سلام دوستان،امروز با داستان بازی مافیا1 اومدیم،بازی که واقعا تو ایران طرفداران زیادی داره و مخصوصا نسخه دوبله فارسیش علاقمندان زیادی رو به خود جلب کرد،همانطور که میدونید نسخه ریمیک مافیا1 2ماه بعد میاد و اگه شما این اثر رو به هر دلیلی از دست دادید یا بازیش کردید اما نفهمیدید قضیه چیه،با ما همراه باشید
اعترافات یک گناهکار
سال1938
همه چی آروم بود،یک مردی با کت و شلوار سیاه و یک کلاه قهوه ای با نام توماس آنجلو به دیدار کارآگاه نور من در قهوه خانه ای میرود
(تام)-کار آگاه نورمن،میتونم اینجا بشینم؟
کارآگاه با چهره ای بی تفاوت و جلویش فنجانی خالی بود که نشون میداد وقت زیادی منتظر مانده،دعوت اورا قبول کرد.
(تام)-بابت تاخیر متاسفم ولی من نمیتونم دیده بشم میفهمین که چی میگم
(نورمن بالحنی بی تفاوت)-من عادت ندارم با افرادی مثل شما ملاقات داشته باشم
توماس فهمید نورمن لهجه ایرلندی داره و ایرلندی ها آدم خونگرم و بدبینی هستن و باید به نوعی اعتمادش را جلب کند
(تام)-من الان کار مهمی براتون دارم آقا
(نورمن و بازم بی تفاوت)-ولی من کاری با شما ندارم و اگه اینجا هستم دلیل نمیشه که بخوام معامله ای رو انجام بدم
(تام)-منم معمولا با افرادی مثل تو کار خاصی ندارم ولی حالا دلیل مهمی برای این کار دارم،مهم برا شما و مافوقتون و مهم برای خودم من پیشنهاد معامله ای برا شما دارم
قیافه نورمن کمی تغییر کرد
(نورمن)-یه معامله؟
(تام)-بله باید بگم یه مقام مهم تو سازمان غیر قانونی دارم،از اون گروه سازمانا که دوست دارین خیلی اطلاعات راجبش بدونین ولی از طرف دیگه من..
گارسون مکالمه رو قطع میکنه و قهوه برای تام میاره
(تام)-من یک سری دلایل شخصی دارم که نمیخوام عضو این سازمان باشم ولی ترک این سازمان کار راحتی نیست میفهمین که؟
(نورمن)-فکر کنم بدونم از کجا اومدی،اگه خیانت کنی یه گلوله تو سرت شلیک میشه درسته؟
(تام)-درسته،شما بچه دارین کارآگاه،من زن و یه دختر دارم و نمیخوام بخاطر من مشکلی براشون پیش بیاد
(نورمن با لحن بی تفاوت)-بله ولی ما ازت محافظت میکنیم ولی چرا قبلا به فکر این نیافتادی
تام فهمید که نورمن میخواهد بداند سهمش در این معامله چیست
(تام)-من در مقابل هیچی ازت نمیخوام خوب گوش کن،اسم سالیاری برات آشنا نیست؟
(نورمن با لحنی متعجب)-سالیاری؟اون لعنتی؟تو واسه اون کار میکردی؟
(تام)-بله من چند سالی که برا اون کار میکنم،حالا میخواد منو دور بندازه،اگه از من و خانواده ام محافظت کنی،همه چیز رو بهت میگم،نام ها ،ملاقات ها،حساب های بانکی و همه چیز
(نورمن)- خدای من،اگه بخوای رئیستو دستگیر کنم هرچی میدونی باید منم بدونم و مطمئن باشم که تو دادگاه شهادت بدی
(تام)-خب اگه وقت داشتی باشی من کل داستانو برات تعریف کنم و جزئیات کارهایی انجام دادم رو هم بگم
(نورمن)-خب من وقت دارم همه چیزو بشنوم
و توماس با رضایت همه چیز را تعریف میکند...
