طرفداری - مجتبی جباری امروز 37 ساله شد... زیدان آبی ها حالا در 37 سالگی با دنیای متفاوتی روبروست؛ کلاس های مربیگری را پشت سر می گذارد، تلاش می کند پدر خوبی برای ماهور و هرمان اش باشد و به قول خودش، برای خانواده و زندگی خانوادگی بیشتر از آن روزها که فوتبال بازی می کرد، وقت می گذارد.
قبل از هر چیز تولدت مبارک. امیدوارم سی و هفت سالگی بهترین سال زندگی ات باشد.
ممنونم از شما، امیدوارم برای همه روزهای خوبی در راه باشد.
متولد 26 خرداد سال هزار و سیصد و شصت و دو واقعی.
مگر قرار بود غیر واقعی باشد؟
خب خیلی ها شناسنامه شان را دست زدند و صغرسن گرفتند ولی تو با همان شناسنامه واقعی بازی کردی.
فکر کنم از وقت صحبت کردن درباره این مساله گذشته باشد. آنهایی که شناسنامه شان را دستکاری کردند دیر یا زود، لو رفتند. من دنبال این داستان ها و این مسیرها نبودم. اگر غیر واقعی بود در تمام این سال ها لو می رفت.
اگر اشتباه نکنم اولین بار برانکو به تو لقب زیدان آسیا را داد.
برانکو این لقب را نداد، بازی ایران و ژاپن بود در ژاپن. همان بازی که بعد از صعود تیم ملی به جام جهانی 2006، تشریفاتی شده بود. روزنامه های ژاپنی درباره من نوشتند زیدان ایرانی.
بعد از آن برانکو هم از همین لقب برای معرفی تو به منتقدها استفاده کرد.
موضوع به خیلی سال قبل برمی گردد. حقیقتش در این سال ها خیلی در مورد این موضوع حرف زدم.
خودت فکر می کنی چرا درست در روز تولدت و در گپی که باید درباره تولدت باشد یا لااقل بهانه اش تولدت است، با زیدان آسیا یا به قول خبرنگاران ژاپنی زیدان ایرانی شروع کردم؟
نمی دانم می خواهی به چه نتیجه ای برسی.
تو زیدان ایران و آسیا بودی ولی درست در آستانه دو جام جهانی و در حالی که هر دو بار با تیم ملی به جام جهانی رسیده بودی به این جام نرفتی؟
اتفاق بود، خیلی سال گذشته و این اتفاق ها را پشت سر گذاشتم. فکر نمی کنم حرف زدن درباره این موضوع خیلی جذاب باشد. بارها درباره اش حرف زدم.
می خواهم ببینم حالا که این همه سال گذشته چه تصویری از آن روزها داری. به خصوص بار اولش در اردوی سوییس که در آستانه جام جهانی آلمان مصدوم شدی. همه منتظر درخشش تو در جام جهانی بودند و در اوج بودی.
آماتور بودیم. تمرینات سوئیس بعد از آن لیگ فشرده ای که پشت سر گذاشتیم، برای ما سم بود. می شد با یک برنامه ریزی بهتر از بازیکن هایی که قرار بود در جام جهانی بازی کنند، مراقبت کرد اما این اتفاق رخ نداد و ما با بدن های فرسوده از یک لیگ سخت به اردوی آماده سازی سوییس رفتیم و من آسیب دیدم و گرفتار سلسله آسیب دیدگی هایی شدم که تا روز آخر فوتبالم من را رها نکرد.
و بار دوم قبل از جام جهانی 2014 برزیل، برخی دوستان زیر آبی رفتند و ...
نه من این شکلی به موضوع نگاه نمی کنم. تصمیمی بود که خودم گرفتم.
ولی من خوب یادم هست تو تازه تصمیم گرفته بودی بروی با کی روش درباره این موضوع مشورت کنی که ناگهان بعضی ها خبر خداحافظی ات با تیم ملی را به رسانه ها دادند و ...
