مطلب ارسالی کاربران
حکایت عارف و شاگردش
امشب که حال خوبی نداریم .ولی بعضی ها دارن سر چه چیزهایی دعوا میکنند.شاید حکایت زیر خوب بود براتون .نبود هم به من ربطی نداره!
یه عارفی با شاگردش داشت قدم میزد توی روستاشون، گرم صحبت بودن که شاگرد میبینه یه خانمی توی آب افتاده.
عارف وقتی میبینه ،سریع میره توی آب و خانم رو بغل میکنه و از آب بیرون میاره.و بعد از اینکه خانمه تشکر میکنه ، عارف و شاگرد به راهشون ادامه میدن.
شاگرد شروع میکنه میگه: استاد این کار شما از نظر اخلاقی و عرف و اسلام وشرعا و....مشکل داره .خلاصه نیم ساعت دلیل میاره برای عارف.
عارف یهو برمیگرده یه لبخند میزنه و میگه: من نیم ساعت خانم رو گذاشتم اونجا و از ذهنم پاک شده ولی تو هنوز ذهنت درگیره خانمه هست.
# نتیجه اخلاقی: اینقدر به اعصاب هم چیز نکنید.(نویسنده اعصاب نداشت)