سال1930
توماس آنجلو بعد از اتمام تاکسیرانی، در حال سیگار کشیدن بود،او داشت از زندگی خودش و کسانی که وضع بدتر از او داشتند تعریف میکرد،ناگهان صدای تصادف ماشین و آه و ناله یک فرد را شنید،آن دو(پالی و سم)افراد سالیاری بودند که داشتند از افراد موریلو فرار میکردند،یکی از آن دو یعنی سم،روی تام اسلحه کشید و او را تهدید کرد که اگر آن ها را از دست آنها فراری ندهد،میکشد،تام بعد از گم کردن رد افراد موریلو،َآنها را به بار سالیاری میبره،موقع پیاده شدن سم به او می گه که بایستد و براش از طرف سالیاری چیزی بیاره،موقعی که سام به پیش او اومد،تام پاشو روی گاز گذاشت تا اگر خواست او را بکشد،فرار کند،وقتی سام دستش از جیب کتش بیرون آورد،یک مبلغ هنگفتی به تام داد و از طرف سالیاری تشکر کرد و گفت اگر خواستی بیا با سالیاری همکاری کن.
تام به سرعت از آنجا دور شد و در خانه با خودش حرف میزد و نمیخواست عضو گروه سالیاری شود
{بهتره آدم فقیر باشه و زندگی کنه تا پول داشته باشه و بمیره}
تام از فردای آن روز شروع به تاکسیرانی کرد و چند تا از افراد معمولی رو سوار کرد و به مقصدشان میرساند.بعد رساندن آخرین مسافر به مقصد،پیاده شد و یک قهوه ای نوش جان کرد،وقتی دیگه میخواست سوار ماشین شه
افراد موریلو سر میرسند و اونو کتک میزنند،تام از دستشون فرار میکنه ولی ماشینش داغون شده بود،او به سرعت به سمت بار سالیاری رفت و از سالیاری درخواست کمک کرد،اونا به تام کمک کردن و افراد موریلو رو کشتند
توماس،بعد این اتفاق نظرش تغییر کرد و خواست عضو گروه سالیاری بشه
{بهتره آدم تو جوونی بمیره ولی پولدار باشه}
تام به بار سالیاری میره و سالیاری براش یه شرطی برای تام میزاره،سالیاری بهش گفت برای اینکه بتونی انتقام ماشینتو از افراد موریلو بگیری،یه بار هست که توش این گوریلا هستند،ماشین هاشونو داغون کن و برگرد،اونوقت میتونی عضو گروه ما بشی،تام بعد انجام این کار،سالیاری رسما اونو بعنوان یه عضو جدید معرفی میکنه
سالیاری،تام،پالی و سم رو یک جا دعوت میکنه،دون برای اونا یک ماموریت داره،دون به این سه تا میگه که این بسته پول رو به خارج شهر ببرن و یک معامله ای انجام دهند،این سه تا به راه میوفتند و وقتی میرسند،پالی به تام میگه که تو ماشین بمونه و بزاره ما دو تا این معامله رو انجام بدیم،وقتی میرن،بعد مدتی پالی زخمی از اونجا بیرون میاد و میگه سام اون تو اسیره،تام دست به کار میشه و میره تو دهن مهن همه رو سرویس میکنه وقتی سام رو میخواد نجات بده،یکی از اون آدما پولا دستشه و داره فرار میکنه،تام دنبالش میکنه و در نهایت پولارو پس میگیره و پالی رو بیمارستان میبرند
سالیاری تام رو کنارش دعوت کرده و درمورد یک مسابقه ماشین رانی که قراره برگزار بشه صحبت میکنه میگه همه اعضای گروه رو مسابقه و به یک راننده ای شرط بستن ولی از اون طرف اروپایی های کثافت هم پاشون به این مسابقه باز شده و اعصبانی هست که چرا اروپایی ها هم شرکت کردن،به تام ماموریت میده که ماشین اون اروپایی رو برداره و ببره پیش لوکاس برتون تا دستکاری کنه فقط باید قبل ساعت 1برش گردونه چون نگهبانا عوض میشن و نقشه لو میره،تام سریع میره ماشین رو برمیداره و پیش لوکاس برتون میبره و سریع برمیگردونه