واقعا نمی دانم چه اتفاقی افتاد. می خواستم با کی روش حرف بزنم و شاید اصلا او من را از کناره گیری از تیم ملی منصرف می کرد، تصمیم به کناره گیری گرفته بودم ولی هنوز به کی روش نگفته، موضوع به رسانه ها کشیده شد و ناراحتی کی روش را به دنبال داشت و با این اتفاق تصمیمی که گرفته بودم جلو افتاد. من قصدم این بود به کی روش بگویم اگر قرار است شرایط اینگونه باشد ترجیح می دهم در تیم ملی نمانم ولی اصلا کار به این جا نکشید، تصمیم من برای خداحافظی علنی شد و تمام.
حالا که دوران فوتبالت تمام شده و به مقطع مربیگری رسیده ای، حسرت بازی نکردن در جام جهانی را نمی خوری؟
حسرت که هست، به هرحال قشنگی ها و زیبایی های فوتبال به همین است که تورنمنت های بزرگ را تجربه کنی ولی من فوتبالیستی هستم که نه جام جهانی دیدم و نه حتی به جام ملتها رفتم. آن آسیب دیدگی در اردوی سوئیس و در ادامه تکرار شدن مصدومیت هایم اجازه نداد در تورنمنت های مهم کنار تیم ملی باشم.
شاید اگر آن مصدومیت نبود، می توانستی حتی در همین سن هم فوتبال بازی کنی، باتوجه به قابلیت های فنی ات که به جرات می توانم بگویم نظیر تو را در فوتبال مان نداشتیم.
متاسفانه من بیشتر عمر فوتبالی ام را درگیر این مصدومیت ها بودم و اصلا همین باعث شد فوتبال را خیلی زود کنار بگذارم. این آسیب دیدگی بیشتر از همه خودم را اذیت می کرد. تصور کن حتی برای یک تمرین ساده باید به فیزیوتراپی می رفتم تا برای تمرین آماده شوم و بعد از تمرین باید یخ را تحمل می کردم تا دوباره پایم شرایط عادی داشته باشد. حتی روزهایی که پایم درد نداشت، این ترس با من بود که نکند داخل زمین ناگهان مشکلی پیش بیاید و این موضوع بیشتر از همه خودم را اذیت می کرد. نمی دانی چقدر سخت بود، وقتی با اولین ضربه ای که می خوردم، با خودم می گفتم اگر یک بار دیگر مصدوم شوم، دیگر نمی توانم دردش را تحمل کنم، دیگر نمی توانم به اتاق عمل بروم، این فکر که دوباره هر روز باید به کلینیک بروم و برنامه درمانی را پشت سر بگذارم، کابوس بود. اصلا همین شد که تصمیم گرفتم فوتبال را زودتر کنار بگذارم.
نکته جالبش اینجاست که به قول خودت نه جام جهانی رفتی و نه جام ملتها ولی در ردیف مشهورترین، محبوب ترین و بهترین فوتبالیست های تاریخ ما هستی.
حقیقتش زیاد درگیر این ترین ها نیستم. این هم نظر لطف شماست.
خودت هم می دانی که لطف نیست. من بدون تعارف گفتم...
نمی دانم، شاید به خاطر سبک بازی ام بود، به خاطر جاگیری هایی که داخل زمین داشتم، پاس هایی که می دادم.
بیشتر به این دلیل بود که خیلی زود به اوج برمی گشتی. هر بازیکنی مصدوم می شود خیلی طول می کشد تا دوباره کارایی اصلی اش را نشان بدهد اما تو وقتی از آسیب دیدگی برمی گشتی دوباره همان زیدان ایرانی بودی.
راستش از مسیری که طی کردم راضی هستم.
اتفاقا می خواستم همین سوال را بپرسم.
راضی ام. حتی یک جاهایی به خودم افتخار می کنم که این همه آسیب دیدگی را پشت سر گذاشتم و دوام آوردم. چند بار به جایی رسیدم که همه می گفتند کارش تمام است اما برمی گشتم، با تمام سختی هایش، برمی گشتم.
