طرفداری- فوتبال ورزشی روحی-روانی است و بنابراین همیشه نبردهای انفرادی با حریف خود خواهید داشت. تلاش میکنید ذهنشان را بخوانید و از آنها جلو بزنید. آن مهاجم به چه چیزی فکر میکند؟ او به اندازه من سریع نیست، به اندازه من قوی نیست، وقتی کنارش هستم احساس راحتی نمیکند؛ فکر میکنم از من میترسد. اگر به هوا بلند شدم و مقداری آرنجم را سمت او ببرم یا برخوردی با کمر او داشته باشم... بازیکنانی را میشناسم که اگر در چند دقیقه ابتدایی چنین کاری کنم، دیگر سمت من نمیآیند و تلاش میکنند تا از سمت دیگری حمله کنند. همه ما به دنبال این مزیت هستیم. مهاجمان ترفندهای خودشان را دارند و ما هم ترفندهای خودمان را.
گاهی درگیری لفظی است. شاید درون زمین خیلی حرفهای بیهودهای نشنوم، اما شخصا یکی از طرفداران چرت و پرت گفتن هستم. شاید به خاطر این باشد که بردهای همیشگی ما در یونایتد باعث میشد تا آنهایی که حرفهای بیهوده میزنند، گم و گور شوند. اما این یکی از چیزهایی است که در ورزشهای آمریکایی به آن علاقه دارم. حرفهایی که در یک بازی از NBA یا فوتبال آمریکایی رد و بدل میشود، بی نظیر است. من رویای آن چیزها را دارم. اگر یک مهاجم بودم، هرگز نمیتوانستید مرا ساکت کنید. آنقدر داد و فریاد میکردم تا به لیست پر سر و صداترینها راه پیدا کنم! در آن صورت از شبکههای اجتماعی و روزنامهها برای رجز خواندن برای مدافعی که قرار بود در بازی بعدی جلوی او بازی کنم، استفاده میکردم: «فردا هیچ شانسی نداری. نابودت میکنم...» و در جریان بازی هم به این کری خواندنها ادامه میدادم. پس از فریب دادن او، مسخرهاش میکردم: «دیگه نذار این کار رو کنم چون دفعه بعد تنبیه میشی. نگاهش کن! پاهات رو بپوش. پا نداری. پاهات کجان؟» روی اعتماد به نفسش هم کار میکردم. اولین باری که صاحب توپ میشد، میگفتم: «مضطرب به نظر میرسی. تماشاگران هم میتونن متوجه بشن. میتونن ببینن که هُل کردی. برایت نگرانم. اینجا جای تو نیست... این میدان برای تو زیادی بزرگ است.»

باید این طور رفتار کرد. حتی شاید دستی دور گردنش بیاندازم و بگویم: «گوش کن، اگه کمک خواستی، در خدمتت هستم. باشه؟» توهین کردن به طرف مقابل فایدهای ندارد. «فکر نمیکنم توان بازی کردن توی این سطح رو داشته باشی» بهتر است یا «امروز برات آسون میگیرم. البته باز هم نابودت میکنم ولی تا آخرش پیش نمیرم چون برات متأسفم. نمیخوام دوران حرفهای تو رو تموم کنم.» دفعه بعد که این بازیکن صاحب توپ شود، اضطراب و نگرانی را حس خواهد کرد.
متأسفانه هرگز نمیتوانستم در این طور کری خوانیها شرکت کنم چون یک مدافع هستم. اگر به عنوان یک مدافع این کار را انجام بدهی، مترادف است با دردسر خواستن. در نظر بگیریم که مهاجم مقابل من، ۹۰ دقیقه توپ را لمس نکرده است؛ در کل بازی برایش قلدری کردهام و هیچ فرصتی نیافته است. من سریعتر و قویتر از او هستم و حتی اگر بتواند توپ را کنترل کند و رو به روی من قرار بگیرد، آن را از او میقاپم. سپس در وقتهای اضافی، ضربهاش با خوش شانسی به یک نفر برخورد میکند و وارد دروازه میشود! اگر کل بازی برایش چرت و پرت گفته باشم، میتواند بیاید و مرا خجالت زده کند. مثل زمانی که مقابل فرناندو تورس بازی کردم. معمولا فرصتی نصیبش نمیشد اما هر از گاهی بد کار نمیکرد. و چه اتفاقی افتاد؟ مردم میگفتند: «تورس توی اون بازی، تو رو فرستاد دنبال سرنوشتت!» با خودت فکر میکنی: «من تا الان هشت بار مقابلش بازی کردم و در ۵-۶ مورد اونها، اصلا توپ رو لمس نکرد...» اما این روند زندگی یک مدافع است.
