به نام انکه جان را فکرت اموخت
سلام بر شما هنرمندان هنرپروران و علی الخصوص هنر دوستان گرامی
رضا هستم میزبان شما از اولین برنامه معرفی نقد و بررسی اثار مطرح سینمای ایران و جهان
قبل از اینکه برسیم ب اغاز برنامه ی چنتا نکته ریز و باریک بگم
اولا برنامه قبلی مصادف با زادروز استاد سینمای ایران عباس کیارستمی بود ک متاسفانه بنده فراموش کردم و از همهشما عزیزان عذر تقصیر دارم
دوما این هقته سه شنبه متاسفانه برنامه اجرا نشد بدلایل مشکلاتی و بازهم بنده رو عفو بفرمایید
سوماانشاله از هفته اینده سعی میکنم روزهایی ک کافه فیلم نداریم سعی میکنم با ی سری برنامه های مدون دیگ از بعد دیگه شما دوستان رو ب هنر هفتم سوق بدیم
لازم ب ذکر متاسفانه هنوز هم بازدید ها پایین و نظرات هم تعداد کمی هس ک انشاله همکاری شما رو میطلبه بیش از پیش
دمتونم گرم
=====================================================================
درباره فیلم

کارگردان سهراب شهید ثالث

تهیهکننده پرویز صیاد
نویسنده سهراب شهید ثالث

بازیگران
زادور بنیادی
زهرا یزدانی
فیلمبردار احمد ابراهیمی
مدیر فیلمبرداری هوشنگ بهارلو
تدوین روحالله امامی
افتخارات

جشنواره فیلم برلینخرس نقرهای بهترین کارگردانی
جشنواره فیلم برلینبرنده دیپلم هیئت داوران پروتستان و یک هزار مارک جایزه نقدی
جشنواره فیلم برلیندیپلم هیئت داوران کاتولیک و چهار هزار مارک جایزه نقدی
نمرات فیلم :
imdb : 7.9
متاکریتیک :
روتن تومیتوز : 0.
=====================================================================
خلاصه داستان :
_-_منظوم.png)
زوجی سالخورده در منطقهای دورافتاده زندگی میکنند. پیرمرد که سوزنبان است حکم بازنشستگی اش را دریافت میکند و باید جایش را به یک جوان بدهد.
====================================================================
نقد و بررسی
نقد اول

فیلمهای ماندگار تاریخ مصرف ندارند چون برای زمان خاصی ساخته نشده اند. فیلم " طبیعت بی جان " فیلم خوبی است که در دل تاریخ مهجورانه جا گرفته است.کسالت از سر و روی فیلم می بارد اما این خصلت تمکین از طبیعت است. پذیرفتن و گردن نهادن به خواست آن
یک سوزنبان پیر که در یک منطقه ی دورافتاده در حال کار کردن است بعد از سی و سه سال حکم بازنشستگی اش را دریافت می کند و در نهایت به همراه همسرش آواره می شود

حتی داستان دو خطی فیلم هم مانند نام فیلم بی جان به نظر می رسد . اما ای بی جانی تعمدی و هدفمند از سوی کارگردان به قصه تزریق می شود . یک منطقه ی سرد و دور افتاده که سکوتش هر از گاهی با صدای عبور قطار می شکند و سوزنبانی که هر روز پس از انجام وظیفه اش در کار، به خانه می رود و با همسرش که مشغول بافتن قالی برای کمک به امرار معاش است غذا می خورند و مرد سیگار روشن می کند و چای هم میخورند و بعد می خوابند !
این صحنه ها با کمترین دیالوگ و آن هم در حد نیاز روزانه سپری می شوند و سردی را بر پیکر فیلم وارد می آورند . حتی با ورود پسر خانواده که از سربازی به مرخصی یک روزه آمده است بیشتر از دو سه گفتگوی کوتاه نمی شنویم. یه چایی بده بخوریم ، بابا کجاست، این دگمه ش افتاده و دیگر هیچ ...گویی که طبیعت بر دل و جان آنها سکوتی پاشیده که از عدم ارتباط با آدمها ناشی شده است.

