پسرخالهخدمت فقط منطقه درسته نه آب بود نه برق و فقط یه چادر نظامی بود و 7 تا سرباز از زنجان و لرستان و کرمانشاه و کردستان و خوزستان ولی دلم واسه همون روزایی که آرزو میکردم هر چه زودتر تموم شه تنگ شده!
یادش بخیر هفته ای یه بار یکی رو میفرستادیم شهری میرفت تخم مرغ میگرفت با رب املت درست میکردیم میشستیم کنار هم رو یه سنگ با منظره ی شهر خانقین عراق و کلی چرت و پرت میگفتیم و مبخندیدیم!
شبا هم میرفتیم کمین میزدیم واسه هر جنبنده ای که حرکت کنه!
دلم واسه ایست بازرسی نصرآباد قصرشیرین تنگ شده!
دلم واسه جاده خسروی و گاردریلاش تنگ شده!
دلم واسه جناب سروان شاه کرمی تنگ شده چقدر حال داد بهم خدایی تو مرخصی رفتن!
دلم واسه اسلحه ی ژ3 رو حالت تک تیر تو کمین تنگ شده!
دلم واسه یادگاری هایی که رو سنگ نوشتیم با بچه ها تنگ شده!
دلم واسه کلاه کج خاکی تیپ تکاور 35 جیران بلاغ و گردان 767 تکاور تنگ شده!
دلم واسه پوتین کشی تنگ شده واسه سگ لرزه زدن تو کمین از سرمای زمستون و پختن تو گرمای وحشتناک تابستون منطقه تنگ شده!
یادش بخیر رزمایش محرم امیر حیدری اومد تو سنگر ما نماز خوند!
یادش بخیر روزایی که فکر میکردم بدترین روزای زندگیم هستن الان فهمیدم که اتفاقا بهترین روزای زندگیم بودن!
خدمت عشق دوران جوانی هر پسره و صد افسوس به حال کسی که از این لذت بی نصیب بمونه!
فقط اونایی که خدمت رفتن میدونن من چی میگم