ببینید رفقا میدونم خیلی فیلمای دیگه میتونست تو لیست باشه ولی اینا بهترین هاش بودن
اکثرشون هم فیلمای عام پسند هستن و منتقد پسند پس خیالتون راحت باشه
خیلی از رفقا ک قصد دیدن فیلم دارن نمیدونن باید از کجا شروع کنن این لیست ،لیست خوبه 🤔😘
امیدوارم ک خوشتون بیاد لیست جمع شده تمام نقد هایی ک خوندم و سایت های معتبر و عمر زیاد کی پای فیلم رفت هست 😘
حتما تماشا کنید از دیدنشون پشیمون نمیشید
(اصلا هم ترتیب مهم نیس توش )
*_ فارست گامپ
فارست گامپ اثریست چند وجهی، زیرکانه و قابل ستایش که هم در جایگاه یک کمدی ستودنیست و هم درام و تراژدی درخشان روبروی مخاطب میگذارد.فیلم نقدی هوشمندانه و بهینه نسبت به وقایع تاریخ معاصر و(آفت های تاریخ معاصر)اجتماع آمریکا دارد به گونه ای که در فیلمی دو ساعته اطلاعاتی از تاریخ و اجتماع آمریکا پس از جنگ جهانی دوم تا اواخر دهه هشتاد میدهد که شاید با خواندن ده ها صفحه کتاب هم به سختی در آید.فارست گامپ اثریست با چند زیر لایه و در زیرلایه آخر نگاهی فلسفی و نگرشی به زندگی را به مخاطب عرضه میکند.همین موضوع سبب میشود تا فارست فراتر از یک فیلم برای گذران وقت یا تخلیه هیجان باشد و مخاطب را برای مدتی به فکر فرو برد.از این رو احتمالا برای افراد بسیاری فیلمی تاثیرگذار و به یاد ماندنی خواهد بود. نام فارست به گفته مادرش از ناتان بنفورد فارست نظامی سرشناس آمریکایی مربوط به دوره جنگ های داخلی آمریکا الهام گرفته شده است.به گفته فارست او شباهت هایی به این نظامی سرشناس دارد.ناتان بنفورد فارست از دو منظر مورد توجه تاریخ نگاران است. او ابتدا به واسطه سبک مشهورش که اولین و سریعترین چیز را انتخاب میکند و با جدیت آن را ادامه میدهد. و دیگر به واسطه نگرش ساده اش به زندگی با فارست گامپ داستان شباهت دارد
* هفت
پلات اصلی “هفت” پیرنگی به شدت هیجان انگیز در ژانر جنایی – معمایی دارد که با ضرباهنگ و ساختار ساده ی خود، به خلق یک اثر دراماتیک و پر تعلیق نایل می گردد. از همان نخستین سکانس، فیلم آسمان و ریسمان نمی بافد و مخاطب را در عمل انجام شده قرار می دهد. اساسا به این روش “تله ی درام و تعلیق ” می گویند که در تاریخ سینما آلفرد هیچکاک استاد آن محسوب می شود. اما فینچر در اینجا به دنبال تقلید از استاد تعلیق نرفته و نوع بیان تم و ریتم اثرش، یک بیان تازه می باشد که پرسناژ و پیرنگ و فضا در کنتراستی تعاملی قرار می گیرند. در وهله ی دوم فیلم بشدت جزئی نگر است اما جزئیات اش را از مخاطب پنهان نکرده و با کاراکتر دانای کل سامرست همراه می شود. پس از گذشتن نیمی از پرده ی نخست، فیلمساز آنتاگونیستش را با یک ابهام خیر کننده معرفی کرده و یکی از نکات جالب روایت همینحاست که در نبود ساحت قاتل در دو سوم فیلم، با اینکه او را نمی بینیم اما بشدت تخیل ما را بر می انگیزد. این همان المانی است که فینچر با فرم درام را راه انداخته و پرسناژ می سازد.. جان دو (کوین اسپیسی)که حتی نام بازیگر در تیتراژ نخست نوشته نمی شود تا مخاطب تا لحظه ی آخر در تخیلاتش او را ترسیم نماید، یک انسان معتقد کاتولیک است که با طرحی مقدس وار تصمیم می گیرد نقش تیغ بران عدالت را برای جامعه ی مصرفگرای مدرن غرب بازی نماید
* انگل
"parasite””که می توان آن رابه انگل ترجمه نمود، و نشان از این دارد که فیلم قصد دارد نوعی از زندگی انگلی را به تصویر کشد. بدین ترتیب فیلم بدون در نظر داشتن و توضیح این که چگونه جامعه به طبقاتی تقسیم می شود که بین آنها شکاف زیادی ایجاد می گردد، به روابط بین دو خانواده از طبقه فرودست و طبقه فرادست می پردازد. "پارازیت" را می توان به دو نیمه یا پرده تقسیم نمود. در نیمه اول همه چیز به شکلی کمدی وار به نفع خانواده فقیر پیش می رود اما در پرده دوم اوضاع تغییر می کند و فیلم به یک تراژدی ختم می شود. داستان فیلم روایتی از ورود یک خانواده فقیر با فریب و نیرنگ به زندگی یک خانواده ثروتمند است و حوادثی در پی آن شکل می گیرد. "پارازیت" با نشانه گذاری های سمبلیک فراوانی تفاوت این دو نوع از زندگی را تصویری می کند. از واقع شدن خانه ی بزرگ ویلایی در بالای شهر با چشم اندازهای زیبا تا زیرزمین کوچک و نمور پایین شهر با چشم اندازی به زباله ها و فضولات و از بارانی که باعث تفریح و سرگرمی خانواده ثروتمند است و همان باران که سیل می شود پایین می رود فاضلاب می شود و آشیانه ی فقرا را پر می کند. از پله ها و سر بالایی هایی که به خانه ویلایی خانواده آقای پارک می رود و پله ها و سراشیبی هایی که به زیر زمین آقای کی میرسد
* رستگاری در شاوشنگ
⁸