بازیکنان مختلف، روشهای متفاوتی برای اذیت کردن انتخاب میکنند. در ۱۸ سالگی مقابل ایان رایت بازی کردم که در دوران کودکی، یکی از قهرمانهای من بود. یک کرنر نصیب ما شده بود و توپ در نیمه دیگر زمین قرار داشت، بنابراین من در میانه میدان ماندم و او را یارگیری کردم. به من خیره شده بود. سپس به سر من اشاره کرد و گفت: «نگاهش کن، تو رو خدا نگاهش کن! توی لاغر مردنی فکر میکنی بازیکن خوبی هستی، نه؟» تلاش میکرد به سرم دست بزند. وقتی دستش را کنار زدم، ادامه داد: «آره، دارمت! الان توی کلهات هستم. من اونجام» از آن موجود پلید متنفر بودم. اما بعد از بازی،با من شوخی کرد و گفت: «نه، نه. همه اونها فقط حرفهایی هستن که داخل زمین میزنیم و...» با خودم فکر کردم که: «از این آدم خوشم نمیاد» هر چند که بعدها دوستان خوبی برای هم شدیم.
کریگ بلیمی هم سبک خودش را داشت. عادت داشت به هم تیمیهای خودش چرت و پرت بگوید. مثلا: «نگاه کن! این چرا تو زمینه؟ به درد نمیخوره!... شانس منو باش، امروز باید با کی بازی کنم!...» درست نیست که اسم بیاورم. نمیدانم آیا جدی بود یا فقط میخواست من حواسم را جمع کنم. در هر صورت خندهدار بود.
بعضا با افرادی رو به رو میشوید که کلا اشتباه پیش میروند؛ مثل دنی شیتو در واتفورد. اولین روز فصل بود، در واقع اولین روز بازگشت واتفورد به لیگ برتر و او درون تونل سر و صدا میکرد. شاید مضطرب بود ولی خیلی از تیمهایی که از چمپیونشیپ بالا میآیند، همین طور هستند. فکر میکنند داد زدن باعث میشود قلدر به نظر برسند. ولی ما تیم آرامی بودیم. ترجیح میدادیم درون زمین حرفهای خودمان را بزنیم. اما دنی اصلا نمیتوانست ایجاد رعب و وحشت کند چون چیزی که فریاد میزد این بود: «چیزی نیست بچهها! اونها هم آدم هستن.» ما به هم نگاه میکردیم: «این دیگه چی بود؟ داره شوخی میکنه؟» ترس را درون حرفهایش احساس کردیم. باید حرف درست و حسابی را فریاد بزنی مرد!
اگر منصف باشم، باید بگویم واتفورد آن روز خوب بازی کرد. فکر میکنم ما ۲-۱ برنده شدیم ولی بازی نزدیکی بود. معمولا بازی کردن مقابل تیمهای تازه لیگ برتری شده در هفتههای ابتدایی فصل دشوار بود. وقتی تقویم مسابقات اعلام میشود، اولین بازیهایی که دنبال آنها میگردم، بازی با لیورپول، منچسترسیتی و وست هم (چون باشگاه پیشین من است) هستند و بعد سراغ تیمهای تازه صعود کرده میروم. کسی دوست ندارد در ابتدای فصل با آنها رو به رو شود. ترجیح بر این است که از هفته دهم به بعد که آدرنالین و هیجان خود را از دست دادهاند، با آنها مواجه شویم. این گونه تیمها معمولا در ابتدای فصل به خاطر ذوق و شوقی که دارند، کمی دردسرساز میشوند.
