ابراهیم و سارا و فرعون مصر
در سرزمین کنعان قحطی شدیدی آمد. ابراهیم به همراه همسر خود و لوط و بقیه افرادش به سمت سرزمین مصر رفتند. در راه ابراهیم به سارا گفت که وانمود کند خواهر و نه همسر اوست تا مصریان او را برای رسیدن به همسرش نکشند (پیدایش ۱۲:۱۰ تا ۱۳). وقتی به مصر رسیدند شاهزادگان فرعون، زیبایی سارا را به فرعون خبر دادند و او را به قصر فرعون بردند. به ابراهیم نیز چیزهایی مانند «گاو، الاغ، خدمتکار مرد و زن، الاغ ماده و شتر» داده شد؛ ولیکن خدا به فرعون و افراد او بلاهای سختی فرستاد. (پیدایش ۱۲:۱۴ تا ۱۷). بعد از اینکه فرعون فهمید که سارا همسر ابراهیم و نه خواهر او است دیگر نخواست که سارا در قصر او باشد. او دستور داد که ابراهیم و افرادش مصر را ترک کنند و تمام چیزهای خود را نیز با خود ببرند (پیدایش ۱۲:۱۸ تا ۲۰).
جدا شدن ابراهیم و لوط
بعد از اینکه ابراهیم و لوط به بیتئیل و عای بازگشتند تعداد گله آنها زیاد شده بود. این برای آنها مشکلاتی ایجاد کرد و ابراهیم پیشنهاد کرد که لوط در مکانی جدا مستقر شود تا بین برادران اختلافی پیش نیاید. لوط تصمیم گرفت به شرق و اردن رود که زمین آب مناسبی داشت و او به سرزمین سُدوم وارد شد. ابراهیم به جنوب به سمت حبرون (الخلیل امروزی) رفت و در دره ممری ساکن شد و در آنجا مکانی برای عبادت خدا ساخت (پیدایش ۱۳:۱ تا ۱۸).
عهد با خدا
پیام خدا در خوابی به ابراهیم ظاهر شد و در آن به او وعده داده شد که نسل او مانند ستارگان بیشمار میشود. ابراهیم جشنی گرفت و خدا دربارهٔ زندانی شدن فرزندان او در مصر وعده داد. خدا به ابرام «سرزمینهای قینیان و قَنِّزیان و قَدْمونیان و حِتّیان و فَرِزیان و رَفائِیان و اَمُوریان و کنعانیان و جرجاشیان و یبوسیان» را وعده داد. (پیدایش ۱۵:۱۹ و ۱۵:۲۰)
ابراهیم و هاجر
ابراهیم و سارا در فکر بودند که چگونه قرار است او پدر بسیاری ملتها شود در صورتی که بعد از ۱۰ سال زندگی در کنعان هنوز هیچ فرزندی ندارد. سارا خدمتکار خود هاجر مصری را به ابراهیم داد تا با او بخوابد و از او بچهدار شود. این اتفاق بعدها در روابط سارا و هاجر تأثیر زیادی گذاشت (پیدایش ۱۶:۱ تا ۶).
هاجر با سارا دچار اختلاف شد و به سمت شور فرار کرد. در راه فرشته خدا بر او ظاهر شد و به او گفت که به سمت سارا بازگردد زیرا او فرزندی خواهد آورد «که مانند الاغی وحشی خواهد بود، دست او در جنگ با همه و دست همه در جنگ با او خواهد بود و او بر تمامی همقبیلههای خود برتری خواهد داشت». فرشته به او گفت که پسر خود را اسماعیل (ترکیب اسمع و یل به معنی خدا او را شنید یا خدا او را نام نهاد) نام دهد. هاجر بعد از این اتفاق خدا را «اَنْتَایلرُئی» خطاب کرد که به معنی این است که چشمان او باز شد بعد از اینکه خدا او را دید. بعد از این روز چاه آبی که این اتفاق در آنجا افتاد بِئَرلَحَیرُئی(زمزم) نام گرفت. او سپس دستور خدا را اجرا کرد و به ابراهیم بازگشت تا از او فرزندی به دنیا آورد. ابراهیم در این زمان ۸۶ سال داشت که اسماعیل به دنیا آمد. (پیدایش ۱۶:۷ تا ۱۶).