فیلم «رستگاری در شائوشنگ» كه محصول سال ۱۹۹۴ است به زندگی یك زندانی به نام اندی دو فرنس می پردازد. اندی در سال ۱۹۴۷ به اتهام قتل همسرش راهی زندان اوهایو می شود. او كه بی گناه است اما نتوانسته بی گناهی اش را ثابت كند.ورود آدم متشخصی مثل اندی در بین زندانیانی كه اكثر شان به سال های طولانی حبس محكوم شده اند چالش برانگیز است. رفتار پرخاشگر زندانیان زندان اوهایو واكنشی طبیعی به شرایطی است كه در آن گرفتار شده اند. اما خشم اندی درونی است. او در طول فیلم كمتر درباره خودش حرف می زند. از چیزی كه در سرش می گذرد نمی گوید. درباره آنچه بر سرش آمده با هیچ كس صحبت نمی كند. دیگر شخصیت كلیدی فیلم «رد» است. یك زندانی سیاهپوست كه می تواند هر چیزی را برای زندانیان فراهم كند. از ابتدای فیلم عمقی كه به نگاه و رفتار رد داده می شود از یك سو او را مردی باتجربه و صبور نشان می دهد كه می تواند با اندی درون گرا كنار بیاید. حضور اندی در زندان به مرور زمان باعث تغییرات اساسی می شود. گسترش كتابخانه زندان و در ادامه همكاری با رئیس فاسد زندان، به اندی شأنی فراتر از دیگران می دهد.«رستگاری در شائوشنگ» فیلم امید است. امیدی كه در بستری از ناامیدی و نا باوری شكل می گیرد. تمام شخصیت های اطراف اندی در غباری از ناامیدی گرفتارند. زندانیان شائوشنگ چنان به چهار دیواری زندان خو گرفته اند كه خود را در زندان درونشان حبس كرده اند. آنها حتی پس از آزادی از زندان هم نمی توانند به جهان امید بازگردند. زندگی در شائوشنگ نتیجه ای جز ناامیدی در بر ندارد.دارابونت در این فیلم به نقد قواعد اجتماعی دست می زند. زندان كه در تعریفش قرار است مجرمین را متنبه كند و آنها را به انسان هایی بازیافته تبدیل سازد هرگونه كورسوی امید را از بین می برد. گویی زندان از نگاه فیلمساز طناب داری است كه زندانیان وقتی دچارش می شوند مدت زمان بیشتری را جان می دهند. زندان، در این فیلم صرفاً یك مكان با مختصات خاص خودش نیست، زندان شائوشنگ وضعیتی است كه انسان ها دچارش می شوند. وضعیتی كه پیدا كردن راهی برای رهایی از آن بسیار دشوار است. اندی و دیگر زندانیان زندان شائوشنگ علاوه بر محرومیت از حقوق اجتماعی و حتی فردی، تحت سیطره غول زندان به این باور می رسند كه زندگی مداوم در زندان باعث شده كه نتوانند به بطن جامعه برگردند.
* لئون حرفه ای
لئون را باید شاهکاری ماندگار در دفتر تاریخ سینمای جهان نامید. ترکیب ژانرهای درام، تریلر، جنایی و اکشن به همراه رابطه ای عاطفی به عنوان چاشنی داستان و پیام های آموزنده فراوان که درونمایه فیلم را غنی تر کرده، به اضافه فیلمبرداری عالی، موسیقی متن فوق العاده تاثیر گذار، تدوین مؤثر و کارگردانی مسلط و بازیهای عالی، نتیجه چیزی جز شاهکار نخواهد شد. داستان فیلم درباره آدمکشی حرفه ای به نام لئون است که به ازای کشتن افراد مختلف پول می گیرد و از این راه گذران زندگی می کند و در کار خود بسیار حرفه ای است. به موازات آشنایی با لئون، با دختری 14 ساله به نام ماتیلدا آشنا می شویم که پدری موادفروش، مادری عیاش و بی خیال و خواهری از خود راضی دارد که فضای خانه را برای ماتیلدا به جهنم تبدیل کرده اند. تنها دلخوشی ماتیلدا در زندگی برادر 5 ساله اش است. لئون به منظور انجام یکی از ماموریت هایش، یکی از واحدهای آپارتمانی را اجاره می کند که ماتیلدا و خانواده اش در همان طبقه ساکن هستند. نحوه نخستین رویارویی ماتیلدا و لئون، و به دنبال آن چگونگی نجات جان ماتیلدا توسط لئون در دومین رویارویی و بلاهایی که بر سر ماتیلدا نازل می شود دست به دست هم می دهد تا ماتیلدا در وجود لئون به دنبال یک ناجی، معلم، عشق و هر آنچه که در زندگی آرزو داشته، باشد. از طرفی انگیزه ای که ماتیلدا به لئون می دهد روال زندگی وی را کمی نرم تر می کند، هر چند که لئون به اصول کلی زندگی خود شدیداً پایبند است. این رابطه دو طرفه علیرغم اینکه در نگاه اول بسیار بی ربط و از دو دنیای مختلف به نظر می رسد، یکی از به یاد ماندنی ترین و جذابترین رابطه های عالم سینماست. به قدری مخاطب از این رابطه لذت می برد که پایان فیلم را به هیچ وجه بر نمی تابد. فیلم علیرغم پایان تلخی که دارد مخاطب را آزار نمی دهد و پنجره های امید و روشنایی را برای ماتیلدا و به طبع آن برای مخاطب باز می کند. پارادوکس عجیب میان شخصیت ماتیلدا و لئون، همچنین پارادوکس موجود در علاقه لئون آدمکش به یک عدد گلدان که نماد لطافت و زیبایی و سرسبزی و بوی زندگی است، حس غریبی به فیلم داده است
*در جستجوی خوشبختی
به دنبال خوشبختی یا در جستجوی خوشبختی ، نمایشگر روزهای سخت زندگی کریس گاردنر ( Chris Gardner ) میلیاردر آمریکایی است. این فیلم درام به کارگردانی گابریل موچینو ( Gabriele Muccino ) و بازی درخشان ویل اسمیت ( Will Smith ) در سال ۲۰۰۶ بر روی پرده سینما رفت. در جستجوی خوشبختی موفق به کسب نمره ۰/۸ از سایت imdb شده و همچنین ویل اسمیت برای نقشآفرینی در این فیلم، نامزد کسب جایزه اسکار برای بهترین بازیگر نقش اول مرد شدهاست.
