فصل سوم سریال دارک (Dark) امروز (۲۷ ژوئن) -دقیقا در روزی که داستان سریال آن را روز آخرالزمان معرفی کرد- منتشر شد. اولین واکنشها به فصل سوم سریال تاریک نشان میدهد که فصل آخر پر از غافلگیریهای خارقالعاده و درواقع کاملکننده دو فصل ابتدایی است. این فصل که آخرین فصل از سریال تحسین شدهی «دارک» (تاریک) در ژانر علمی-تخیلی بود هشت اپیزود داشت و امتیاز همهی اپیزودهایش بالاتر از ۹ است و دو قسمت آخر از کاربران imdb امتیاز ۹.۹ از ده را گرفتهاند. خیلی از نقدها فصل دوم و سوم را درمقابل پیچیدگی و جذابیت فصل سوم هیچ دانستهاند.دو توپ بیلیارد را تصور کنید؛ یکی سفید و دیگری سیاه. وقتی توپ سفید بهسمت توپ سیاه حرکت میکند در امتداد زمان (رو به جلو) فقط یک احتمال وجود دارد: برخورد توپ سفید به توپ سیاه. اما برای فیلمِ برخورد این توپها دو احتمال هست؛ اول اینکه فیلم رو به جلو برود؛ در اینصورت توپ سیاه به توپ سفید برخورد میکند و احتمال دوم این است که فیلم به عقب برگردد و در این صورت توپ سفید است که به توپ سیاه میخورد. اینگونه آغاز میتواند همان پایان باشد و گذشته همان آینده.
ردپاهایی که دیروز در ساحل پیدا شده، امروز به وجود آمده است
آیا اتفاقات و رویدادهای دنیا جهتدار و بدون بازگشتند و فقط به سمت آینده حرکت میکنند؟ این نیروی تثبیتشده مفهوم زمان در ذهن و زبان ماست که هر تشکیکی درباره چگونگی گذشته و حال و آینده را به بیراهه ابدیت میکشاند. میتوانیم این سخن ویتگنشتاین را درباره زمان هم بهکار ببریم: «وقتی نمیتوانیم درباره چیزی سخن بگوییم بهتر است سکوت کنیم.»، اما این مبهمترین عنصر جهان در ذهن و زبان ما شکل گرفته و پرورش یافته و با هزاران نظریه و فرضیه و روی میلیونها کاغذ به اعتبار رسیده است. این تعاریف ذهنی که چنین خطوط و حد و مرزهایی برای «گذشته» و «حال» و «آینده» مشخص میکنند آنقدر سفت و محکماند که وقتی در جایی میخوانیم: «درحالحاضر علیتِ معکوس فقط فرضیه است؛ ولی اگر ثابت شود که درست بوده، مثل این است که بفهمیم ردپاهایی که دیروز در ساحل پیدا شده امروز به وجود آمده است.»، همان تصور تیره و تار و محدود ما از زمان بهشکل علامت تعجبی بزرگ در میآید و بعد چماقی میشود بر سرمان؛ یا وقتی سریالی مثل Dark («تاریک») ۲۰۱۷ با این جمله اینشتین آغاز میشود باید تمام پیشفرضهایمان از زمان و علیت را کنار بگذاریم: «تفاوتگذاشتن بین گذشته، حال و آینده تنها یک توهم دائمی و لجبازانه است.»
هسته اصلی سریال ارجینال و آلمانی «نتفلیکس»، زمان و یا بهتر بگوییم فضا-زمان است. پس اگر از من بپرسید «سریال «تاریک» درباره چیست؟» پاسخم چیزی جز پاسخ آگوستین قدیس به پرسش ماهیت زمان نیست: «زمان واقعا چیست؟ اگر کسی این را از من نپرسد میدانم، اگر کسی بپرسد و بخواهم توضیح بدهم دیگر نمیدانم.» اما میتوانم بگویم همانطور که نظریه نسبیت اینشتین تمام برداشت ما از فضا و زمان را تغییر داد و مهمترین تعریف از زمان را مطرح کرد، سریال «تاریک» بسطدادن این نظریه به نسبتِ بین اشخاص با یکدیگر (شجره خانوادگی چهار خانواده و اصل و ریشه آنها) و حتی نسبتِ شخص با گذشتهاش و آیندهاش است، طوری که دیگر این مقاطع زمانی معنیشان را از دست میدهند.
