mz shootمی کند انگار چشمش باز غوغایی دگر
می کند آیینه را محو تماشایی دگر
بس که تیغ غمزه ی او می برد سرهای ما
لیک باید ساخت از خون باز دریایی دگر
در سر کویش دگر عاقل نمی آید به چشم
دام باید گسترد صیاد در جایی دگر
با وجود خیل مشتاقان راه زلف یار
طره ی طرار در تدبیر یغمایی دگر
لیک می دانم اگر روزی وصالش سر رسد
باز هم می آورد معشوق امّایی دگر
هیچ می دانی که سرّ شهرت مجنون چه بود
در کمان او نباشد تیر لیلایی دگر
تازه فهمیدم تشابه چیست بین عقل و عشق
می دهد هر دم چو عقل این عشق فتوایی دگر
شاعر : علیرضا میرزایی