احتمالا در جستجوی خوشبختی تنها فیلمی که شما در ژانر موفقیت یا سبکهای مشابه نگاه کردهاید، نیست؛ اما این اثر از چند لحاظ در نوع خود منحصر به فرد محسوب میشود. مهمترین وجه تمایز در جستجوی خوشبختی با سایر فیلمهای مشابه نوع روایت داستان است. دیدن بخش کوچکی از سختیها و مشقتهای افراد در راه رسیدن به موفقیت، در این گونه فیلمها برای ما تبدیل به عادت شدهاست. اما ویژگی جالب در جستجوی خوشبختی این است که شخصیت اصلی فیلم، از همان ابتدا تا انتها در حال دویدن، تلاشکردن و شکستخوردن است. در نهایت هم کارگردان برای نشاندادن ماحصل این تلاشها و دوندگیها، به نوشتن چند خط از شرایط کنونی زندگی کریس گاردنر در انتهای فیلم بسنده میکند. به نظر میرسد که این نوع روایت، بسیار نزدیکتر از روشهای دیگر (روایت) به زندگی واقعی افراد است. مسئلهی دیگری که بر ارزش در جستجوی خوشبختی افزوده، برانگیختن حس همزادپنداری در مخاطب است. کارگردانی قوی و بازی بینظیر ویل اسمیت باعث میشود که ما در جای جای فیلم، غم و ناامیدی را عمیقا تجربه کنیم. حتی شاید در سکانسی که کریس مجبور میشود شب را به همراه پسرش در دستشویی مترو بخوابد، ما هم پا به پای شخصیت اصلی فیلم اشک ریختهباشیم. پس با توجه به مطالب ذکر شده، نمیتوانیم در جستجوی خوشبختی را یک فیلم معمولی بدانیم. پیشنهاد میشود: . همه دوست دارند که طعم شیرین خوشبختی را در زندگی بچشند. اما در نهایت افراد کمی هستند که موفق به تجربه کردن این احساس میشوند. اگر بخواهیم یک راست برویم سر اصل مطلب، باید بگوییم که گذاشتن شخصیت کریس گاردنر میتواند الهامبخش بسیار خوبی برای هر کدام از ما باشد. ما در ابتدا قصد داریم به جامعترین مفهومی که از فیلم برداشت میشود بپردازیم؛ سپس به سراغ موارد جزئیتر برویم. به نظر میرسد اصلیترین پیام در جستجوی خوشبختی این باشد که شخصیت اصلی داستان، یعنی کریس گاردنر نه تنها تسلیم شرایط سخت زندگی و مسائل محیطی پیرامون خود نشد، بلکه توانست با تکیه بر قدرت اراده و انتخاب خود، بر شرایط چیره گردد. در نگاه اول این مسئله ساده به نظر میرسد. اما اگر اندکی دقیقتر نگاه کنیم، متوجه میشویم که بسیاری از ما در برابر سختیها و مشکلات زندگی یا سر تسلیم فرود میآوریم یا اینکه تمام بدبختیهایمان را گردن دیگران میاندازیم. اگر دوباره فیلم را نگاه کنیم، میفهمیم که هیچکدام از این واکنشها از شخصیت کریس در فیلم سر نزد. او فقط جنگید. لحظهای دست از تلاش برنداشت. یکی از شروط لازم برای رسیدن به خوشبختی درک و در نهایت عملکردن به همین قاعده است. این کار که ما بنشینیم و دائم خانواده، اطرافیان، جامعه، مسئولین و .. را سرزنش کنیم، از دست هر کسی برمیآید؛ اما کمتر کسی شجاعت این را دارد که مسئولیت اشتباهها و انتخابهای غلطش را بر عهده بگیرد و شروع کند به ساختن خودش و زندگیش.