کلاف سردرگم ارتباط شخصیتها، ابتدای جنگ بر سر کنترل زمان
سفر در زمان در جهان سریال «تاریک» هر به ۳۳ سال و در سه مقطع زمانی از طریق کرمچاله اتفاق میافتد: ۱۹۵۳-۱۹۸۷-۲۰۱۹. کسانی که دو فصل ابتدایی «تاریک» را دیدهاند تصدیق میکنند که چهقدر داستان شخصیتهای شهر «ویندن» شبیه آن دودهای برخاسته از نیروگاه هستهایاش تیره و تار و پیچیده و به پایههای نظری و علمی-تخیلی زمان وابسته است. درواقع همانطور که حال و گذشته و آینده در جهان ذهن و بیرون از ذهن ما مفاهیم مطلقی ندارند، در این سریال هم هیچچیز معنای مطلق و ناپیوستهای ندارد. این را همان ثانیههای ابتدایی این پازل تصویری میفهمیم وقتی تصاویر شخصیتها در دورههای مختلف زندگیشان روی دیوار با نخهایی به هم وصل شدهاند. «تاریک» همانقدر که نظریه نسبیت ثابت کرد زمان را نباید توالی اتفاقات در نظر بگیریم با برخورد ما از زمان درگیر میشود و آهستهآهسته کلاف سردرگم ارتباط شخصیتها در زمانهای مختلف را باز میکند، اما نه بهسادگی. شاید مایههای نظری چنین سریالی با تمرکز بر سفر در زمان کمتر از بنمایههای علمی و حتی تخیلی آن باشد، اما نکته اساسی در این است که تمام شخصیتها در تار و پود کلافی بزرگ به هم پیوسته شدهاند و بر سرنوشت هم اثر گذاشتهاند یا میگذارند. بر همین اساس است که «یوناس»، شخصیت محوری داستان، بعد از سفرهای زیادش در زمان و ناتوانیاش در تغییر سرنوشتی که خودش باعث و بانیاش بوده، در آیندهاش تصمیم میگیرد همهچیز را نابود کند و این ابتدای یک جنگ بر سر کنترل زمان است. اگر ما حال را مقطعی بین گذشته و آینده تصور میکنیم زمان حال فریاد میکشد که نمیتواند طولانی باشد و اصلا حال ثابتی وجود ندارد.
بزرگترین و جاهطلبانهترین داستان تصویری درباره سفر در زمان
اگر فیلم «آغازگر» (۲۰۰۴) بهترین و پیچیدهترین فیلم سفر در زمان تاریخ سینما باشد، و یا اگر «سرنوشت» (۲۰۱۴) یا «جرایم زمانی» (۲۰۰۷) خلاقانهترین این دستهبندی باشند، بدون شک «تاریک» قواعد و کلیشهها را کنار گذاشته تا بزرگترین و جاهطلبانهترین داستان تصویریای باشد که تابهحال درباره سفر در زمان ساخته شده است. بهطور قطع میتوانم بگویم حالا دیگر «چیزهای عجیب» بهترین سریال فراطبیعی «نتفلیکس» نیست. «تاریک» علاوهبر نیروی حیرتانگیز داستان تاریکش، با مرکز قرار دادن یک غار به پدیده مرموز «انرژی تاریک» هم پیوند دارد. انرژیای که ثابت کرده جهان بهجای آنکه مطابق انتظار، کندتر شود، در حال سریعترشدن است. پدیده ای که به دلیل همین ناشناختهبودنش دانشمندان نام «انرژی تاریک» را روی آن گذاشتهاند. شاید در اولین دقایق مواجهه با «تاریک» و کودکان گمشدهاش، این سریال را یک سریال کارآگاهی با رمزورازهای کشف جرم بیابیم، اما درست از زمانی که جمله «میکل کجاست؟» به جمله «میکل در چه زمانی است؟» تغییر میکند کلیشههای ژانر کارآگاهی هم فرو میریزند
یک پازل تصویری بزرگ و هستیشناسانه
هر داستان که براساس ایده «سفر در زمان» بنا میشود، برای خودش سازوکارها و تمهیداتی میاندیشد تا به چرخههای بینهایت یا پارادوکسهای سفر در زمان نیفتد یا آنها را بهشکلی خلاقانه ارائه دهد، اما «تاریک» باوجود برقرارکردن گفتمانی بین گذشته و آینده، از این پارادوکسها برای آگاهی شخصیتها از گرفتاری در حلقههای تکرارشونده و از طرف دیگر برای غافلگیری و بههم زدن پیشبینیهای مخاطبان استفاده میکند. گاهی نیز خود سریال درباره این پارادوکسها صحبت میکند؛ برای مثال ساعتساز و دانشمندی در سال ۱۹۸۶ از پارادوکسِ «بوت استرپ» یا «خودراهاندازنده» سخن میگوید. این پارادوکس نظری وقتی رخ میدهد که یک شی یا شخص به گذشته سفر میکند و یک حلقه علت و معلول نامحدود را ایجاد میکند؛ یعنی این حلقه آغاز و انتهایی ندارد؛ هم علت خودش است و هم معلول خودش. قطعا سریال «تاریک» نمیخواهد دغدغهها و مشکلات فلسفی درباره زمان را حل کند؛ باران بو اودار و جانجه فریشا، سازندگان سریال، بیش از هرچیز قصد داشتهاند یک پازل تصویری بزرگ و هستیشناسانه بسازند.