سوزنبان حتی بعد از دریافت حکم بازنشستگی اش معنی اش را نمی فهمد و گمان می کند که او را بیرون انداخته اند. جایی که مدام این جمله را تکرار می کند که " از کار بیکار شدم ".بیننده همان اندازه کنش از پیرمرد و زنش در زندگی عادی می بیند که بعد از اخراج و آواره شدنشان ! آنها تغییر نمی کنند و مانند یک زندانی حبس ابد که زندگی روزمره اش را بعد از آزادی فراموش کرده است ، زندگی بازنشستگی و یا در اجتماع را نمی توانند بپذیرند. آنها اسباب خانه شان را بار گاری می کنند و مخاطب را نیز در نگرانی آینده ی زندگی شان مبهوت می گذارند.
فیلم تمام می شود اما بیننده تا ساعاتی بعد نیز نگران حال و روز آنها در فکر فرو می رود. استفاده از نابازیگران که فیلم را مستندگونه و باورپذیر می نماید و لحن سرد آن که با کمترین دیالوگ و تکرار صحنه ها به وجود می آید فیلم را کاملن به هدف فلسفی اش نزدیک می کند.
قرار نیست شخصیتها مورد واکاوی قرار گیرند و درامی شکل گیرد. در واقع وجود رئالیسم زندگی که پذیرفتن بی چون و چرای شرایط آن است مد نظر می باشد. می توان لقب فیلم نوآر را در زمانی که فیلمهای فارسی بر سینمای ایران حاکم بودند را به این فیلم داد، البته در کنار معدود فیلمهایی همچون گاو یا حتی قیصر.
_-_منظوم(1).png)
شهیدثالث کارگردان کمتر دیده شده ای است که از احساسات در فیلمهایش گریزان بود و کارهایش لحن سرد و کسل کننده به خود می گرفت. بدون کنش ، بدون هیجان ، بدون صحنه دراماتیک و بدون تضاد .اما با این حال " طبیعت بی جان " فارغ از دید نوگرایانه ی سینمای قبل از انقلاب، مستقلن فیلم بسیار خوبی است که ترسیم رنج انسان در زندگی مدرن است که به تنهایی و سکوت پهلو می زند.
----------نقد دوم------------
_-_منظوم(2).png)
این یادداشت ادای دینی است به فیلم« طبیعت بیجان» و کارگردان درگذشتهاش سهراب شهیدثالث، که به گمان من نظرگیرترین فیلم تاریخ سینمای ایران است؛ فیلمی که اگر ساخته نمیشد من بیتردید لازم میدیدم به جایش یادداشت مشفقانة خودم را دربارة اثر دیگری، که تقریباَ به همان اندازه میپسندم، یعنی« طعم گیلاس» ساختة عباس کیارستمی بنویسم؛ به ویژه که پیوندی از حیث معناشناختی میان آن دو میبینم، البته بی آن که بخواهم متعرض آن بشوم.
باید بگویم از جهاتی من « طعم گیلاس» را بیشتر میپسندم، اما برای« طبیعت بیجان» ، به تعبیر قدما، نوعی فضل تقدم قایلم و نه لزوماَ تقدم فضل، بلکه پیش بودن این فیلم از جهت زمانی و مکانی از فیلمهای دیگر، که به نظرم بسیار حایز اهمیت است.
اصولاَ تفسیر هر اثری مستلزم در نظرگرفتن موقعیت اجتماعی و فرهنگی آفرینش آن است، و به ویژه وقتی مسئلة قیاس و گزینش در میان باشد نمیتوان اثری را بدون ملاحظات مربوط به خلق آن، زمانه یا دورهای که اثر در آن پدید آمده است، مورد سنجش و ارزیابی قرار داد. این را هم لازم است همین جا اضافه کنم که در دهة پنجاه شمسی رابطة دو جانبه میان فیلمساز و بیننده هیچ شباهتی به این رابطه در زمان حاضر نداشت. اما رابطة میان هنرمندان کماکان برقرار بود.
