روضه خوان کرد سکوت و بغضش از راه رسيد / سِرّ اين سوزِ دل و ياد سحرگاه رسيد
باز شد قصهي پُر دردِ ولي / قصه اينجا نکند باز به محراب رسيد؟!
نه نه، زهر هم شهدِ شکر بار شده / تيغ اما به سرِ سجدهي اين ماه رسيد
اين بُوَدّ رسم جنون، در پي عشق / فُزتُ يعني که سراسيمه به دلدار رسيد
نشد اين تيغ نَفَسگيرِ علي، اما خب / من گمانم قصه از ميخ در و آتش تبدار رسيد
تيغ کُند است، مگر جان علي ميگيرد؟! / باز نوبت به بازوي گل ياس رسيد
شايد اما روضه از قبلتَرَش ميجوشد / قصهي رحلت جان عالِمِ راه رسيد
حُرمت حرف رسول، غفلت و سرگرداني / واي از رخنهي ظلمت، که شب تار رسيد
نشد آخِر، سرشان به سنگي بخورد / گم شدند و از پَسش فتنهاي از راه رسيد
مالک آمد بزند، اما حيف / زمزمه بر سر صلح و تيغ اين خار رسيد
عاقبت جان علي ميگيرد / که تَهِ قصه به گودال و سر شاه رسيد
خواند در جامِ زهرِ اين صلح / مشک بي آب و دلهرهي دُختِ علمدار رسيد؟!
باز مانَد غم خواهر، اسارت، زنجير / اشک آمد که ره بغض به گلوگاه رسيد
از ظلم ببين کار جهان ميپيچد / دست از دامن اهلش گر کوتاه رسيد
روضه خوان کرد سکوت، کاش به پايان برسد / بنويسند به تاريخ، يوسف از راه رسيد
شاعر: زهرا اسماعيل پور
اشعار مهدوي ؛ ويژه شب قدر
ايام شهادت امام علي تسليت باد.