آینده و گذشته، مرگ و زندگی، آغاز و پایان همه یکی هستند
وجه دیگری از نظریه نسبیت این است که زمان برای هر فرد متفاوت است و حرکت، زمان را کشدار میکند؛ یعنی زیادشدن فاصله بین یک تیک و یک تاک ساعت. «هلگل» را در نظر بگیرید که در سه خط زمانی داستان حضور دارد. آینده او مدام از اتفاقی که خواهد افتاد میگوید و از آن هراسان است. عجله و شتاب او برای تغییر سرنوشت با مدام «تیکتاک»گفتنش به جایی میرسد که برای نجات همهچیز و همهکس به گذشتهاش سفر میکند. گذشته او ثابت است. اینکه او مدام در حال حرکت و شتاب است زمان را برایش به شکل استعاری کشدار میکند و از طرفی گذشتهاش را کوچک. کودکی او مدام تکرار میشود و در مقابلِ پیریاش قرار میگیرد. گذشته و آینده برای او معنا دارد اما همین دو مقطع برای شخصی دیگر کاملا متفاوت است. گذشته او آینده فرد دیگری است و آینده او گذشته شخصی دیگر. این عدمقطعیت برای اتاقک زیرزمینیای که نوح برای امتحان ماشین زمان استفاده میکند نیز بهشکلی دیگر نمادی از نامتعینبودن فضا- زمان است. جایی که برای فردی قتلگاه است و برای فردی دیگر پناهگاه؛ فردی از آن به گذشته میرود و فردی دیگر به آینده. ماشین زمان برای نوح کشتی نجات است و برای کسی دیگر ماشین کشتار؛ برای کسی آغاز است و برای کسی دیگر پایان؛ اما ایده محوری چیز دیگری است: برگشت همهچیز به خودش در یک چرخه تاریک و دایرهای نامتناهی یا بهعبارت دیگر بازی با این مفهوم: آینده و گذشته، مرگ و زندگی، آغاز و پایان همه یکی هستند.
Dark (تاریک) سریال علمی-تخیلی و هیجانانگیز «نتفلیکس» دقیقا در همان روزی منتشر شد که بسیاری از طرفداران آن را پیشبینی کرده بودند: روز آخرالزمان. سازندگان در دو فصل ابتدایی -حتی زمانیهایی که با روشهای گیجکننده و فریبنده به کنکاش درباره بسیاری از جنبههای سفر در زمان میپرداختند- از مطرحکردن بحثهایی درباره جهانهای موازی خودداری میکردند، اما انگار در فصل سوم قضیه کمی متفاوت شده است. اخیل آروا، منتقد Gadgets360، در نقدش نوشته است:
«جهان داستانی سریال در فصل سوم، به یک داستان چندجهانی(جهانهای موازی) تبدیل شده است و این داستان طبق قوانین سرنوشت بارها با نسخههای قدیمیتر و آگاهتر مسافران زمانش حمایت میشود. همانطور که انتظار داریم این غافلگیریها در بیشتر فصل سوم وجود دارد اما این موارد به کمک پیچوخمهای بازیگوشانه سازندگان در اواخر سریال بهطرز عجیبی افزایش پیدا میکند. شاید این تلاش سازندگان باشد که میخواهند به مخاطبان و طرفداران با تئوریهای بیپایان خود رودست بزنند اما با این کار فصل سوم سریال غافلگیریهایش را به منطق درونیاش ترجیح داده است.»
یک سریال علمیتخیلی در اعجابآورترین و هیجانانگیزترین نوعش
انگار فصل سوم سریال درام و علمی-تخیلی Dark داستانش را با سبکی وسوسهانگیز پایان میدهد. پاتریک کرمونا درباره غافلگیریهای فصل سوم گفته است:
«خیلی خوب است که سریال در ساخت یک جهان ویژه به استادی رسید است اما تمام اینها به باد میرفت اگر داستان را به سبکی تماشایی و خاص تمام نمیکرد. دیگر من در اینباره نگرانیای ندارم چون نهتنها فصل سوم این سریال به خوبیِ دو فصل ابتداییاش است بلکه این سریال را به صدر بهترین سریالهای نتفلیکس میآورد. حالا بهطور قطع میتوان گفت سازندگان سریال کاملا میدانستهاند چیزی که میسازند یک سهگانه خواهد بود.»
