تکه هایی از بخش کاپیتان ها:
هرچقدر که روی مهارت های رهبری خود کار کرده و هرچقدر میکوشیدم بر تک تک جنبه های منچستریونایتد تاثیر بگذارم، باز هم روز قبل از بازی هیچ چیز تحت کنترل من نبود.
در زمین، کسی که مسئولیت کار تیمی یازده نفره را بر عهده میگرفت، کاپیتان بود. به گمان خیلی ها، جایگاه کاپیتان جنبه صوری دارد ولی اینطور نیست. من از کاپیتان های تیم انتظار رهبری کردن بازیکنان را داشتم.
چند تا از کاپیتان های تیم های دیگر بودند که کار آنها را تحسین میکردم. آلن شیرر در نیوکاسل، جان تری در چلسی، و تونی آدامز در آرسنال. اما به نظرم یوهان کرایوف تاثیرگذار ترین کاپیتان دوران کاری من بود. او ناخواسته همه چیز را کنترل میکرد.
بعد از برایان رابسون و استیو بروس، اریک کانتونا را به عنوان کاپیتان انتخاب کردم و بعد از او هم روی کین را. اریک و روی کاملا برعکس هم بودند؛ یکی فرانسوی و دیگری ایرلندی. اریک کم حرف بود ولی روی کین چنان جذبه ای داشت که گاهی هم تیمی هایش از او میترسیدند. اما رهبر فوق العاده ای بود.
اغلب نظر کاپیتان ها را درباره بازی میپرسیدم. سال۱۹۹۶، وقتی مشغول آماده سازی برای فینال جام حذفی بودیم، نظر کانتونا و اشمایکل را درباره خنثی کردن استیو مک منمن پرسیدم.اریک پیشنهاد داد که روی کین جلوی ۴ مدافع قرار گیرد تا مک منمن را دنبال کند. نظر هوشمندانه ای بود و همین کار را کردیم. مک منمن خنثی شد و ما در یک بازی بی دردسر با تنها گل اریک پیروز شدیم. نظرات اریک واقعا حیاتی بود.
در دهه اخر کاریم با منچستر یونایتد، بازوبند میان رایان گیگز، ریو فردیناند، پاتریس اورا و نمانیا ویدیچ میچرخید.اورا و ویدیچ دو شخصیت کاملا بر عکس بودند؛ ویدا خشک ولجباز است و پاتیس مشتاق هیجان و فعالیت. واکنش های غریزی اورا عالی بود و همین نشان میداد از صمیم قلب به تیم اهمیت میدهد و میتواند هم تیمی ها را به بازی بهتری جلب کند. اینها نشانه یک رهبر واقعی بود!