همیشه با خودم فکر می کردم تو باید ریاضی خوانده باشی.
رشته تحصیلی ام که در دبیرستان همین ریاضی بود اما چرا چنین فکری می کردی؟
خب، به خاطر آن پاس های خط کشی شده ات تصور می کردم این بازیکن باید عاشق هندسه بوده باشد یا به خاطر محاسبه های دقیقت احساس می کردم این پسر ذهن ریاضی دارد.
پاس دقیق دادن یا به قول تو پاس خط کشی شده که ربطی به ریاضی خواندن ندارد و بیشتر به تمرین و تکرار برمی گردد.
درست تصمیم گرفتن ها چطور؟ این که در لحظه تصمیم می گرفتی با توپ چه کنی و این که درست ترین تصمیم چیست و یا دقیقا کجا باید ایستاد، چطور باید مسیر را کوتاه کرد.
خب، این شاید... فکر می کنم این ذهن ریاضی تا حدودی همراه من بود.
کتاب خواندن چی؟ مطالعه چقدر به تو کمک کرد؟
مطالعه باعث می شود شخصیت خودت را بهتر بسازی و به شناخت درستی از خودت برسی و جلوی هر کسی سر خم نکنی، تصمیم های سخت زندگی را راحت تر بگیری.
خیلی ها می گویند فوتبالیست ها آدم های سطحی هستند و عمق ندارند ولی تو و نمونه هایی مثل تو خلاف این را ثابت کردید. تو آدم عمیقی هستی که اهل مطالعه ای، اهل تفکری، فیلم می بینی، کار فرهنگی انجام می دهی، دنبال فعالیت های عام المنفعه هستی و ... فکر می کنم آن آسیب دیدگی های زیاد، باعث شد بیشتر دنبال مطالعه بروی و کتاب بخوانی؟
شاید اگر مصدوم نمی شدم و عمل های جراحی مداوم و آسیب دیدگی های پی در پی نبود، بازیکن بزرگ تری می شدم، دو جام جهانی را تجربه می کردم، تورنمنت های بیشتری می دیدم و تیم های دیگری بازی می کردم ولی قطعا دیگر این ظرفیت امروزی را نداشتم. وقتی کتاب خواندم، مطالعه کردم، مثنوی معنوی را خواندم، خدا را به عنوان نیروی برتر شناختم و در نظر گرفتم، دیگر به خودم متکی شدم. عضو هیچ باند و گروه و دسته ای نشدم. آن اوایلش این آسیب دیدگی ها آزارم می داد و ناراحت می شدم اما وقتی سنی از من گذشت، خدا را شکر کردم که این اتفاق ها برای من افتاد و در مسیر مطالعه و تفکر قرار گرفتم. البته همسرم هم خیلی به من کمک کرد؛ با تشویق من به مطالعه و معرفی کتاب هایی که در رشدم تاثیر داشت. مطالعه، به من قدرت تشخیص و تفکر داد. در دوران فوتبالم، دیدم دوستانی را که درست تشخیص ندادند و خوب فکر نکردند و مثلا به خاطر یک قرارداد حرکت اشتباهی کردند و وارد جریان های اشتباهی شدند ولی من، از کسی پیروی نکردم، وارد این بازی ها نشدم. راستش گاهی اوقات هم سخت بود و حتی موقعیتم، قراردادم و حتی درآمدم به خطر می افتاد ولی خودم را حفظ کردم و عضو باند و گروهی نشدم و امروز که نگاه مردم را می بینم، می فهمم بخش اعظم راهم درست بوده است.