فردای اون روز تام در بار مشغول نوشیدن بود که فرانک(دست راست سالیاری)بهش زنگ میزنه و میگه راننده ای که روش شرط بستن رو لت و پار کردن و تو باید رانندگی کنی سریع بیا اینجا،وقتی تام میرسه میگه من نمیتونم ولی فرانک با اسرار میگه باید تو برونی و دست فرمونت خوبه تام حرفشو قبول میکنه(این مرحله پدسگ ترین مرحله تاریخ بود یعنی 1ماه تو این مرحله موندم تا ردش کنم)تام بعد برنده شدن در این مسابقه سالیاری بهش تبریک میگه و سهمی از پولی که برده رو به تام تقدیم میکنه
تام موقع شب تو بار درحال خوردن نوشیدنی بود که صاحب بار(یکی از افراد سالیاری)به اسم لوییجی بهش میگهکه دیشب دخترش وقتی به خونه برمیگشت چند تا ارازل اوباش مزاحمش شدن و امشب بخاطر دخترش باید تو دخترمو اسکورت کنی،تام هم قبول میکنه.تو راه یه سری اوباش و ارازل مزاحمش میشن و تام دهن مهن همه شونو سرویس میکنه وقتی به خونه سارا میرسن،سارا به خونش دعوتش میکنه و میگه میخوام زخماتو درمان کنم و بعد پانسمان زخمای تام،به خاطر سارا تام امشب تو خونش میخوابه و باهم رابطه جنسی برقرارمیکنند
تام فردای آن روز به دون اطلاع میده که ارازل اوباش تو این منطقه زیاد شدند،دون هم از شنیدن این خبر حسابی عصبانی میشه و به تام و پالی ماموریت میده که برن پیش بیف گنده و ازش درمورد پاتوق ارازل سوال کنند ،محل اوباش رو از بیف گنده میپرسن و میگه یجایی تو منطقه چینیاست،تام و پالی به سراغ ارازل میرن و دهن مهن همشونو سرویس میکنن،یکی از افراد معمولی که مورد ضرب و شتم قرار گرفته بود به تام گفت که هرچقدر به پلیس اطلاع دادم ولی به دادم نرسیدن چون یکی از اوباش،پسر یکی از اعضای شورای شهره.تام و پالی رسیدن به دو تا از آخرین اوباش و ارازل و وقتی دنبالشون میکنن،یک جا اون دو رو گیر میندازن و میکشتشون.
فردای آن روز فرانک به تام خبر از ماموریت جدید میده،بهش اول یه خبر بد میده،میگه یکی از اعضایی که کشتید،پسر یکی از اعضای شورای شهره و با موریلو متحد شده که شما رو بکشه. تام به فرانک میگه هیچکس زنده از اونجا درنیومده ولی فرانک میگه یکی شون زنده در رفته و فرانک میگه بیخیالش شو و بهش از ماموریت میگه،قرار از اینه که یکی از دلال های سالیاری بهش خیانت کرده و به سمت موریلو رفته و در هتل سنترال آیلند میمونهو.اونجا هم یه زنی هست که یکی از اعضای سالیاری بوده و مدارکی از سالیاری دزدیده و به موریلو میخواد بده،قبل اینکه بره اونو بکشه و مدارکو از مدیریت بدزده و هتلو منفجر کنه
تام بعد کشتن دلال،به سراغ زنه میره و میشناستش،وقتی میخواد بکشتش،زن با هزار التماس بهش میگه بخاطر برادرم که اسیره اینکارو کرده،تام هم دلش میسوزه و کاری به کارش نداره و بعد گرفتن مدارک،به هتل بمب گذاری میکنه و از اونجا به یه ساختمان دیگه میپره و فرار میکنه،همون موقع به یک کلیسایی سر میرسه که مراسم خاکسپاری بیل،اوباش و پسر اعضای شورای شهر داره برگزار میشه.تام یواشکی به حرفای پدر گوش میده و وقتی حرفای الکی درمورد بیل میشنوه،اعصابش خورد میشه و فک و فامیل بیل رو لت و پار میکنه و به پدر میگه: اینا ادمای کثافتین که با دختر مردم کارای غیر قانونی میکنن،اونوقت تو میگی بیل آدم خوبی بود؟ و بعد پول هنگفتی به پدر میده و از پدر طلب بخشش میکنه و به سمت بار سالیاری میره
بعد رسیدن به بار،فرانک بهش میگه منم به خونه ببره،توماس فرانک رو هم به خونش میرسونه،تو راه فرانک بهش از ابراز علاقه تام به سارا میگه و بهش پیشنهاد ازدواج با سارا رومیده.تام هم این پشنهادو قبول میکنه و توماس هم بعد چند روز با سارا ازدواج میکنه.