_-_منظوم(3).png)
اصولاَ هنر عرصة تأثیرات متقابل است، و پیوند مرموز و ناپیدایی میان آثار هنری وجود دارد، و این پیوند را میان« طبیعت بیجان» و« طعم گیلاس» به وضوح میتوان دید یا نشان داد. همین قدر میتوان اشاره کرد که جوان فیلم کیارستمی عکسبرگردان پیرمرد فیلم شهیدثالث است که در غوغای شهری بزرگ و ناساز دچار دلخستگی و بیخویشتنی شده است.
« طبیعت بیجان» ، که در سال 1354 ساخته شد، نمایندة مواضع و دیدگاههای بسیاری است که با بینش سنتی سینمای دهة پنجاه در ایران هیچ قرابتی ندارد. شهیدثالث نخستین فیلمساز ایرانی است که مطلقاَ حاضر نشده است با جریان عمومی یا سلیقة روز همراه شود. او به عنوان یک آزمایشگر آن قدر اعتماد بهنفس دارد که به طور کلی خود را از ابتذال جلوههای تجاری و پُرفروش بودن میرهاند، و به صرافت طبع از فیلم خود یک « نمونه» میسازد.
_-_منظوم(4).png)
این نمونهسازی کیفیتی کاملاَ مدرن دارد، و واقعیت را بر حسب تخیل سازندهاش از نو تعریف میکند تا واقعیت متفاوت و« برتری» آفریده شود، واقعیتی که لایههای چندگانة درون خود را بازتاب بدهد. بازنمایی فیلمساز از واقعیت نوعی محاکات در مفهوم ارسطویی آن است، به نحوی که جنبة زیباییشناختی یا آفرینشگری آن محسوس باشد. فیلمساز از ما دعوت میکند که از نو ببینیم؛ همة هنرمندان و نویسندگان بزرگ چنین میکنند. از نو ببینیم، به ویژه وقتی که در جامعة بستهای باشیم. آن چه را لازم است ببینیم، یا در تخیل آوریم، هم« ممکن» است و هم واقعی. تصاویر فیلم همچون نقاشیهای امپرسیونیستها اغلب غافلگیرکننده است؛ تصاویری است با هدف کشف واقعیت و کشف امکانات سینما.
میتوان شهیدثالث را فیلمسازی منزوی و « جداافتاده» نامید. او فیلمساز انزوا و جداافتادگی است، جدا از فضای حاکم بر سینمای وقت ایران، جدا از مخاطبان، جدا از منتقدان و بسیار دور و فراتر از زمانة خود. او تنها و دورافتاده و در ستیز با حریمها و تحریمها و ساختارهای رایج« طبیعت بیجان» را ساخت. آزمایشگری او حاصل هماهنگی با باورها و خواستهای حاکم بر جامعه نبود. حتی منتقدان نامآور سینما و روشنفکران ما، که در همان ایام – لابد به حکم مسئولیت اخلاقی یا ندای وجدان خود- از فیلمهایی نظیر « قیصر» ستایش میکردند، اهمیت این فیلم را درنیافتند و با سکوت ناراحتی با آن روبهرو شدند؛ گویی نمیخواستند با واکنش نشان دادن در برابر این فیلم خود را در معرض خطر داوری فوری قرار بدهند. آنها احساس ناامنی میکردند که مبادا با تأیید این فیلم اشتباه کرده باشند، و انتظار پیشه کردند تا زمانه نظر خودش را دربارة فیلم اعلام کند و حقیقت ناگهان آشکار گردد.
_-_منظوم(5).png)
در واقع، چنان که اشاره شد، سلیقة نشانهشناختی شهیدثالث بسیار فراتر از زمانهاش بود، و این سلیقه حتی با هنرنمایی سینماگران غیرمتعارف و نویسندگان و روشنفکران دهة پنجاه، که عموماَ مقید به نوعی انتقاد جامعهشناختی خشک و خالص بودند، نمیخواند. به گمان من سلیقة او را باید به دعوتی از بینندگان و هنرمندان به رویکردی تردیدآمیز در برابر گفتمانهایی که در آن زمان مخاطبان و هنرمندان ما با آن روبهرو بودند تعبیر کرد. «طبیعت بیجان» نه فقط در امتداد جریان فیلمسازی در ایران، و گونة معروف به« فیلم فارسی» ، نیست بلکه دقیقاَ واکنشی علیه آن است.
