بسیاری در طول جنگ سرد(Cold war) و اوج تنش های دو ابر قدرت آن دوران، یعنی ایالات متحده امریکا و اتحاد جماهیر شوروی، می پنداشتند که جنگ سوم جهانی بین این دو بلوک قدرت که از لحاظ ایدئولوژی، نوع نظام سیاسی و اقتصادی در برابر هم صف آرایی کرده بودند به وقع خواهد پیوست. اما با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۱ این احتمال از بین رفت.
پس از فروپاشی بلوک شرق بسیاری از صاحبنظران و تحلیلگران غربی بر این عقیده و اندیشه بودند که تاریخ به پایان خود فرا رسیده است و نظم لیبرالی همه جهان را در برخواهد گرفت و بر کشمکش های ایدئولوژیک یک بار برای همیشه پایان خواهد داد. از همین رو بود که میشل فوکویاما نویسنده و متفکر ژاپنی – امریکایی کتاب خود با عنوان "پایان تاریخ؛ آخرین انسان" را نوشت و در آن پایان تاریخ و پیروزی هژمونی لیبرالیسم غربی را اعلام کرد.
اما دیری نپایید که خوشبینی های دهه پایانی قرن بیستم جای خود را به بدبینی دهه آغازین هزاره سوم داد. شاید نقطه عطف این چرخش بزرگ بی ربط حملات شوک آور گروه تروریستی القاعده به خاک ایالات متحده امریکا در سال ۲۰۰۱ باشد. حملاتی که جهان را متحیر کرد و نشانه ای از این که کشمکش های ژئوپولتیک جهانی به این سادگی ها هم که برخی می پنداشتند تمام شدنی نیست.
پس از فروپاشی بلوک شرق و تفوق بلوک غرب بر سیاست جهانی و قبل از حملات ۱۱ سپتامبر کمتر کسی پرسش از آینده جهان می کرد چرا که آینده جهان در آن زمان حاضر بود؛ اینکه تمامی جوامع بشری ناگزیر از پیوستن به تمدن غربی هستند و دیر یا زود باید نه تنها نظام های سیاسی مبتی بر لیبرال دموکراسی غربی را اقتباس کنند بلکه باید دستگاه فکری و ارزشی خود را نیز مبتنی بر ارزش ها و هنجارهای غربی بازتعریف کنند. این نظر با توجه به فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی چنان مقبول و محبوب بود که کمتر کسی جرات انتقاد به این نظر را داشت. اما حملات تروریستی ۱۱ سپتامبر و متعاقب آن اعلام "جنگ علیه تروریسم" توسط دولت جورج بوش پسر و آغاز لشکرکشی به افعانستان در همان سال سبب شد تا پرسشی که برای چندین سال از یادها رفته بود و یا آن روز پنداشته می شد که جوابش مشخص و ساده است بار دیگر اذهان اندیشمندان و تحلیلگران را به خود مشغول کند: جهان به کدام سو می رود؟ به راستی ۱۹ سال پس از حمله ۱۱ سپتامبر و حمله به افغانستان و آغاز جنگ علیه تروریسم جهان به کدامین سو رهسپارست؟ این سطح از تنش های سیاسی و به خصوص اقتصادی در جهان نشانه گر چیست؟ آیا جهان در آستانه جنگ جهانی سوم است همان گونه که آلبرت پایک حرفش را زده بود؟
اگر دهه نود میلادی را دهه یکه تازی امریکا در روابط بین الملل بدانیم دو دهه آغازین قرن ۲۱ خلاف روندی شد که بسیاری در غرب در دهه ۹۰ می پنداشتند. چالش جهان غرب با جهان اسلام، رشد بی نظیر چین که حدود ۴۰۰ میلیون انسان را از فقر مطلق نجات داد و این کشور را به دومین قدرت اقتصادی برتر جهان تبدیل کرد، احیای تزاریسم روسی تحت رهبری ولادیمر پوتین همگی گواه براین واقعیت هستند که با گذشت هر چه بیشتر زمان جهان قطبی تر و کانون های قدرت متنوع تر می شوند. همکاری های نزدیک و در بسیاری از موارد استراتژیک روسیه و چین از آغاز پایان سلطه و سروری کامل ایالات متحده امریکا بر جهان نشان دارد. اغراق نیست اگر گفته شود که مسیر تحولات جهانی تا حد بسیاری تحت تاثیر همکاری این دو کشور است. این طور به نظر می رسد که قدرت اقتصادی چین با طعم قدرت نظامی روسیه توانسته است تا حد بسیاری توازن قدرت(balance of power) را در روابط بین الملل بار دیگر برقرار کند. این دو قدرت نوظهور توانسته اند همکاری های خود را در قالب سازمان همکاری های شانگهای (SCO) سامان و نظم دهند. همچنین اتحادیه اروپا(EU) که روزگاری نه چندان دور همگان آن را در صف متحدین طبیعی امریکا به شمار می آوردند با توجه به خروج بریتانیا از این نهاد و همچنین تنش روزافزون آن با امریکای به رهبری رییس جمهور دونالد ترامپ گواه این حقیقت هستند که اتحادیه اروپا نیز کم کم در حال مبدل شدن به بازیگر مستقل در صحنه روبط بین الملل است.
اما متاسفانه جهان اسلام از این تحولات تا حدی بسیاری به دلیل درگیری و جنگ های خانمان سوز داخلی و فرقه ای عقب افتاده است. جهانی که پتانسیل بالقوه تبدیل شدن به بازیگر درجه یک جهانی را دارد اما به دلایلی که گفته شد از کاروان تحولات جهانی جامانده است. هر چند تلاش چند سال گذشته کشورهایی همچون ترکیه و یا عربستان سعودی برای تاسیس بلوک جدید اسلامی نتایجی جز ویرانی و جنگ در بر نداشته است.
بسیاری از صاحبنظران بر این نظرند که یکی از زمینه های به قدرت رسیدن فردی همچون ترامپ در امریکا و آغاز جنگ تجاری این کشور با چین همین رشد کانون های جدید قدرت در روابط بین الملل است. امریکایی ها که خود قوانین جهان پسا جنگ جهانی دوم را نوشتند حال دارند به زیر بازی ای می زنند که خود آن را شروع کردند. امریکا که حال آرزوی سیادت بر سیاست جهانی خود را از دست رفته می داند امیدوار است تا با حربه اختلال و آشوب و تهدید دیگر رقبای نوظهور را در نطفه خفه کند. شاید برخی سخت گیری های اقتصادی ترامپ توانسته باشد آهنگ رشد اقتصادی چین را کند کند که گویا تا اینجا نیز کند کرده است اما به نظر نمی رسد که در بلند مدت بتواند این رشد و توسعه را محدود کند. امریکا باید سهم بلوک جدید قدرت را به رسمیت بشناسد و از افزایش تنش ها بپرهیزد.
اما رفتارهای امریکا در چند سال گذشته چیز دیگری را می گویند. خروج از پیمان های چند جانبه اقتصادی، سیاسی و به خصوص نظامی این کشور از آغاز روندی نشان دارد که خیلی ها از آن بیمناک و هراسانند؛ جنگ جهانی سوم.