زمان حال 1938
تام در حال توضیح دادن به نورمن بود که میگفت سالیاری آدمی دزد یا پستی نبود،فقط کسانی که از قانون سرپیچی میکردند رو میکشت یا مجازاتشون میکرد
سال1933
در شبی بارانی،فرانک به تام میگه که محموله نوشیدنی هاشون از کانادا اومده و در حومه شهره و باید با پالی بروند و بیارنش.سم هم آنجا منتظر آنهاست.آنها درآکوود و در انبارشان به کامیون هایشان سوار شدند و به سمت حومه شهر راه افتادند وقتی به آنجا رسیدند دیدند خبری از سم نیست و تام میره به مزرعه و محل قرار تا سم رو اونجا پیدا کنه،وقتی به اونجا میرسه میبینه راننده کامیون کانادایی کشته شده و دو تا از افراد موریلو محاصرش کردن تام دهن مهنشونو سرویس میکنه تا اینکه به پالی اطلاع میده سام نیست،برمیگردن دوتایی سام رو پیدا کنن و نوشیدنی هارو بگیرن و فرار کنن،آنهاسام رو در یک انبار مزرعه درحال شکنجه پیدا کردند و بدجور زخمی شده بود،بعد رساندن محموله حامل نوشیدنی،سم رو هم به دکتر محبوب سالیاری میبرند
سالیاری تام رو به بار دعوت میکنه و بهش ماموریت میده،سالیاری میگه فرانک چند روزه که توسط پلیس ها دستگیر شده و مدارک رو دست پلیس داده و به ما خیانت کرده و به تام هم دستور میده هم اونو بکشه هم مدارکو بدست بیاره.تام میره و سالیاری با فرانک خیالی درد ودل میکنه که چرا اینکارو کردی،تام اول به سراغ بیف گنده میره تا محل فرانک رو بدونه،بیف نمیدونه و میگه بره سراغ دوستش و از اون محل فرانک رو میگیره،وقتی به سمت خونه فرانک میره،میبینه پلیسا به دنبالش اومدن و میخواستن تا فرودگاه اسکورتش کنن تا آدمای سالیاری دستشون بهش نرسه،تام تا فرودگاه تعقیب میکنه و پلیس ها رو میکشه و به فرانک میرسه،تام ازش درمورد علت خیانتش میپرسه ولی اون میگه بخاطر خونوادم بوده و بخاطر نجات اونا مجبور شدم مدارکو به پلیس تحویل بدم و مدارک در بانک مرکزی محفوظ هستند.فرانک به تام التماس میکنه بلیط خونوادش رو پیدا کنه و به هواپیماشون ببره و بعد منو بکشه.بعد انجام اینکار وقتی خونواده فرانک رو بدرقه میکنه،تام به فرانک میگه تو هم باهاشون برو و وقتی همه شونو بدرقه می کنه،توماس میگه:
{یادم نمیره چی بهم گفتی،تو آینده بهترین دوست عزیزت تو رو میکشه،ولی من اینکار رو نمیکنم چون نمیخوام در آینده پالی منو بکشه،تو مثل برادرم بودی فرانک.)