این واکنش به پرهیز شهیدثالث از قصة دراماتیک و استفاده از بازیگران حرفهای سینما و موسیقی محدود نمیشود، و به نظر من نمایندة یک جهانبینی و هستیشناسی تمام عیار است، که زمان مرده یا سکوت در آن نقش عمده و ساختاری دارد.
فیلمساز بیش ازکلام از سکوت برای نشان دادن و آشکارکردن استفاده میکند. او با مهار عواطف آدمها از تنهایی و بیگانگی و تباهی سخن میگوید، سخنی که در تصاویر ساده و فروتنانة فیلم طنین انداز است. در واقع فیلم هم نقد سینما است و هم نقد تماشای سینما. شاید تعبیر درستتر این باشد که « طبیعت بیجان» را بازخوانی سینما بدانیم.
در « طبیعت بیجان» رویداد غیرمنتظره اعلام حکم بازنشستگی به پیرمرد سوزنبان فیلم است، و وقتی کارمندی ناشناس حکم را به دست پیرمرد میدهد او نمیداند که با آن چه باید بکند. او خاموش ودر سکوت واکنش نشان میدهد؛ اگر چه میداند زندگی خودش و همسر پیرش در خطر افتاده است.
بازنشستگی برای او یعنی ترک کار و ترک خانه و کاشانه، و از دست شدن همه چیز. به هم خوردن آرامش و صلح و صفای زندگی کوچک آنها به هم خوردن آرامش خاطر ما مخاطبان فیلم نیز هست، و آن رویداد غیرمنتظره در همین جا است. وقتی در پایان فیلم پیرمرد و همسرش با یک گاری اسبی حامل زاد و زندگی محقرشان آن خانة مسکونی کنار خطآهن را برای همیشه ترک میکنند در واقع برای آنها این سفری است به نیستی، و ما همچون شهیدثالث نگران پیرمرد و همسرش میشویم؛ زیرا در حقیقت نگران خودمان هستیم. این همانندی، یا تشبه، در آرامش و سکوت اتفاق میافتد، و تأثیر آن دیرپا خواهد بود.
_-_منظوم(6).png)
نوع آدمپردازی « طبیعت بیجان» در سینمای ایران منحصر به فرد است. ما چیز زیادی دربارة پیرمرد سوزنبان نمیدانیم. همینقدر میبینیم که او هر روز از خانهاش بیرون میآید و وظیفهاش را به صورت عمل کوچکی ، حرکت اهرمی که راه خطآهن را مسدود یا باز میکند، انجام میدهد. او اسیر در مقررات و عادات روزمرة خویش است.
کار پیرمرد، اگر چه دشوار و توانفرسا نیست و نیازهای فردی او و همسرش به آن بستگی دارد ، به جهت تکراری بودنش ملالآور و« بیگانه کننده » است. این کار ناشی از نیاز درونی پیرمرد نیست، بلکه برطرف کننده نیاز بیرونی او است. در واقع اجبار کار یا نوعی کار اجباری است، برای صیانت نفس و خانواده. پیرمرد در طول سالیان، و بر اثر تکرار، به این نحوة کار و زندگی خو کرده است. همسرش نیز، که در تنها اتاقشان دار قالی کوچکی برپا کرده است، عادتهای مشابهی دارد. اینطور به نظر میرسد که حرکات و سکنات آنها غریزی است، و سرنوشتشان بازیچة دست نیروی کوری است.
نه پیرمرد و نه همسرش آمادة هیچ تغییر و تحولی نیستند؛ زیرا زمان مفهوم طبیعی خودش را برای آنها از دست داده است. سه بُعد زمان( حال و گذشته و آینده) برای آنها معنایی ندارد، و زندگی آنها در توهم زمان حال تکرار میشود. فیلم در زمان حال میگذرد؛ تمامی زمان لحظة حاضر است. آنها در لحظة حاضر زندگی میکنند، در اکنون؛ گویی چیزی به نام گذشته و آینده وجود ندارد
زمان حال گذشته را تکرار میکند و آینده میتواند آبستن خطر باشد. در حقیقت برای آنها حرکتی به سوی آینده وجود ندارد؛ زیرا فقط میتوانند گذشته را به صورت زمان حال تکرار کنند و پشت سر بگذارند. اما زمان به عنوان چارچوب امکانات به ناچار پدیدة دگرگونی را پیش میآورد؛ دگرگونی به صورت رویداد غیرمنتظره، یا همان اعلام حکم بازنشستگی.