با این تاثیری که از مطالعه گرفتی، معلوم است خیلی بچه های خودت را به خواندن کتاب تشویق می کنی؟
قطعا همین طور است. جالب اینجاست که هم ماهور و هم هرمان به مطالعه علاقه دارند. من و همسرم از همین سن عادت کتاب خواندن و کتاب ورق زدن را برای آنها به وجود آورده ایم. البته وقتی خودم همسن این بچه ها بودم، امکان آشنا شدن با کتاب را نداشتم ولی الان با کمک همسرم کتاب هایی که برای یک کودک 5 ساله و یک کودک 3 ساله مناسب باشد را در دسترس بچه ها می گذاریم.
ماهور و هرمان استقبال می کنند؟
ماهور خیلی دوست دارد من هر شب برایش کتاب بخوانم. عادت جالبی هم دارد. چند کتابی که بیشتر دوست دارد را جدا کرده و بیشتر دلش می خواهد این کتاب ها را برایش بخوانم. البته بچه ها در همین شنیدن های مکرر، یاد می گیرند و یک موضوع در ذهن شان می ماند. هرمان هم خودش کتاب ها را ورق می زند و از روی عکس هایی که می بیند، قصه ای که برایش خواندیم را برای ما بازگو می کند.
این بهترین سنی است که بچه ها تاثیر می پذیرند و به خاطر می سپارند و حتی ناخواسته شبیه سازی و الگو برداری می کنند.
دقیقا، مثلا همین چند روز پیش هرمان وقتی می خواست به من و مادرش بگوید خجالت کشیده، گفت مثل داینا خجالتی خجالت کشیدم. این حرف را بر اساس شخصیت دایناسور خجالتی که در یکی از کتاب هایش دیده، زد.
چه خوب که بچه ها از همین سن مثال های شان را بر اساس شخصیت های کتاب داستان بزنند. بزرگ تر که شدند باید به آنها کتاب معرفی کنی که در مسیر درستی، مطالعه داشته باشند.
با وجود همسرم، خیالم راحت است. قطعا کتاب های عمومی مناسب هر سن را در اختیار بچه ها و در دسترس آنها می گذاریم.
و تو به عنوان پدر، آنها را به سمت فوتبالیست شدن سوق می دهی؟
نه، من تمام تلاشم را برای پیشرفت بچه ها انجام می دهم اما به زندگی آنها جهت نمی دهم. ماهور و هرمان، دو تا پسر متفاوت، با ظاهر متفاوت، خصوصیات متفاوت و یقینا با استعدادهای متفاوت هستند که ویژگی های شان را با خودشان به این دنیا آورده اند. من به آنها کمک می کنم دنیای خودشان را بهتر بسازند ولی به آنها زور نمی گویم و به زور آنها را وارد دنیای خودم نمی کنم که رشته یا ورزشی که من دوست داشتم را دنبال کنند. چه در هنر، چه در درس و چه در ورزش، حامی شان هستم ولی منتظر می مانم این علاقه مندی با توجه به ویژگی هایی که دارند، شکل بگیرد. خودم به عنوان یک پدر دوست دارم سمت هنر بروند، ورزش حرفه ای کار کنند، کار گروهی را یاد بگیرند و به وقتش درباره تاثیر این چیزها در زندگی آینده شان با آنها حرف می زنم.
به نسل ما این چیزها گفته نشد.
ولی آن چه به ما گفته نشد را باید به بچه های مان منتقل کنیم. تازه ما خوش شانس بودیم که وارد یک حرفه شدیم و جلو رفتیم.
ولی در نسل ما، خیلی پدر ها و مادر ها دوست دارند بچه ها راهی که آنها نرفتند را بروند و کاری که آنها نکردند را بکنند و به بچه ها فشار می آورند که مثلا ورزشکار شوند یا دنبال هنر بروند یا هر چی.
من در قبال ماهور و هرمان تلاش می کنم بدون جهت دهی، حامی آنها باشم. من و همسرم این تفاوت را در نظر می گیریم که این دو پسر، خصوصیات خودشان را دارند و این درست که بچه ما هستند اما قرار نیست مثل خود ما باشند همان طور که ما با ویژگی های خاص خودمان به این دنیا آمدیم آنها هم دنیای خودشان را دارند.