* شلاق
ویپلش فیلم کوچک و به اندازه ایست. بدون شعارزدگی و بدون جلب توجه حرفش را می زند. جزئیات به درستی در ساخت کلیتی منسجم کنار هم قرار گرفته اند. فیلم درباره ی مضمونش - موسیقی - به اندازه ای که باید ادعا می کند و از آن فراتر نمی رود اما در پس این ادعای کوچک فرمی، می توان چگونگی حل مسئله توسط یک آمریکایی را به خوبی فهمید. فیلم با نمای قهرمان کوچک فیلم - اندرو - در انتهای یک راهرو آغز می شود. اندرو با بی میلی و بدون هماهنگی درام می زند. تصویر به آرامی به او نزدیک می شود. سپس استاد سختگیر موسیقی - فلچر - را می بینیم که وارد اتاق می شود. در واقع این حرکت تصویر نقطه نگاه استاد بوده است که پیش از این اندرو را زیر نظر داشته. استاد با لباس یک سر تیره، بدن عضلانی، سر تراشیده و نگاه سرشار از اعتماد به نفس با بقیه استادان موسیقی که تا کنون دیده ایم متفاوت است. استاد به اندرو دستور می دهد که بنوازد اما چون اندرو نواختن را جدّی نگرفته، استاد هم او را جدی نمی گیرد و صحنه را ترک می کند. همین برخورد در ابتدای فیلم باعث آزار اندرو می شود و در همین زمان ابتدای فیلم تغییر آغاز می شود. صحنه ی تمرین اندرو در گروه اولیه در آن فضا حس جدّی نبودن گروه را منتقل می کند همانطور که اندکی بعد فضای تمرین گروه فلچر حس جدّی بودن را. اعضای گروه اولیه استاد به بی حال خود توجّه نمی کنند اما همگی آرزو دارند که به گروه فلچر راه پیدا کنند. این آرزو باعث می شود که اندرو به تمرین گروه فلچر سرک بکشد و با نگاه کنجکاو خود مجوز ورود بخواهد. مجوز به او داده می شود اما اندرو در اولین روز خواب می ماند، عجله کرده و زمین می خورد
*ستیغ اره ای
دزموند داس قهرمان واقعی جنگ جهانی دوم است. اینکه او چگونه قهرمان هر دوطرف دعوای این جنگ تمام عیار بود، خود دارای نکاتی است که در مفهوم رفتار انسانی و اجتماعی گنجانده شده است. آخرین فیلم کارگردان مشهور سینما Mel Gibson به معرفی قهرمانی نه از نوع فرازمینی و ابرقهرمان های دنیای خیالی و کمیک با شاخصه های منحصر بفردی چون فیزیک بدنی یا رفتارهای محیرالعقول، بلکه قهرمانی با المان های عینی دنیای واقعی می پردازد. Mel Gibson اینبار نیز همانطور که از او انتظار می رفت، دست به ساخت فیلمی با محوریت مضامین انسانی و بشدت ضد جنگ زده است که برای رساندن پیام خود از نشان دادن هرگونه خشونت منزجر کننده فضای جنگ از گلوله تا خون از خمپاره تا تکه تکه شدن انسان ها و بتصویر کشیدن درد ها و بی رحمی ها ابایی نمی کند. سرباز دزموند داس قهرمانی است که به دلایل مذهبی و اعتقادی حاضر به استفاده و یا حتی بدست گرفتن اسلحه برای حضور در جنگ جهانی نمی شود ولی بر خود واجب می داند تا در آن فضا قرار گیرد تا حضوری نه به معنای گرفتن جانی بلکه برای نجات آن تلاش کند. کارگردان در بازآفرینی فضای جنگ جهانی و نبرد معروف به جزیره اوکیناوا در سال 1945 که منجر به شکست ژاپن شده است، بسیار عالی عمل می کند، فیلم در ابتدا به معرفی دو برادر و رابطه ی آن دو در دوران کودکی می پردازد ولی متاسفانه پس از دقایقی این مقدمه چینی کاملا رها شده و داستان از نقطه دیگری از سر گرفته می شود. بازی ها به واسطه شخصیت پردازی خوب در دل فیلنامه، بسیار عالی است، به طور مثال بازی پدر دزموند که فردی بازمانده از جنگ با آسیب های روانی برجا مانده از آن و یا بازی کوتاه Teresa Palmer در نقش معشوقه (با آنکه در کلیت فیلم، عشق میان این دو بسیار کم و کمرنگی در جریان است که می توانست به آن بیشتر پرداخت شود) و در انتها بازی عالی Andrew Garfield که بسیار چشم نواز و مستحق کاندید بهترین بازیگر نقش اول مرد برای جایزه اسکار بود. هر اندازه شخصیت پردازی ها در فیلم از یک سوی جبهه جنگ یعنی همان نگاه معطوف کارگردان، خوب و بی نقص است در آن سو یعنی جبهه سربازان ژاپنی بسیار ضعیف و بد است و آنها را سربازانی بدون احساس و بسیار بی رحم و بدون وجه انسانی به تصویر می کشد.
*حرامزاده های لعنتی
با ساخت «لعنتی های بی آبرو» کوینتین تارانتینو بار دیگر به اوج رسید. این بهترین اثر وی پس از فیلم «داستان های عامیانه» pulp fiction است. او در این اثر جدید تصویری بی باکانه و بی پروا از دوران جنگ جهانی دوم را به تصویر کشیده است. در واقع این فیلم را باید معجونی از سبک های مختلف وسترن دانست که «تارانتینو» بامهارت آنها را در هم آمیخته است. سرتاسر فیلم از اول تا آخر به گونه ای طرح ریزی شده است تا تماشاگر چیزی را حدس نزد و پیوسته حوادث غیر قابل پیش بینی رخ دهد. این فیلم، تلاش کارگردان در جهت کامل کردن آثار قبلی و پیروی از سبک های پیشین وی در ساخت آثار این چنینی است.دانش و اطلاعات «تارانتینو» درباره حوادث و رویدادهای استفاده شده در فیلم چندان کامل و قابل توجه نیست.