با روایتی که فیلم از زندگی پیرمرد و همسرش به دست میدهد میتوان گفت راه خروجی از بنبست زندگی برای آنها وجود ندارد. آنها« وجود»ی هستند که همواره با مشکل روبهرو است، و در معرض تهدید است.
_-_منظوم(11).png)
در واقع شهیدثالث آدمهای فیلم خود را تحت سلطة زمان تصویر کرده است. او هم زمان را تثبیت میکند و هم آن را میآفریند. او این زمان را بازنمایی میکند تا سلطة زمان را بر آدمها نشان بدهد. تأمل و طمأنینةای که در روایت و ضربآهنگ فیلم یه چشم میخورد در حقیقت سبک کارگردان است؛ سبکی است که ژرفا را انعکاس میدهد.
مدرن بودن شهیدثالث ، به مقدار فراوان، در شیوة نشان دادن همین عنصر زمان و کشتن و بازیافتن آن است. زمان هرروزه، زمانی که به عمر و کار پیرمرد سوزنبان مربوط میشود، زمانی مرده است، و خواستهها و آرزوهای او را برآورده نمیکند. در حقیقت زمان تا وقتی که خواستههای ما در آن برآورده نمیشود پیش نمیرود؛ فقط تکرار میشود یا کش میآید.
ساعت شماطهداری که فیلم بر آن تأکید میکند، و در دیوارکوب تبلیغاتی فیلم نیز بر آن تأکید شده است، فقط زمان حرکت قطارها را نشان میدهد، و لحظات تاریک و روشن شدن هوا را اعلام میکند. در تمام طول فیلم ما فقط قطعهای از خطآهن را میبینیم و نه مبدأ و مقصد را. قطار نیز، که میتواند نماد جنبش و حرکت باشد، و دایم گذر آن را بر خطآهن میبینیم، در ارتباط با موقعیت پیرمرد و همسرش چیزی جز تکرار و روزمرگی را بیان نمیکند.
_-_منظوم(7).png)
« طبیعت بیجان» فیلمی است با ساختار گشوده که تفسیرهای گوناگونی را لازم میآورد. این که میتوان از فیلم قرائتهای متفاوتی به دست داد و به تفسیرهای مختلف و مکمل رسید حکایت از آن دارد که ما با اثری روایی و گشوده سروکار داریم. در این فیلم اشیا صرفاَ انعکاسی از روح مبهم آدمها نیستند، و کنایهای از عذاب یا سایة آرزوهای آدمها محسوب نمیشوند، بلکه بیگانگی خودشان از آدمها، یا بر عکس بیگانگی آدمها را از اشیا، به نمایش میگذارند. شاید بتوان عناصری از این بیگانگی را در رابطة مخاطبان با خود فیلم نیز تشخیص داد. من مایلم از این بیگانگی به ابهام یا « ناتمامی» ساختار فیلم تعبیر کنم.
_-_منظوم(9).png)
اصولاَ ابهام یا ناتمامی در ذات اثر هنری است؛ زیرا اثر هنری آفرینندة ابهام و ناتمامی است، و این ابهام و ناتمامی را در خالق اثر هم میتوان دید. اساساَ چیزی به نام اثر« تمام» و « برپا» وجود ندارد، و این میل به تمام کردن است که آثار هنری دیگری را لازم میآورد. آن چه به زعم من تماشای فیلمی مانند « طبیعت بیجان» را لذتبخش میکند دست یافتن به فضاهای جانبی و کشف معانی ضمنی و پنهان در آن است.
ما در مقام مخاطب مایلیم آن چه را در هالهای از ابهام یا ایهام قرار دارد روشن سازیم یا روشن ببینیم؛ زیرا آشکار کردن یا آشکارگی در موقعیت مخاطب سرشته است. در کنش آشکارگری مخاطب تبدیل به دیگری میشود، برای شناختن بیشتر خویش. ما میخواهیم دیگری را بشناسیم تا در واقع تکلیف را با خودمان روشن کنیم. اما آشکارگری نقطة ختام ندارد، همان گونه که اندیشیدن و تأمل پایانی ندارد. آن چه آشکارگری را بیانتها میسازد خیالآمیز بودن پدیدهای است که ما طالب آشکار شدنش هستیم.