جک سیل، منتقد گاردین، هم درباره عملکرد سریال نوشته است:
«فصل نهایی سریال Dark پیچیده، درخشان و بیشازحد عاشق هرج و مرج است تا هر آنچه را که میتواند درباره مضامینی مثل سرنوشت و مرگ ارائه دهد. سریال میخواهد عمیق باشد، اما سازندگان آن از آنچه انجام دادهاند پشیمان نخواهند شد، زیرا آنها هر كاری را كه ممكن بوده انجام دادهاند.»
استیو گرین، منتقد ایندیوایر، Dark را هیجانانگیزترین سهگانه علمیتخیلیای که تابهحال در تلویزیون ساخته شده لقب داده است:
«سریال Dark با موفقیت در جایی که بیشتر سریالها در آن شکست میخورند، حرکت ظریف و متعادلش را در روایت داستان سفر در زمان حفظ میکند تا به پایانی هیجانانگیز برسد... این سریال با وجود تمام ابهامهایش خودش را بهعنوان هیجانانگیزترین سهگانه علمیتخیلیای که تابهحال در تلویزیون ساخته شده در بالاترین جایگاه قرار میدهد.»
بهنظم درآوردن یک طرح داستانی پیچیده
آنچه که از اولینواکنشها به فصل سوم Dark میتوان فهمید این است که قسمتهای پایانی این سریال یک شاهکار زیبا و پیچیده از آب درآمده است. دانیل هارت واکنشش به فصل سوم را اینگونه آغاز کرده است:
«الان که دارم این متن را مینویسم دقیقا نمیدانم چه چیزی باید بگویم. گاهی اوقات نمیتوان موفقیت و زیبایی یک فیلم یا یک سریال را با کلمات بیان کرد. فصل سوم سریال دارک انعکاس یک کار سخت است؛ بالاتر از آن بهنظم درآوردن یک طرح داستانی پیچیده. فصل سه همچنین این نکته را اثبات میکند که بعضی اوقات خیلیچیزهای خوب را میتوان خراب کرد. فصل سه برای تحمل پیچیدگی این داستان کافی است. فصلهای بعدی میتوانست کل زحمات سازندگان را نابود کند.
سریال اصلا نمیخواهد با پایانش خودنمایی کند. سریال تا انتهای داستان واقعی میماند ... فصل سوم مستحق تمام تمجیدهایی است که از آن خواهد شد؛ اما ذکر این نکته ضروری است که کلیت Dark دلیل موفقیتش است؛ بدون فصلهای عالی ۱ و ۲ فصل ۳ نمیتوانست با چنین مهارت و صبری به پایان برسد. فصل سوم سریال Dark از هرجهت و بهمعنای واقعی زیبا و تاریک و پرتنش است. تصور اینکه سریالهای دیگر بتوانند به چنین دستاورد پیچیدهای دست پیدا کنند دشوار است.»
منتقد ایندیناسکپرس به برخی از حفرههای داستان اشاره کرده و درباره کلیت فصل سوم سریال نوشته است:
«شاید برخی ازحفرهها در فصل سوم سریال وجود داشته باشد، و آنها کمی به داستان ضربه بزنند، اما باید اعتراف کنم که این ایرادات درمقابل پایان عالی این سریال به حساب نمیآیند.»
برای دیدن فصل سوم باید تمرکز و دقت بیشتری داشته باشیم
فصل آخر سریال Dark «نتفلیکس» نمونهای استادانه از داستانپردازی هیجانانگیز و احساسی است. سازندگان سریال یک پایان درخشان که به هماناندازه رضاتبخش و عاطفی است فراهم کردهاند. این همان چیزی است که هر طرفداری برای پایان سریال موردعلاقهاش امید دارد. منتقد دیگری درباره فصل سوم نوشته است:
«برای دیدن فصل سوم باید تمرکز و دقت بیشتری داشته باشیم. اگر فکر می کنید فصل اول و دوم ذهن شما را به چالش کشیده است آنچه در آن دو فصل دیده اید درمقابل فصل سه هیچ است.»
پرهلاد شریاری، منتقد firstpos، سریال را مسیر جدیدی در داستانهای سفر در زمان دانسته است:
فصل سه، توانایی ما را در پیگیری روایت با حقههای بیشتری به چالش میکشد، زیرا جهانهای موازی هم به داستان اضافه شدهاند و حالا با گرهخوردن چند واقعیت شخصیتها باید این گرهها را باز کنند. برای اینکه واقعاً از تجربه تماشای Dark لذت ببرید، باید مثل یک کارآگاه به دنبال این باشید که در شهر «ویندن» چه کسی در چه زمانی کجاست.
بدون شک سریال Dark یک تجربه روایی بلندپروازانه است که ابعاد ناگفتهای از قدرت داستانها را یادآوری میکند. این سریال مانند فیلم «آغازگر» و «سرنوشت»، درک ما از داستانپردازی به چالش میکشد و در عین حال میتواند مسیر جدیدی در داستانهای سفر در زمان و موضوعاتی مثل سرنوشت باشد.»