تام به بانکی که حاوی اطلاعات مهم گروه بود،میره و مطمئن میشه که اونجا هست ولی برنمیداره و میزاره به موقع بعد.
دون سالیاری به تام خبر از تهدید عضو شورای شهر میده و میگه تمام پلیس های شهر رو خریده و بعضی هارو خریده تا علیه ما شهادت کنند و بعد میگه بدتر از همه این ها یک مامور سمجی که کلی مدارک علیه گروه داره سالیاری به تام ماموریت میده و میگه اون امشب به تئاتر میره و تو هم در هوبوکن شخصی به اسم سالواتوره که کلیدساز هست رو پیدا کن و باهاش به عمارتش نفوذ کنید و مدارک رو از گاو صندوق بدزدید و برگردید،تام سالواتوره رو پیدا میکنه و میره به عمارت پلیس سمج،اون با گشتن اتاق ها بالاخره صندوق رو پیدا میکنه و باز کردن صندوق خیلی طول میکشه تا اینکه اون مامور از تئاتر برمیگرده ولی تام و سالواتور با موفقیت از اون عمارت بیرون میان و سالواتوره رو به خونش و خودش به بار بر میگرده
سالیاری فردای اون روز از افرادش بخاطر از بین بردن اون مدارک تشکر میکنه و ایندفعه پالی یه پیشنهادی به سالیاری میده که خود سالیاری تائیدش میکنه و پالی برای گروه تعریف میکنه یکی از افرادی که در کنتاکی زندگی میکنند نوشیدنی های ارزون و خوشمزه ای صادر میکنه و با موریلو هم کار میکنه،پالی هم باهاش حرف زده و باهاش درمورد همکاری با سالیاری به توافق میرسه،سالیاری تمام افرادشو به اون پارکینگی که محل قراره میفرسته و اونجا پالی با شخصی به اسم بیل مذاکره میکنه و در حین مذاکره آدمای موریلو میان و معامله رو به هم میزنن و بیل رو میکشن.تام وپالی و سم با هزار بدبختی وانت حاوی نوشیدنی رو از پارکینگ بیرون میارن و به سمت انبار گنگ میبرند.
فردا،سالیاری همراه با وینچنزو(یکی از افراد سالیاری که ازش اسلحه میگیرید)با تام درمورد چگونگی به قتل رساندن عضو شورای شهر صحبت میکنند.وینچنزو میگه اون امروز یه مراسمی در کشتی در منطقه سنترال آیلند قراره برگزار کنه و درمورد شورا صحبت کنه،برای اینکه بتونه بره تو کشتی،باید لباس گارسون هارو بپوشه و یه تفنگی در یکی از توالت ها قایم شده،اونو برداره و عضو شورای شهر رو بکشه،تام موفق میشه با لباس گارسون به داخل کشتی نفوذ کنه ولی وقتی به اون توالتی که اسلحه توشه میرسه،میبینه قفله و مجبوره به یکی از گارسون ها التماس بکنه که کلید اون توالت رو بده،گارسونه قبول میکنه بده به شرطی که اون توالت رو تمیز کنه،تام به بهانه تمیز کردن توالت میره اسلحه رو پیدا میکنه و منتظر میشه تا عضو شورای شهر در سخنرانی حاضر بشه،بعد 5دقیقه جان(عضو شورای شهر)حاضر میشه و تام در یک حرکت هیتمن وارانه عضو شورای شهر رو میکشه و با قایق موتوری که پالی منتظرش بوده،فرار میکنند و ماموریت با موفقیت به پایان میرسه و سالیاری بمناسبت این اتفاق خوشایند در بار جشن میگیره
فردا وقتی تام به بار میرسه،میبینه که سالیاری درحال رفتن به پیتزا پپونه که دوست سالیاری هست و سالیاری از تام درخواست میکنه که راننده اش باشه چون راننده اصلی دون مریض شده و نمیاد.تام قبول میکنه و باهم به پیتزا پپونه میرسند،وقتی که ناهار رو میل میکنند،آدمای موریلو مغازه پیتزا پپونه رو مورد عنایت قرار میدن ولی تام و سالیاری زنده میمونند و تام از پشت در یواشکی میره و همه آدمارو تار و مار میکنه و سالیاری دلیل فهمیدن محلشون رو راننده قبلیش یعنی کارلو میدونه و میگه مریضیش بهونه بود و بهم خیانت کرده،این دو به محل زندگی کارلو میرسند و حسابشو میرسند.