=======
نقد سوم :مسعود فراستی
_-_منظوم(8).png)
سینما یعنی تجربه کردن خستگی، شادگی، غم، هراس و هر حس دیگر برای یک انسان معین. در سینما هیچ حس عامی نداریم و فهم این موضوع یعنی تمام سینما.
گرایش دیگری که در برخی فیلمها وجود دارد تصویر کردن روزمرگی است که معتقدم فقط یک نفر در سینمای ایران این کار را بلد بود؛ سهراب شهید ثالث. من فیلم طبیعت بیجان را دوست ندارم اما کارگردانش کارش را بلد بود و تا همین امروز هم تنها او را میشناسم که پرداختن سینمایی به این روزمرگی را بلد بود.
فیلم خانم شجاعیفرد از این منظر قطعاً از فیلمی مانند "به همین سادگی" خیلی بهتر است اما به تصویر درآوردن خستگی ناشی از روزمرگی آنقدر کار سختی است و آندر بلد بودن میخواهد که گاهی کارگردانی مانند برگمان هم ازپس آن برنیامده است.
راه نجات سینمای ما قصهگویی است. تا میتوانید قصهها را در معرض واقعیتها قرار دهید. تخیل در این زمینه میتواند مثل اسید نابودکننده باشد اما زندگی واقعی اینگونه نیست.
==========================================================================
تحلیل فیلم
_-_منظوم(12).png)
در وصف ابتذال سینمای قبل از انقلاب ایران میتوان متون بسیار زیادی نوشت. متونی که به پدیده فیلمفارسی از دیدگاه نقد می نگرند و با بیان این موضوع که این دسته فیلمها از لحاظ هنری چیزی نزدیک به زیر صفر هستند ولی به دلیل وجود المانهای تماشاگرپسند(!) بین مردم عامه پسند طرفدار داشتهاند، به کوبیدن سینمای قبل از انقلاب پردازند. دلایل بسیار زیادی هم برای این ابتذال و کم مایگی سینمای ایران وجود دارد که به نظر بنده دلیل اصلیاش فیلم فارسی سازان جریان اصلی بودند. کارگردانان بیسوادی که به خاطر منافع خود حاضر نبودند اجازه دهند تا افرادی که در خارج از کشور به تحصیل رشته سینما پرداخته بودند بتوانند به راحتی در ایران فیلمهای خود را تهیه کنند. به همین دلیل بود که جریان آوانگارد سینمای ایران عملا در بسیاری از سالهای قبل از انقلاب عقیم مانده بود و گرایش مردم به سمت فیلمهای کابارهای هم مزید بر علت شد تا در سیر سینمای قبل از انقلاب همیشه شاهد آثار ضعیف باشیم. اما یکی از کارگردانان روشنفکری که با آثار جریانساز خود سعی کرد سینمای ایران را از باتلاق وجود فیلمفارسی سازان نجات دهد کسی نبود جز شاعر سینمای ایران، سهراب شهید ثالث.

میگویند موج نوی سینمای ایران جوابیهای محکم بود علیه فیلم فارسی و فیلم فارسی ساز. موجی که با ابراهیم گلستان و فرخ غفاری و چند تن از دیگر کارگردانان آغاز شد و با سهراب شهید ثالث ادامه یافت. کارگردانی که با فیلم “یک اتفاق ساده” نشان داد تا چه حد سینمای شخصی درونی و دغدغهمندی دارد. در این فیلم شهید ثالث به روزمرگیهای زندگی یک کودک میپرداخت که چگونه با مرگ مادرش زندگیاش دستخوش تغییراتی میشود. دقیقا یک سال بعد از فیلم یک اتفاق ساده در ۱۹۷۴ شهید ثالث “طبیعت بی جان” را جلوی دوربین برد. فیلمی که باز هم در ادامه روند سینمایی اثر قبلیاش بود و بر روزمرگی تمرکز ویژهای داشت، این بار روزمرگیهای زوجی پیر. “طبیعت بی جان” روایتگر زندگی پیرمردی سوزنبان (شخصی که مسئولیت تغییر مسیر ریل قطار را با بالا پایین کردن اهرمی بر عهده دارد) است که بیش از سه دهه از عمر خود را به همین شغل گذرانده است.