و فیلم سرشار از مرجع های مختلف است و زمان آن به سال 1978 می رسد اما این باعث نمی شود تا از سبک کاری «تارانتینو» دور مانده باشد. این فیلم یک اثر صددرصد تارانتینویی است که همه بروی این موضوع اتفاق نظر دارند. داستان فیلم روایتگر دو جریان مختلف است که در پایان فیلم به یکدیگر می رسند. در فصل نخست ما با دختری به نام «شوسانا دریف » با بازی «ملانی لارنت» آشنا می شویم. یک یهودی فرانسوی که با خانواده اش در زیر زمین خانه یک لبنیات فروش پنهان شده است. خانه توسط یک افسر جذاب و در عین حال خشن اس اس به نام کلنل «هانس لاندا» کریستوف والتز، مورد بازرسی قرار می گیرد. افسری که اسم مستعار وی «شکارچی یهودیان » است. این افسر از هوش و زکاوت بسیار بالایی همانند «شرلوک هولمز» برخوردار است! و به سرعت در می یابد که کشاورز افراد فراری رادر خانه اش پناه داده و با شلیک کردن به همان طبقه از خانه، همه آنها را به جز «سوشانا» قتل عام می کند. «سوشانا» به پاریس فرار می کند که در آنجا متصدی اداره یک سینما می شود. داستان دوم ماجراهای یک سرگروهبان به نام «الدور رین»، «براد پیت» و گروه خشن وی به نام «لعنتی ها» را دنبال می نماید. آنها با چتر نجات درخاک فرانسه فرود می آیند و تنها یک هدف دارند: کشتن نازی ها! آنها کسی را به اسارت نمی گیرند، بلکه آنها را کشته و جمجمه هایشان را نشان می دهند. این گروه به اندازه ای مشهور شده اند که حتی هیتلر نیز آنها را می شناسد. آنها مطلع می شوند که قرار است گروه زیادی از افسران عالی رتبه آلمانی در یک سالن سینما در پاریس گرد هم آیند و یک فیلم تبلیغاتی را ببینند. هدف منفجر کردن سالن سینما و کشتن هر تعداد افسر نازی آلمانی است. به منظور تسهیل در این کار «لعنتی ها» با یک عامل نفوذی دو جانبه که یک هنرپیشه آلمانی به نام «بریجیت ون هامرالسمارت» ـ دیانا کروگر ـ است، ارتباط برقرار می کنند. او به آنها کمک می کند تا به قصد و هدفشان بسیار نزدیک شوند. این سینما، همان جایی است که توسط «شوسانا» اداره می شود. «تارانتینو» از حرف زدن زیاد، صحنه ای خشن و بی رحمانه بسیار لذت می برد همانند آثار قبلی اش، بسیار لذت می برد که این موضوع در جای جای این اثر نیز مشهود است
*جنگجو زنجیر گسیخته
کوئینتین تارانتینو را می توان یکی از معدود کارگردانان هالیوودی به حساب آورد که هیچ نسخه مشابه ای برایش یافت نمی شود. تارانتینو در سالهای اخیر به واسطه ساخت فیلمهایی با روایتی غیرخطی ، توانسته طرفداران بسیار زیادی را در سطح جهان بدست آورد و البته منتقدان هم از سبک و سیاق کارگردانی او استقبال می کنند. جدیدترین فیلم تارانتینو تا پیش از اکران « جانگوی آزاده شده » ، « حرامزاده های بی آبرو » نام داشت که موفقیت بسیار خوبی نصیب تارانتینو کرد. پیش از « حرامزاده های بی آبرو » ، تارانتینو « ضد مرگ » را کارگردانی کرده بود که اکشن بیش از اندازه متعهد به رده « ب » و همچنین داستان نه چندان جالب اش، فیلم را تا حد یک اثر متوسط به پایین کشانده بود اما « حرامزاده های بی آبرو » شروعی تازه و موفقیتی خیره کننده برای تارانتینو به حساب می آمد. حال پس از جنگ جهانی دوم که تارانتینو در « حرامزاده های بی آبرو » به آن پرداخته بود، اینبار وی ما را به دنیای آشنای وسترن برده است و قرار هست تا تماشاگر یک روایت غیرخطی را اینبار در ژانری که اغلب المان هایش خطی می باشند، مشاهده کند.
*باشگاه مشت زنی
نقد فیلم باشگاه مشت زنی : عقده گشایی بی حد و مرز خلاصه داستان : فیلم گونه ای روانشناسانه در عین حال اکشن با پیامی جامعه شناسانه و محکم همراه است که در دهه نود توسط دیوید فینچرکارگردان امریکایی ساخنه شد. فیلم در زمان خودش فروش چندانی نداشت و نظر منتقدین را به خود جلب نکرد. اما به مانند خیلی از اثار بزرگی که بعد ها با پخش دی وی دی اثر تازه دیده می شوند توانست نظرات منتقدین را به سمت و سوی خود بکشاند و نقد های خوبی را دریافت کند. فیلم برگرفته از داستانی است که توسط چاک پالانیک نوشته شده است و کسانی که این داستان را خوانده بودند با نسخه تصویری آن ارتباط بهتری ارتباط بر قرار کردند. خود پالانیک اذعان دارد که نسخه فیلمی آن خیلی بهتر از نوشتاری آن است. نقش اول فیلم بر عهده برد پیت برای نقش تیلور است. فردی جذاب در کنار زیبایی ظاهری و همچنین جذابیت شخصیتی که جک را شیفته خود می کند. برد پیت همچنین توانایی خارق العاده ای در خلق چهره های متفاوت دارد که همین منجر به همکاری بیشتر وی بعد از باشگاه مشت زنی با فینچر شد. خود فینچرکارگردان خلاق و مبتکری است که خالق آثار جسورانه و جدید در کارنامه کاری خویش است . باشگاه مشت زنی در زمان خود با ایده بکری که داشت سر لوحه کار بسیاری از کارگردانان ما بعد خود قرار گرفت. در این فیلم فینچر از تجربیات قبلی خود که در ساخت کلیپ های تبلیغاتی داشته به خوبی استفاده کرده است و ادای دینی هم نسبت به بیماران سرطانی داشته که در یک کلیپ تبلیغاتی سال های قبل در تلویزیون امریکا برای بیماران سرطانی ساخته بود.
