بی غرضخسته شدن از اهمیت دادن به دنیا
پیری
انسان وقتی جوونه همش میخواد سعی کنه بیشتر و بیشتر بدونه
دانستن و سواد فقط خوندن و نوشتن نیست
یه جوونی داریم که بدون حتی سواد خوندن نوشتن میره تو خیابون و دوست داره با مردم معاشرت .. اونا رو قضاوت میکنه براشون سیسات و دسیسه میچینه، ازشون استفاده میکنه.. یا حتی ازش استفاده میکنن غمگین میشه شاد میشه خسته میشه انیگزه میگیره.. همه اینا یه پروسه دانستن هستن که چراغ خاموش مغز ما داره طی میکنه
وقتی به پیری میرسیم دیگه این پروسه کسل کننده میشه
دوس نداریم با مردم زیاد معاشرت کنیم
حوصله مطالعه و دانستن هم نداریم بدون هیچ استثنایی(توجه کنید بعضی از دانشمندا و متفکرایی که تا اخر عمر تحقیق میکنن استثنا نیستن بلکه اونا به تحقیق خو گرفتن عادت کردن و نمیتونن ترکش کنن وگرنه در باطن فکرشون اونا هم خسته شدن و این کار رو بیهوده میدونن چون فهمیدن قرار نیست تو این دنیا به جواب هامون برسیم)
خلاصه اینکه در پیری دیگه شخصیت ما شکل گرفته و ضمیر ناخودآگاه ما دیگه علاقه ای به این مسائل نمیده برای همین ما هم پیرو اون به مسائل روز توجه زیادی نمیکنیم و بیشتر در گذشته غرق میشیم
این مختصر طرز فکر منه در این مورد
طولانی شد