وقتی جوان تر بودی، فکر می کردی روز تولد 37 سالگی ات کجا باشی؟
هیچ وقت این شکلی به زندگی نگاه نکردم. این که مثلا 40 سالم شود فلان جا باشم، یا سی سالگی فلان نقطه ایستاده باشم. من با زندگی جلو آمدم.
فکر می کردی در این سن بازیکن باشی؟ مربی باشی؟
شاید باورت نشود اما می دانستم خیلی زود از فوتبال خداحافظی می کنم. به این که مربی شده باشم یا نه، فکر نکرده بودم ولی همیشه می دانستم دوره فوتبال بازی کردنم طولانی نخواهد بود.
از آن جایی که الان ایستادی، راضی هستی؟
راضی که هستم. در این سال ها لحظه های غیر قابل پیش بینی را دیده ام. لحظه هایی را تجربه کردم که اصلا توقع اش را نداشتم. یاد گرفتم اگر راضی نباشی و قدر شناسی نکنی، ترسناک است و ممکن است در یک لحظه، همه چیز را از دست بدهی. این که قدر شناس نباشم و ناراضی باشم، من را می ترساند. در یک لحظه، همه چیز می تواند تغییر کند و درست در آن لحظه، هر چه اوضاع و روزگارت شیرین تر باشد، خطر برای تو بزرگ تر است. من این احساس رضایت را از همان دوران جوانی داشتم. هنوز هم همیشه احساس می کنم خدا نگاهم می کند و این نیروی برتر مراقبم است.
اگر به عنوان هدیه روز تولد 37 سالگی، این امکان به تو داده شود که به گذشته برگردی و یک نقطه از زندگی خودت را اصلاح کنی، مثلا کاری که نکردی را انجام بدهی یا کاری که کردی را انجام ندهی، انتخابت چیست؟
مسیر فوتبالی ام که خوب بود و نیازی نمی بینم چیزی را تغییر بدهم. این که در جام جهانی یا جام ملتها نبودم هم با وجود حسرتی که گفتم هنوز با من است، چیزی نیست که آزارم بدهد چون به جای چیزهایی که از دست دادم، چیزهایی به دست آوردم که با ارزش است، همین که خودم را شناختم، همین که فهمیدم باید به خودم متکی باشم و نباید جلوی کسی خودم را کوچک کنم و برای رسیدن به یک امتیاز یا موقعیت، شخصیت خودم را زیر پا بگذارم، راضی هستم ولی اگر به گذشته برگردم، روش های بهتری برای درس خواندن انتخاب می کردم. به خصوص یادگیری زبان. اگر به عقب برگردم، زبان های بیشتری می آموزم. یادگیری زبان انگلیسی درهای یک دنیای بهتر را به روی من باز کرد و می توانستم زبان های بیشتری را یاد بگیرم تا درهای بیشتری به روی من باز شود.
و بهترین هدیه تولدی که گرفتی؟
سال گذشته روز تولدم سر ضبط برنامه ستاره ساز بودیم که همسرم سورپرایزم کرد و برایم تولد گرفتند. آن تولد خیلی برایم خاطره شد. این که چه هدیه ای گرفتم، دغدغه ام نبود، برایم همان حال خوشی که آن روز سر صحنه ستاره ساز داشتم، مهم است.
امسال هم همسرت تو را سورپرایز کرد؟
آره امسال هم همین اتفاق به شکل دیگری افتاد. البته این بار یک روز زودتر که انتظارش را نداشتم. با بچه ها رفته بودیم تنیس، همسرم کیک گرفت، این حال و هوای تولد، این که وقتی برگشتیم توقع نداشتم برایم تولد گرفته باشد، خیلی چسبید.
ممنون که برای این گفت و گو وقت گذاشتی، امیدوارم کانون زندگی شما و همسرت با ماهور و هرمان گرم باشد.
من هم برای شما خوب ترین ها را آرزو دارم.