*بازگشت ب اینده
دهه های 80 و 90 مصادف است با حضور پررنگ تر ژانر افسانه -علمی در سینما امریکا و پدید آمدن نمونه های ممتازی دراین ژانر .آثاری نظیر بلید رانر،بیگانه، نابودگرو … یکی از علل بارز موفقیت این ژانر در سینمای آمریکا محبوبیت آن نزد مخاطبان عام وخاص است. نخبه گرایان سینمای آمریکا همتایان انگلیسی شان که نگاه تحقیرآمیزی به این ژانر دارند اعتبار زیادی بریا آن قایل اند. از طرف دیگر سینمای آمریکا همواره در ارائه تازه ترین روشها در عرصه فناوری جلوه های ویژه پیشگام بوده است. به همین دلیل ، فیلمنامه نویسان آثار افسانه- علمی در آفرینش پیرنگهای بدیع و غریب و گسترش افق تخیل تا مرزهای نامحدود بادست باز عمل کرده اند. دهه ی 1980 آغاز نگاه نوستالژیک هالیوود به دهه های 1950 و 1960 یا به تعبیری به سینمای آن دو دهه است. بازگشت به آینده با نام کنایه آمیزش و با نشان دادن این نکته که آینده صرفا به لحاظ فیزیکی متأخر بر گذشته است، این نگاه نوستالژیک و ستایش آمیز نسبت به گذشته را تشدید می کند. دو دنباله ی فیلم هم به کارگردانی خود زمکیس روی پرده آمدند. رابرت زمكیس و باب گیل در 1980 پیشنویس اولیه بازگشت به آینده را نوشتند اما هیچ تهیهكنندهای به آن علاقهای نشان نداد. یكی از تهیهكنندههای ارشد به زمكیس گفت: «فیلمهای سفر زمانی پولساز نیستند و هرگز جواب نخواهند داد.» ممكن است مارتی مكفلای پاسخ داده باشد: «جدی؟ خب، پس تاریخ عوض خواهد شد.» در واقعیت، فیلمهای سفر زمانی بسیار پولساز شدند. دلایل این موفقیت پیچیده است اما مطمئناً بخشی به این برمیگردد كه این فیلمها با نشان دادن فرهنگ ما كه با تجربه پستمدرنیستی از تاریخ و زمان ادغام میشد، به روان مخاطبان نفوذ كردند… و البته پایان خوش هم داشتند.
*هتل بزرگ بوداپست
فیلمنامه هتل بزرگ بوداپست، روایتی لایه مند دارد. از سطحی بیرونی به سمت منافذ درونی تر حرکت می کند و بعد از طی شدن روند اصلی داستان در هسته مرکزی متن، در پایان دوباره به سوی سطوح بیرونی تر سوق داده می شود و ماجرا خاتمه می یابد. بیرونی ترین سطح روند روایی فیلمنامه به زمان حال است که در طی آن دختری جوان در مواجهه با تندیس یک نویسنده فقید، کتابی از او را مطالعه می کند. این کنش، لایه بعدی را که مربوط به سال 1980 است مقدمه چینی می کند: حضور خود آن نویسنده در زمان حیاتش که در سنین سالخوردگی در حال خاطره گویی از سال هایی دور است. این رفتار نیز مخاطب را به سمت لایه ای عمیق تر در 20 سال قبل تر هدایت می کند: نویسنده که حالا در سنین جوانی است، در لابی یک هتل با صاحب هتل (مصطفی) هم صحبت می شود و از او تاریخچه چگونگی تاسیس و اداره این هتل را می شنود. این سرگذشت، آخرین معبر به عمق این روایت لایه مند است: زمان 30-40 سال قبل تر؛ که مصطفی خود جوانی جویای به دست آوری سمت پادوی یک هتل بوده است و اتفاقاتی غریب او را به مسیری پرفراز و نشیب می کشاند. فیلمنامه این مسیر را طی می کند تا این که در پایان دوباره همان معابر چهارگانه به سمت لایه بیرونی در جهت عکس پدیدار می شوند: جوانی مصطفی، جوانی نویسنده، سالخوردگی نویسنده، و دختر جوان کنار تندیس. 2- این نوع روایت گویی، جدا از لحن مطایبه آمیزش، ساختاری حکایت وار دارد. فیلمنامه برخلاف روال متداول داستان گویی، در پی تعریف حکایت و روایت است و نه چهارچوبی دراماتیک که در آن بر حسب فردیت شخصیت ها و سبییت موقعیت ها، فضای ماجراها شکل می گیرد.
* تلقین
گفته می شود کریستوفر نولان ۱۰ سال را صرف نوشتن فیلمنامه «تلقین» کرده است. برای این کار باید تمرکز شگفت آوری را صرف کرده باشد ، این کار مانند شطرنج بازی کردن با چشم بسته در حال راه رفتن روی یک طناب باریک است. قهرمان فیلم، یک معمار جوان را با به چالش کشیدن او برای طراحی یک هزارتو می آزماید و نولان ما را با هزارتوی گیج کننده خودش محک می زند. ما باید به او اطمینان کنیم زیرا او می تواند ما را در این مسیر هدایت کند. به این دلیل که در بیشتر اوقات گیج و گمراه می شویم. نولان باید داستان را بارها و بارها بازنویسی کرده باشد تا متوجه شود هر اتفاقی در قصه چگونه در بافت کل آن تاثیر می گذارد. داستان می تواند در چند جمله کوتاه تعریف شود و یا حتی می تواند اصلاً گفته نشود. این فیلم در برابر لو رفتن داستانش (اسپویلر) ایمن است. اگر پایان داستان را بدانید، هیچ چیز از آن نمی فهمید مگر اینکه بدانید چگونه به آنجا رسیده است و اگر روند داستان را هم برایتان بگویند ، فقط برایتان سرگیجه به همراه خواهد داشت. کل این فیلم در مورد فرآیند است؛ در مورد جنگیدن برای درک تمایز میان لایه های واقعیت و رویا، واقعیت در رویاها و رویاهای بدون واقعیت است. این فیلم یک نمایش شعبده بازی نفس گیر است و احتمالاً نولان فیلم «یادگاری» (memento) خود را به عنوان یک دست گرمی برای این فیلم نوشته است و ظاهراً نوشتن فیلمنامه «تلقین» را در زمان فیلمبرداری آن یکی شروع کرده است. یادگاری داستان مردی فاقد حافظه کوتاه مدت بود و داستان از آخر به اول روایت می شد.
