ساقيا از سر بنه اين خواب را
آب ده اين سينه پر تاب را
جام مي را آب آتش بار كن
از صراحي ديده خون بار كن
مطربا يكدم به كف نه بربطي
زورق تن را بيفكن در شطي
از دف و ني زهره را در رقص آر
وز نواي چنگ و بربط اشكبار
بشكن اندر كف عطارد را قلم
وز ني ناخن بزن چنگي رقم
مشتري را طيل سان از سر بكن
و آنگهي در آتش ساغر فكن
سجه و سجاده اش را مي ستان
مي كشانش تا بر اين مي كشان
تيغ مريخ از كفش بيرون فكن
نشتر ماه نو اندر خون فكن
خرقه پير فلك را كن برون
سوي قوال افكن اين دام فسون
نرخ بازار فلك در هم شكن
مشتري را ز احتسابت عزل كن
مطربا چنگ و چغانه ساز ده
زادگان زهره را آواز ده
ملاصدرا