ای که از تازگی زخم دلم تازه تری
یعنی از قصهٔ دلتنگی من با خبری
مثل مهتاب که از خاطر شب میگذرد
هر شب آهسته از آفاق دلم میگذری
دیگر از بغض نمیگویم و از زخم تنم
فقط از چشم تو میگویم و آن شعله وری
من و این ایل به دنبال توای سبزترین!
کارمان خانه به دوشی شده و دربه دری
من همان خستهٔ پابستهٔ زنجیر شبم
تو همان بازتر از پنجرههای سحری
عشق اگر بود فقط در دل مولانا بود
ما نداریم در این راه مگر مختصری