*لوگان
هیو جکمن»، بازیگر نامآشنا و باتجربهی هالیوود، این بار با آخرین هنرنمایی خود در نقش «ولورین»، یک بار برای همیشه از دنیای «ایکسمن» خداحافظی کرد. ساخت این فیلم کمی بیش از حد طول کشید، ولی آیا این همه صبر و انتظار ارزشش را داشت؟ اگرچه هواداران دو آتشهی دنیای مردان ایکس بدون درنگ جواب مثبت میدهند. شخصیتپردازی لوگان، یکی از بهترین پرداختهای دنیای کمیک و سینما است که این موفقیت چشمگیر، مدیون هنرنمایی فوقالعادهی «هیو جکمن» است. وی بهقدری توانست در طول این سالها خوش بدرخشد که تصور حضور وی در یک فیلم درام یا اصلا هر فیلم دیگری، چندان قابل هضم نیست. دستاورد این بازیگر، تبدیل به مسیری هموار برای «رایان رینولدز» در نقش «ددپول» شده و امیدواریم باز هم بتوانیم از این دست پرداختها در دنیای کمیک شاهد باشیم. لوگان دیگر خسته از درگیری و تنش شده و دنبال دردسر نیست و سعی میکند همرنگ جماعت باشد تا یک بزن بهادر! منتهی از آنجایی که هیچ ابر قهرمانی نمیتواند تا ابد خودش را تنها و منزوی نگه دارد، یک عامل محرکه به این زندگی یکنواخت تزریق میشود و این عامل کسی نیست جز یک دختربچهی جهش یافته به نام «لارا» که از شر سازمان به لوگان پناه میبرد. از آنجایی که فیلم سینمایی «Logan» درجهبندی سنی R کسب کرده بود، انتظار میرفت درگیریهای بسیار خونین و وحشیانه به تصویر کشیده شود که خب خوشبختانه این رویدادها را به چشم دیدیم؛ ولی از طرفی دیگر، سکانسهای اکشن ریز و درشت، جذابیت بسیار زیادی ندارد. صحنههای درام و خالی از درگیری نیز در فیلم گنجانده شده که تعداد این سکانسها کم نیست و میتواند بیننده را درگیر دیالوگهای بازیگرها کند. در نهایت تعجب، وجود این صحنهها توانسته به مراتب بیشتر از صحنه های اکشن، جذاب و گیرا به نظر برسد؛ ولی آیا تمام جذابیت این فیلم به خاطر حضور «هیو جکمن» در این فیلم است؟
*خاطرات قتل
اگر در زندگیتان 130 دقیقه زمان خالی در اختیار داشته باشید و بدون تماشای خاطرات قتل از دنیا بروید، خدا شما را نخواهد بخشید! خاطرات قتل اثری بس خوش ساخت، تاثیرگذار و به یاد ماندنی است که تا مدت ها ذهن مخاطب را درگیر خواهد کرد. بونگ جون هو از فیلمسازان با استعداد و بنام کره ای است که فیلمهای خوبی مانند مادر، میزبان و اوکجا (نامزد نخل طلای کن) را در کارنامه دارد. اما نقطه اوج فیلمسازی وی فیلم خاطرات قتل است. فیلمنامه ی فیلم بر اساس داستان واقعی اولین قاتل سریالی تاریخ کره جنوبی و تلاش کارآگاهان محلی برای دستگیری وی نوشته شده است. سکانس آغازین فیلم با دوربینی است که در لوکیشنی بسیار زیبا (نیزاری وسیع) و با قابی زیباتر، پسربچه ای را در حال تماشای ملخی نشسته بر شاخه ی نی به تصویر می کشد. در ادامه با کارآگاهی مواجه می شویم که جنازه ای را در آبروی کنار گذر جاده ی نیزار می بیند و هر کلمه ای به زبان می آورد، پسر بچه عیناً تکرار می کند. آیا پسربچه در حال تمسخر کارآگاه می باشد؟ از همین ابتدا در می یابیم که با فیلمی جنایی ولی دارای شخصیت پردازی های غیر معمول طرف هستیم. وجه تمایز این فیلم با سایر آثار جنایی معمول، در شخصیت پردازی است. در ابتدای فیلم با کارآگاهانی کم هوش، تنبل و سهل انگار آشنا می شویم که پارادوکسی عجیب با موضوع وهم انگیز فیلم دارند. از آنجا که شهر محل وقوع جنایات شهری کوچک و دور افتاده است، کارآگاهی باهوش و حرفه ای از سئول به شهر مورد نظر منتقل می شود. از اینجا به بعد، کارآگاهان فیلم، سه نفر با سه شخصیت متفاوت هستند
*سرگیجه
سرگیجه فیلمی از آلفرد هیچکاک که در سال 1958 از روی رمان در میان مردگان نوشته پیر بولی ساخته شد، سرگیجه گرچه از روی رمان در میان مردگان ساخته شده اما فیلم هرگز به متن کتاب وفادار نیست و تغییرات عمده ای در شکل روایت داستان به وجود آمده ... سرگیجه را هیچکاک ساخته که استاد تعلیق و ایجاد دلهره در تماشاگر است و خیلی از کارگردانان بزرگ سینما برای تعلیق در فیلمشان هیچکاک را الگوی خود قرار داده اند حالا همین کارگردان در فیلم سرگیجه در بالا ترین توان خود ظاهر شده و توانسته اثری را خلق کند که تا الان در اکثر نظرسنجی ها بین پنج فیلم برتر تاریخ سینما قرار میگرد... اگر فیلم سرگیجه را در چند کلمه بتوان خلاصه کرد باید گفت یک اثر تریلر رمانتیک پر تعلیق مسحور کننده درباره یک رابطه عاشقانه هولناک و متوهم ... نوشتن از این فیلم به اندازه درک برخی سکانس ها و شعبده بازی های هیچکاک با دوربین سخت و جذاب است ... داستان فیلم درباره پلیسی به نام جان اسکاتی فرگوسن است که به دلیل ترس از ارتفاع و مشکلی که در یک تعقیب و گریز به دلیل همین ترس از ارتفاع برایش به وجود آمد و با عث مرگ همکارش شد از کار