_-_منظوم(10).png)
او با همسرش زندگی روتینی را میگذارند و سالیان سال است که کوچکترین تغییری در هیچ جزیی از زندگیشان ایجاد نشده است. اما روزی از همین روزها نامهای به دستش میرسد که خبر از بازنشستگی او میدهد. پیرمرد که جز خانهای که اداره راه آهن به او میدهد و چند خرت و پرت کوچک هیچ چیز ندارد میداند که با این حکم دیگر نمیتواند به زندگی ادامه دهد. به همین دلیل به شهر میرود تا بداند چرا به قول خودش او را از کار بیکار کردهاند. در انتها پس از آنکه جوابی نمییابد برمیگردد، وسایلشان را به همراه همسرش بار الاغی میکنند و سفری را شروع میکنند. سفری که مشخصا به سوی نیستی است. همین چند خط داستان ساده تمام خط داستانی “طبیعت بی جان” را تشکیل میدهد.

بیتردید سهراب شهید ثالث بزرگترین کارگردان تاریخ سینمای ایران در به تصویر کشیدن روزمرگیهاست. بخش بزرگی از این فیلم شامل تصاویری از زندگی روزمره پیرمرد و همسرش است. به این شکل که صبح بیدار میشود تا اهرم ریل را بکشد. سپس در اتاقک استراحتش میخوابد. بعد از کار شب به خانه بر میگردد شام میخورند (حتی غذایی که میخورند همیشه یک چیز و به یک شکل است) پیرمرد سیگاری میکشد، سپس بلافاصله چای میخورند و میخوابند.
_-_منظوم(20).png)
حتی تعداد جملاتی که در طول روز به هم میگویند از انگشتان دست تجاوز نمیکنند و تمام آنها دوباره در روز بعد تکرار میشوند. پیرمرد فقط یک دغدغه دارد. نکند یک وقت خط (ایستگاه) را آب ببرد. به جز این مشخصا به هیچ چیز دیگری فکر نمیکند و انگار اصلا نیازی به صحبت با بقیه در خود نمیبیند. فرض کنید این چرخه ثابت سی و خوردهای سال است که تکرار شده است. انگار این پیرمرد از جایی به بعد دیگر حتی نمیداند کجاست و چه میکند فقط از روی غریزه به مانند یک ماشین (بخوانید پرتقال کوکی!) تمام این اعمال را تکرار میکند.
_-_منظوم(13).png)
حال پس از گذشت این همه سال از روزمرگی به او میگویند زمان کارش تمام شده و باید برود. کجا؟ به آنها مربوط نیست. این موضوع علاوه بر بار سنگین روانی، که به دلیل همان خروج ناگهانی پس از زمان طولانی از روزمرگی پیش میآید، مسائل مالی را نیز در برمیگیرد.
_-_منظوم(18).png)
پیرمرد نه پشتوانهای دارد و نه خانهای که بروند در آن سالهای آخر عمر خود را بگذرانند. پیرزن نیز به مانند شوهر خود اعمال محدودی دارد. او در گوشهای از خانه (که اسمش خانه است و فقط چهار دیوار است که سردی و نبودن اسباب اثاثیه در آن حکایت از زندگی ملال آورشان دارد) دار قالی به پا کرده است و قالی میبافد.
_-_منظوم(19).png)
پیرمرد گاهی مشتریهایی برای قالیها میآورد تا از این شیوه نیز بتوانند پولی به دست آورند. پولی که انگار بود و نبودش تفاوتی ندارد چون به جز همان یک غذای همیشگی و یک سیگار همیشگی نه چیزی میخورد نه چیزی میکشد و نه چیزی میخرد.

