به بهانه اتفاقات اخیر امریکا نقدیدخواهیم داشت به یک شاهکار سینما در مورد نژادپرستی
کسانی که فیلم رو ندیدن ابتدا ببینن بعد مطلب رو بخونن
تاریخ مجهول آمریکا یا امریکن هیستوری اکس، علاوه بر یک فیلم روانشناختانه یک فیلم با پیغامی مهم برای برخی از اجزای تاریخ مجهول و غیر مجهول آمریکاست که با سیاست های ضد بشری، گروهی از انسان های بی گناه را زیر سیطره خود برده است و عملا آنها را به ماشین های یک بار مصرفی تبدیل کرده است که این عمل تنها با شست و شوی فکری انجام شده است.
فیلم با سکانس کشتار سیاه ها شروع می شود، سکانسی خشن و منزجر کننده که بیننده در حالت عادی توان تحمل آن را نخواهد داشت اما باید ببیند. ما در ادامه با دنی آشنا می شویم که به نظرم تا حد خیلی زیادی هم شخصیتا و هم از نظر بازی بهتر از نورتون است و یک روح قوی را به فیلم می بخشد. حالات روانی او و داستانش برای به پایان رساندن تاریخ مجهول آمریکا جالب است هر چند سرنوشت خوبی در انتظار اون نخواهد بود.
در یک درگیری شدید نژاد پرستان افراطی فیلم به سرکردگی ادوارد نورتون به سمت فروشگاه بی دفاع هجوم می برند، این هجوم در نگاه ابتدایی یک حرکت وحشیانه به نظر می آید اما نمادی از یک تفکر است که در طول تاریخ به سمت نژادهای ضعیف تر حمله کرده است و هر بار نیز قصر در رفته است. حمله به سمت فروشگاه یکی از بهترین سکانس های فیلم است و به خوبی این مطلب را به روی پرده برده است. در اواسط فیلم شاهد یک گفت گوی خانوادگی بر روی میز غذا هستیم جایی که درک با مادر، خواهرش و نامزد مادرش به مشاجره می پردازد، دیالوگ هایی که گفته می شوند همگی در باب آرمانگرایی و نژادپرستی و جواب های ناقص مرد یهودی یکی از بهترین سکانس های فیلم را رقم می زنند. در واقع پیغام این قسمت این است که شما هرچقدر حق را به همراه داشته باشید اما در برابر سخنوران خوب و پر قدرت چاره ای جز تسلیم ندارید. درک نیز چنین شخصیتی دارد. او در زندان با شخصیت های جالبی روبرو می شود، منهای بحث تجاوز که بسیار دردناک است و منزجر کننده قسمت هایی که او با جوانک سیاه صحبت می کند از نقاط برجسته فیلم هستند. در ابتدا او ساکت است و حرفی نمی زند اما پسرک سخنور است.
یک قسمت تلخ وجود دارد که ما می دانیم چه بر درک گذشته است اما سیاه نمی داند پس یک تراژدی در این صحنه رخ می دهد. تا جایی که درک وارد این مکالمه نمی شود واقعا خوب است اما وقتی که شروع به دخالت می کند و بخشی از مکالمات را بر عهده می گیرد از کیفیت مفهوم کاسته می شود. پسرک سیاه خوب شخصیت پردازی شده است و مجیز گوی خوبی است، گاهی صحبت هایی می کند که کیف می کنیم، مانند اینکه می گوید تو در این زندان کاکا سیاهی نه من، یعنی اینجا دیگر آزادی های بی خود و بی جهت بیرون نیست و تا حدی اوضاع هم به نفع ماست، عدالت بهتری در پشت میله ها برقرار است. یا اینکه میگوید می توانیم در صلح همدیگر را نادیده بگیریم. صحبت های پسر تا وقتی که درک وارد آن نمی شود مانند نفس عماره اوست، ای کاش یک مرز بین واقعیت و خیال در فیلم قرار می گرفت تا به شگفتی های فیلم اضافه کند.
در پایان فیلم سکانس هایی از پدر درک می بینیم که نشان می دهند همه این تنش ها از او شروع شده است، همه این بدبختی ها یک ریشه خونی دارند و حیف که این اطلاعات دیر به مخاطب تزریق می شوند هرچند که از نگفتنش بهتر است.
فیلمبرداری فیلم یک فیلمبرداری چندگانه و خاص است گاهی کادرهای خوبی مبندد اما برخی اوقات هم مستند می شود و دنبال سوژه می رود که به نظرم در چنین فیلم هایی نیازی نیست دنبال سوژه بگردیم. شیوه روایت فیلم بر اساس فلش بک خوب اجرا شده است و یک ریتم از بالا به پایین دارد که کمی آدم را خسته می کند اما این تغییر رنگ در فلش بک ها هم جالب است و برای مخاطب حاوی پیام است.
در پایان با یک سکانس زجر آور و خارج از قواعد دراماتیک روبرو هستیم که به نظرم برای آن به خوبی مقدمه چینی نشده است، هیچ انگیزه کافی ای برای وقوع وجود ندارد اما به هر کیفیت چنین عملی رخ می دهد اما نتیجه یک پیغام مشخص دارد، پیغام این سکانس نه انتقام است نه نژاد پرستی بلکه عاقبت است، این عاقبت درک است و هیچ چیز برای او دردناک تر از این نمی شد و باید با این قسمتش کنار بیایم. درک در این فیلم اعمال رقت انگیز زیادی انجام داده بود و نمی شد که به همین راحتی از این معرکه بگریزد.