دختر کنار پنجره تنها نشست و گفت
ای دختر بهار حسد میبرم به تو
عطر و گل و ترانه و سرمستی تو را
با هر چه طالبی بخدا میخرم ز تو
***
بر شاخ نوجوان درختی شکوفه ای
با ناز میگشود دو چشمان بسته را
میشست کاکلی به لب آب نقره فام
آن بالهای نازک زیبای خسته را
***
خورشید خنده کرد و ز امواج خنده اش
بر چهر روز روشنی دلکشی دوید
موجی سبک خزید و نسیمی به گوش او
رازی سرود و موج به نرمی از او رمید
***
خندید باغبان که سرانجام شد بهار
دیگر شکوفه کرده درختی که کاشتم
دختر شنید و گفت چه حاصل از این بهار
ای بس بهارها که بهاری نداشتم
***
خورشید تشنه کام در آنسوی آسمان
گوئی میان مجمری از خون نشسته بود
میرفت روز و خیره در اندیشه ای غریب
دختر کنار پنجره محزون نشسته بود
***
بچه ها اون دختره ایران ماست ،
سال خوب و توام با بهروزی و سربلندی و سلامت و پر برکت آرزومندم