برکنار میشود،گاوین الستر دوست قدیمی اسکاتی از او خواهش میکند مراقب زنش باشد و از دور او را کنترل کند زیرا زنش مادلین درگیر اختلالات روانی است و کارهایی میکند که هر لحظه او را به مرگ نزدیک میکند،ارتباط اسکاتی با مادلین و عشق عجیبی که میان این دو شکل میگرد داستان فیلم را شکل میدهد ... فیلم سرگیجه از همان ابتدا یعنی تیتراژ فیلم به اصطلاح میخش را محکم میکوبد و موسیفی (هرمان برک) همراه با تصاویری که آنقدر به هم پیوسته و منظم است که به مانند یک فیلم کوتاه هنری عمل میکند تا بیننده از همان تیتراژ درگیر شود و موسیقی رعب آور و هنرمندانه هرمان برک همراه با تصاویر هنری و شیک نوید یک فیلم دلهره آور را به بیننده میدهد بعد از این تیتراژ خاص بلافاصله در اولین سکانس وارد یک تعقیب و گریز میشویم ،
*میان ستاره ای
قرار نیست با یک داستان تخیلی مواجه باشیم بلکه بخش زیادی از فیلم برگرفته از مباحث مختلف تعریف شده در دنیای فیزیک و نجوم است که بطور ساده و روان به مخاطب ارائه شده است. داستان فیلم در آینده رخ می دهد. در این دوران زمین با آفت های مخرب گیاهی مواجه شده و بحران اکسیژن به شدت زندگی را در زمین تهدید می کند. کوپر ( متیو مک کناهی ) که سابقاً یک خلبان تست پرواز بوده، هم اکنون به همراه پسر و دخترش در مزرعه شان زندگی می کنند. دختر کوپر به نام مورف ( مکنزی فوی ) دختری بسیار باهوش است که وابستگی شدیدی به پدرش دارد و کوپر هم نمی تواند لحظه ای خود را جدای از او احساس کند با اینحال کوپر بزودی با یک ایستگاه مخفی روبرو می شوند که در آن فضاپیمایی قرار گرفته است. مدیر این مجموعه دکتر برند ( مایکل کین ) می باشد که قصد دارد برای نجاب بشریت سفینه ای را به فضا ارسال کند تا بتواند وارد گودالی که در نزدیکی سیاره زحل وجود دارد شده و راهی برای نجات ساکنین زمین در آن جستجو کند. برند از کوپر می خواهد که به همراه یک تیم ، هدایت این فضاپیما را برعهده بگیرند و کوپر نیز علی رغم مشکلات شخصی که دارد تصمیم می گیرد برای نجاب بشر این فرصت را از دست ندهد اما... « در میان ستارگان » را می توان دقیق ترین فیلم سینمایی ساخته شده در تاریخ سینما درباره مباحث فضایی عنوان کرد که جزئی ترین این مباحث را به زیبایی در چارچوب یک داستان احساسی روایت کرده است. نولان مانند تمامی آثار گذشته اش اینبار نیز در فیلم « در میان ستارگان » تماشاگر سینما را با انواع و اقسام لحظه ها و دیالوگ های ناب سینمایی که احتمالا فقط خودش و برادرش قادر به نگارش آن هستند به وجد آورده و اجازه نمی دهد که لحظه ای از فیلم را از دست دهد. تحسین برانگیزترین نکته درباره اثر جدید نولان طرح مسائل مختلف نجوم و فیزیک است که در دنیای واقعی پیچیدگی های شرح آن بسیاری از افراد بی حوصله را فراری می دهد اما در اینجا نولان در قامت یک استاد نجوم، پیچیده ترین مباحث فضایی اعم از مفهوم سیاهچاله ها و همچنین زمان در شرایط مختلف را به راحتی و با زبانی ساده و هنرمندان به تصویر کشیده است که می تواند یک هدیه استثنائی برای علاقه مندان به علم نجوم باشد. خوشبختانه کیفیت جلوه های ویژه بکار رفته در « در میان ستارگان » بسیار بالا بوده و از حالا می توان نام آن را در میان یکی از بهترین حلوه ویژه ها قرار داد
*گاو خشمگین
«گاو خشمگین» یک فیلم دهه هفتادی اصیل است: سینمای دهه هفتاد را با یکسری ویژگی های خاص به یاد می آوریم. ارتباط تنگاتنگ با اجتماع و سیاست، پایبند نبودن به قواعد، واکنش تیز و تند به وقایع اطراف، بازگشت به ژانرهای کلاسیک آمریکایی، داستان هایی تلخ و دیرهضم و استفاده از تم «ویرانی» به عنوان تم غالب فیلم ها، از جمله این ویژگی ها به شمار می روند. با این دید که به «گاو خشمگین» بنگریم، آن را یک فیلم کاملا دهه هفتادی می یابیم. با همه ویژگی هایی که ذکر کردیم. بعد از ناکامی فیلم «نیویورک، نیویورک»، «گاو خشمگین» در مسیر فیلمسازی مارتین اسکورسیزی، ادامه «راننده تاکسی» به شمار می رود. می توان پا را فراتر گذاشت و «گاو خشمگین» را در کنار «راننده تاکسی» و فیلم کوتاه «ریش تراشی بزرگ»، سه گانه ویتنامی اسکورسیزی نام نهاد. این لایه در «گاو خشمگین»، مثل «ریش تراشی بزرگ»، پنهان و نمادین تر از «راننده تاکسی» است اما به سادگی می توان جیک لاموتای فیلم را نمادی از آمریکا در نظر گرفت. آن وقت قفل های فیلم باز شده و ما را با لایه ای جدید روبه رو می کنند. اینجاست که می بینیم که «گاو خشمگین» روایتی است از جامعه ای که بعد از جنگ جهانی دوم، شهرت و اعتبار جهانی را یکجا به دست آورد اما با انداختن خودش به میان رینگ ویتنام و فراهم کردن فرصت برای دریافت ضربات پیاپی، به تدریج همه داشته هایش را از دست داد