نقاط منفی پُر رنگی را در پی دارد. تئودور پس از پایان دادن به رابطهی دیوانه وارش با سامنتا، تاب مقاومت و نفس کشیدن در مکانی سربسته و با چارچوب را ندارد؛ مکانی که برای او یادآور مکان سیاه چال مانندی میماند که سامنتا با چرب زبانی، او را به درون آن سیاه چال انداخته بود. تئودور بر فراز پشت بامی میرود که به راحتی بتواند نفس بکشد و بتواند برای یک بار هم شده بعد از رابطه چالش برانگیزش، حس آزادی را بچشد. او نیاز به فریادی بلند از اعماق وجود دارد و پشیمانیای که نمود آن را در نامهای که برای کاترین (همسر سابق تئودور و با بازی رونی مارا) نوشته است، مشاهده کردیم و احساس ضربه خورده او را حس میکنیم.
بهترین مکان برای انسانهایی در قفس، انسانهایی که بالهایشان شکسته است و دیگر توان پرواز ندارند
“Her” اثری ناشناخته و چالش برانگیز و قابل تامل است. “او” شما را به افکار دنبالهداری دعوت میکند که تا به الان، تجربهی تفکر آنها را نداشتهاید. تفکری که به دست اسپایک جونز، گام به گام عمیقتر و گودتر میشود و در پایان داستان، نوک پیکان آن را متمرکز بر چندین و چند اصل از دنیای کنونی خودمان پیدا میکنیم. به همه ی کسانی که سینما را دنبال میکنند، فیلم “او” به شدت پیشنهاد میشود و اگر به تفکر در حوزه زندگی و قواعد حاکم بر آن علاقه دارید و شیوههای مختلفی از دوست یابی و ارتباط های گوناگونی از جمله لانگ دیستنس (long distance) و مجازی و حقیقی و … را مشاهده کردهاید و یا حتی تجربه کردهاید، حتما همین الان به دیدن “او” بپردازید و وقت را تلف نکنید که همانند آرامش بخش برای بیماران روانی عمل میکند!
==============
منابع نقد فارسی مووی مگ گیمفا و...