سال ها پیش توی یکی از سایت های شعری، یکی از دوستان غزل طنزی درباره ازدواج و و فوایدش نوشته بود. منم تا اونو خوندم این غزل پایینو به صورت بداهه سرودم و براش نوشتم:
بچه می خواهم ولیکن همسر و همخانه را نه
شمع را می خواهم و بی تابی پروانه را نه
من همینم، در مرامم باغ گل بی باغبان است
باده را می خواهم اما ساقی میخانه را نه
تا که رودم منت سرچشمه و باران کشم من
در بیابان آب را می خواهم و پیمانه را نه
بچه و یارانه را افسانه می دانم ولیکن
ارث خود می بخشم اما قسمت یارانه را نه
خسته و بی تاب و نالان در تب سوزنده ام من
بچه می خواهم ولیکن همسر و همخانه را نه
شاد باشید