خدایا عشقی خواهم، چون شراره سوزان، هر شب،
مگر افتد از آهم، صد شراره بر جان، یارب،
فغان از جانم خیزد از آتش تب
مرا چو شمعی گردان، که تا به شب گیرم جان،
زنم به دل آتشها، به شوق عشقی سوزان،
به یک نسیم سحر، شوم ز دیده نهان
تو چون ستارهای سرگردان،
در آسمان عشقم گردان،
به جستجوی جانان
شرابی دِه زان جام مستیآفرینم،
مگر از غم جان بِرَهم،
مستی یابم، جلوهها ببینم
خاموشم منه، باده ده،
بیخبر از هستی،
همچو می در جوشم کن
شمعم کن شبی ز آتشت،
گر نسوزم یکجا،
خود سحر خاموشم کن
رنج هستی تا کی،
جامی ده مرا بیخبر از دنیا،
فارغ از این هوشم کن
بیان کند رنج مرا هر شب بانگ نایی،
امشب تا بِرَهم زان می غم،
نغمهها در گوشم کن
گویی بسته به هم، این دل و غم همچو تار و پودم،
پروا از که کنی، از چه کنی،
بار غم بر دوشم کن (تورج نگهبان)
🎵آهنگساز:مرتضی محجوبی در دستگاه شور
🎵تنظیم:روح الله خالقی