حضرت دوست همه جا هست، چه مسجد و چه میخانه. البته اگر مسجد، مسجد باشه و میخانه هم میخانه...
این غزلو سال ها پیش گفتم:
دیگر به سوی مسجد و میخانه می روم
عقلم به جای مانده و دیوانه می روم
پایی به سوی مسجد و پایی به سوی غیر
من هر دو پا شکسته چو پروانه می روم
گاهی به دل هوای شراب است و جام مِی
گاهی به سجده در پیِ جانانه می روم
گاهی به آبِ دیده ی خود می کنم وضو
گاهی به شوق مستیِ پیمانه می روم
تا یابم آن طریق شریعت، مسیر را
آشفته در طریقت و مستانه می روم
پاییز 91
به قول عماد عزیز:
پیش ما سوختگان، مسجد و میخانه یکیست
حرم و دیر یکی، سبحه و پیمانه یکی است
اینهمه جنگ و جدل حاصل کوتهنظریست
گر نظر پاک کنی، کعبه و بتخانه یکیست
عشق آتش بود و خانه خرابی دارد
پیش آتش، دل شمع و پر پروانه یکیست
سجده ها تون مست از پیمانه حضرت دوست.....
ارادتمند...