ابراهیم و ساره
در سِفر پیدایش باب ۱۷ عهد خدا با ابرام که ۱۳ سال قبل آغاز شده بود تکمیل میشود. در این زمان ابرام ۹۹ سال دارد و خدا نام او را از «ابرام» (عبری: אַבְרָם) به «ابراهام» (عبری: אַבְרָהָם) به معنی پدر بسیاری از مردم تغییر میدهد «و نام تو بعد از این ابرام خوانده نشود بلکه نام تو ابراهام خواهد بود، زیرا که تو را پدر امتهای بسیار گردانیدم.» پیدایش ۱۷:۵). در این زمان خدا به ابراهام دستور داد که دستور خدا را انجام دهد زیرا خدا به زودی فرزندی از همسر او سارا به وی خواهد داد. خدا به او گفت که تمامی مردان همراه او باید ختنه شوند و اگر ختنه نشوند عهد خدا با آنها نخواهد بود. خدا نام سارا را به ساره تغییر میدهد و او را میآمرزد. بعد از این دستور ابراهیم بلافاصله تمام مردان همراه خود را از جمله پسر خود، اسماعیل را ختنه میکند (پیدایش ۱۷:۱ تا ۲۷).
سه فرشته ملاقاتکننده ابراهیم
بعد از این اتفاق در میانه یک روز ابراهیم در چادر خود در ممری نشسته بود. او به دور نگاه کرد که سه مرد را در هالهای الهی دید. او به سمت آنها رفته و به آنها خوشآمد گفت. ابراهیم به درون چادر خود رفت و به خدمتکار خود گفت که گوسالهای بریان را آماده کند. او سفرهای برای آنها زیر درخت پهن کرد و اما دید آن سه مرد به خوردن مشغول نشدند. پس از آنان وحشت کرد وگفت آیا شما غذا نمیخورید؟! و آنان گفتند نترس ما مأمورانی از جانب پروردگارت هستیم تا عذابی بر قومی طغیانگر (قوم لوط) فرود آوریم (پیدایش ۱۸:۱ تا ۸).
یکی از این مردها به ابراهیم گفت که در زمان بازگشت او به نزد ابراهیم در سال آینده او پسری از ساره خواهد داشت. ساره این را شنید و خندید زیرا فکر بچهدار شدن در سن او برایش خندهدار بود. مردها از ابراهیم دلیل خنده ساره را پرسیدند و در جواب به او گفتند که برای خدا هیچ کاری مشکل نیست. ساره که ترسیده بود خندیدن را انکار کرد.
درخواست ابراهیم از خدا
بعد از غذا خوردن سه مرد بلند شدند. آنها از دور دست به شهرهای سدوم و عموره نگاه کردند زیرا در این شهرها گناه بسیار زیاد بود و خدا قصد عذاب آنها را داشت. به دلیل اینکه برادرزاده ابراهیم، لوط در سدوم و عموره زندگی میکرد خدا تصمیم خود به عذاب این شهرها را به او آشکار کرد. در این زمان دو مرد به سمت سدوم حرکت کردند. ابراهیم از خدا درخواست کرد که اگر در این شهر ده مرد صالح باشند آنها را عذاب نکند. خدا گفت اگر در این شهر ۱۰ مرد صالح باشند آنها را عذاب نخواهد کرد (پیدایش ۱۸:۱۷ تا ۳۳).
بعد از اینکه دو فرشته به سدوم رسیدند قصد داشتند در میدان اصلی شهر بخوابند؛ ولیکن لوط به نزد آنها رفت و اصرار کرد که شب را در منزل او بمانند. گروهی از مردان بیرون خانه لوط جمع شدند و درخواست کردند که آن دو را بیرون آورد تا بتوانند آنها را «بشناسند». (در ادبیات کتاب مقدس منظور از شناختن برقراری ارتباط جنسی است) ولیکن لوط این را رد کرد و به آنها گفت که با دو دختر باکره او باشند. آنها این را رد کرده و تلاش کردند که در خانه او را بشکنند تا به مردان دسترسی یابند. در این زمان سرنوشت آنها قطعی شد (پیدایش ۱۹:۱۲ و ۱۳).
صبح روز بعد ابراهیم بیدار شد و از دور دست به سمت سدوم و عموره نگاه کرد. او از دور دود بسیاری زیادی که مانند دود شعله بود دید و فهمید که در آن شهرها حتی ۱۰ مرد صالح نیز وجود نداشتهاست (پیدایش ۱۸:۳۲).
سارا از بی فرزندی رنج میبرد. برای ابراهیم ندا آمد که صاحب فرزندی خواهی شد. (پیدایش ۱۸:۱۴) ابراهیم تعجب کرد و پرسید در این سن که من و سارا داریم، چگونه باردار میشویم؟ چند سال پس از تولد اسماعیل، خداوند اسحاق را به ابراهیم و سارا داد. (پیدایش ۲۱:۲) نام او را به این سبب اسحاق قرار دادند که سارا در زمان شنیدن وعده فرزنددار شدن خندیده بود و اسحاق به عبری به معنی خندیدن است.
منبع:عهد قدیم