چهره سرجیو موریلو
چهره موریلو،رئیس باند مافیای موریلو
در اونطرف قضیه،آدمای سرجیو موریلو(برادر موریلو)یکی از افراد سالیاری رو شکنجه میدن و میخوان ازش حرف بکشند ولی طرف نم پس نمیده و ناگهان موریلو خودش سر میرسه و با ناراحتی به برادرش میگه که سالیاری از اون حمله دررفته و زنده مونده، برادرش سرجیو تعجب میکنه و ناموفق بودن عملیاتش رو سر آدم سالیاری خالی میکنه.
فردا،سالیاری تصمیم میگیره تام و پالی رو برای کشتن سرجیو میفرسته،پالی به تام میگه بره توی یک دکه تلفن روبروی رستورانی که سرجیو حضور داره،به تلفن رستوران زنگ بزنه و وقتی سرجیو اومد تلفن جواب بده،پالی دخلشو بیاره،تام به رستوران زنگ میزنه اما کسی که تلفنو جواب میده،آدم سرجیوئه و میگه سرجیو اینجا نیست ولی پالی متوجه نمیشه و اشتباهی میکشه و ماموریت ناموفق تموم میشه و به سمت بار برمیگردند.سالیاری هردو رو میبخشه و مقصر این ناموفقیت رو شانس توصیف میکنه،بعد دفعه دوم فقط تام رو مامور میکنه سرجیو رو بکشه،این دفعه سرجیو عصر به خونه خواهرش میره و تام باید به ماشینش بمب کار بزاره،وقتی بمب رو کار میزاره و یک جا مخفی شده و تماشا میکنه،یه خانمی از خونه به سمت ماشین حرکت میکنه و وقتی سوار میشه،ماشین منفجر میشه و بازم سرجیو قصر در میره،این دفعه سالیاری افراد دیگه ای رو مامور میکنه تا سرجیو رو بکشن و تام هم اون گوشه باید تماشا کنه و یاد بگیره،نقشه اینه سرجیو از یک محلی که قطار از اونجا عبور میکنه،بایستند و وقتی قطار از راه رسید،ماشین سرجیو رو هل بدند و له اش کنند،اما بازم موفق نمیشند و آدمای سالیاری له میشن و تام درحال دنبال کردن سرجیو هست و در محلی به نام بندر بهشت گمشده میرسند و تام همه آدمای سرجیو و خود سرجیو رو میکشه و با خوشحالی به بار برمیگرده.
فردای اون روز،همه افراد جمع میشوند تا برای همیشه موریلو رو به قتل میرسونند،پالی میگه سالیاری عصر به تئاتری در سنترال آیلند میره و کت سفیدی میپوشه که الان هیچکی نمی پوشه
تام،پالی و سم به راه میوفتند ولی وقتی میرسند میبینند موریلو داره از اونجا میره و دنبالش میوفتن و به سمت فرودگاه میروند و موقع تعقیب موریلو،ماشین نقص فنی پیدا میکنه و تام تنهایی دنبال موریلو میره ولی موقع رسیدن به اونجا موریلو سوار هواپیما شده و درمیره،درهمین موقع،تام میبینه ماشین تعمیر شده و این دفعه سم رانندگی میکنه و تام درحال شلیک به هواپیما هست و تام موفق میشه هواپیما رو میترکونه و دخل موریلو رو میاره.
این قسمت اول داستان مافیا1 بود،امیدوارم خوشتون بیاد ونظرتونو بگید و آخر،خدانگهدار