شهید ثالث در فیلمهایش تمام سعی خود را به کار میبندد تا از احساسات دوری کند. فیلم تا جا دارد از فضای دراماتیک دوری میکند و استفاده نکردن از موسیقی و بازیگران حرفهای هم در راستای همین هدف است. هیچ جمله محبت آمیزی با حداقل بار دراماتیک از هیچ کدام از کارکترها نمیبینیم. سردی لحن و روایت شهید ثالث که وامدار دغدغههای شخصی خود او است در پلان به پلان فیلم جاری است.
_-_منظوم(17).png)
حتی در بحث پرداخت شخصیت و شناخت ما به هیچ وجه به شخصیتها نزدیک نمیشویم و هیچ وجه درامی از گذشته یا حال هیچ کدام از آنها نمیبینیم. در سکانسی از فیلم پسر پیرمرد و پیرزن که سرباز است برای دیدن آنها میآید. مادر و پسر حتی به هم سلام نمیکنند و پس از پرسیدن احوال هم به صورت کاملا مصنوعی پسر نیز با اخلاقی دقیقا مانند پدرش میگوید “یه چایی بریز بخوریم!” . از سویی دیگر سکوت کامل و مرگباری بر فیلم حکمفرماست که هر از گاهی رد شدن قطاری از روی ریل آن را میشکند. این سکوت باعث میشود طبیعت بی جانی که فیلم از آن برخوردار است هر چه بیشتر به چشم بیاید و کسالت و کرختی بر دنیای فیلم حکمفرما شود.
_-_منظوم(14).png)
البته این کسالت اصلا به تجربه بیننده از فیلم لطمه نمیزند و اتفاقا کارگردانی هنرمندانه شهید ثالث باعث میشود تا روزمرگی پیرمرد و پیرزن و کارهای سادهشان مثل غذا خوردن و خوابیدن هم برای بیننده جذاب جلوه کند. در این میان ظهور یک کشنده روتین (routine killer) که در اینجا گرفتن حکم بازنشستگی است سبب میشود تا همه زندگی این زوج در آستانه نابودی قرار گیرد. اساسا شهید ثالث در آثارش رویه یکسانی دارد. در یک ساعت اول به روزمرگی و کسالت زندگی کارکترهایش میپردازد.
_-_منظوم(15).png)
سپس کشنده روتین را وارد میکند و زندگی افراد را دستخوش تغییر میکند. این کشنده روتین فقط شکلش عوض میشود، برای مثال در طبیعت بی جان به شکل حکم بازنشستگی ظهور میکند و در یک اتفاق ساده به شکل مرگ مادر شخصیت اصلی. در اینجا پس از گفتن حکم پیرمرد حتی معنی بازنشستگی را نمیفهمد و فکر میکند که زیرآبش را زدهاند تا از کار بیکار شود. او تصمیم میگیرد به کارش ادامه دهد اما اداره خط سوزنبان جوانی به این محل اعزام میکند. سوزنبانی که انگار قرار است تا سی سال بعد همین اتفاقات برایش تکرار شود.

کارگردانی شهید ثالث شاهکار است. میزانسنها به قدری خلوت هستند که مخاطب با دیدن حنی یک قاب از فیلم به بی روحی و سکون حاکم بر اثر پی میبرد. این قابها به دستان توانمند هوشنگ بهارلو گرفته شدهاند که فیلمبرداری فیلمهای مهمی در تاریخ سینمای ایران را بر عهدا داشته است.
_-_منظوم(16).png)
بازیگرها با این که همه نابازیگر هستند اما شهید ثالث بلد است چطور از آنها بازی بگیرد تا بتواند اثرگذاری کند. کارگردانی شهید ثالث به قدری در این فیلم استادانه بود که جایزه خرس طلایی برلین را نیز برای او به ارمغان آورد.طبیعت بی جان واقعا بی جان است. ساکت و سرد اما شاعرانه و زیبا. سهراب شهید ثالث مهجور بود و پشت اسامی کارگردانانی ماند که فیلمهایشان به اندازه یک سکانس فیلمهای شهید ثالث ارزش هنری نداشتهاند. از وطنش گریزان شد و تا آخر عمر هم در انزوا زندگی کرد. اما انگار رسم زمانه همین است. آوانگاردها مجرمند!
================
منابع
ویکی پدیا
منظوم
مسعود فراستی
دانیال هاشمی پور