قطعا هواداران آنها هم همین طور هستند. البته هرگز مشکلی با ورزشگاههای پر سر و صدا نداشتم. ما در استانبول با گالاتاسارای و بشیکتاش بازی کردیم که قبل از شروع بازی بسیار صدای بلندی داشتند. اما در عین حال نمیشنیدیم که چه میگویند. آنفیلد هم پر سر و صدا است ولی واقعا نمیدانید که چه میگویند. احتمالا ورزشگاه سلتیک، بلندترین صدایی که شنیدم را تولید میکند. فریادهای قبل از یک بازی لیگ قهرمانان در آنجا باورکردنی نبود. میدانم هواداران حاضر در این ورزشگاهها قصد ترساندن ما را داشتند ولی همیشه باعث میشدند انگیزه پیدا کنم. در آن لحظه، موی بدنتان سیخ میشود و با دیدن هم تیمی خودتان میگویید: «همینه! به خاطر همین هست که فوتبال بازی میکنیم!» بعد راهی زمین میشوید و از همان ابتدا نهایت توان خود را به کار میگیرید. من عاشق تعصب و عرق هستم. هر چه هواداران علیه ما بیشتر باشند، برنده شدن دلپذیرتر میشود. پس این یک محرک مثبت است.
چیزی که مرا اذیت میکرد، سکوت بود. همیشه سختترین بازیکنان آنهایی بودند که نمیتوانستم فکرشان را بخوانم؛ آنهایی که هیچ احساسی از خود بروز نمیدادند. افرادی مثل برکمپ، رائول، مسی، ژاوی، اینیستا و زیدان نه تنها از نظر فنی باورنکردنی بودند، بلکه از نظر احساسی خشک و بی روح به نظر میرسیدند. میتوانستید به آنها خیره شوید، میتوانستید به آنها تلنگر بزنید، میتوانستید فریاد بزنید. آنها در قبال همه اینها واکنشی نشان نمیدادند. یکبار که سن و سال کمی داشتم، در لیدز از برکمپ پرسیدم: «میخوای بعد بازی پیراهنمون رو عوض کنیم؟» خیلی خشک و زمخت گفت: «من پیراهن عوض نمیکنم.»
باعث شد مقابل او حقیرتر به نظر برسم؛ به عبارت دیگر مرا مثل یک ته سیگار دور انداخت. دفعه بعد که مقابل آن آدم سنگدل بازی کردم، از او متنفر بودم. و دیگر از کسی تقاضای عوض کردن پیراهنمان را نکردم. فهمیدم شاید باعث شود دست بالاتر را داشته باشند.

مثل رائول، برکمپ در پستهایی بازی میکرد که نمیتوانستید به او نزدیک شود. نمیشد او را لمس کرد یا کاری کرد که حواسش پرت شود؛ تمام کاری که از دستتان بر میآمد، حدس زدن مسیر پاسهایش و تلاش برای قطع کردن آنها بود. ولی سخت بود. یادم میآید تیری آنری روی یکی از پاسهای برکمپ فرار کرد و گل زد. او در پست شماره ۱۰ قرار داشت و من نمیتوانستم نزدیکش شوم. پاس از کنار من رد شد. آنها دو بازیکن بزرگ بودند که خیلی خوب بازی میکردند و کاری هم از دست کسی بر نمیآمد.
شیرر یکی دیگر از آنهایی بود که نمیشد دستش را خواند. «یعنی چی تو کلهاش میگذره؟ یعنی تحت کنترل منه؟» در مورد ۹۰ یا ۹۵ درصد مهاجمها میتوان فهمید آیا دست از کار کشیدهاند یا نه. اما افرادی مثل شیرر... اصلا قابل پیش بینی نیستند. بعضیها حتی متوجه حضورتان نمیشوند. تلاش میکنی برخوردی با آنها داشته باشی یا با آنها ارتباط چشمی بر قرار کنی. هیچ اتفاقی نمیافتد. وقتی هیچ سرنخی نداشته باشی، در بدترین وضعیت قرار داری. مثل دعواهای زمان قدیم است؛ همیشه آن کسی که ساکت بود مرا نگران میکرد. سر و کله زدن با کسی که داد و فریاد میکند؟ مشکلی نیست. حداقل میدانید طرف مقابل چه حس و حالی دارد. اگر با سرعت ۱۰۰ کیلومتر در ساعت هم سراغ من بیاید، آمادگی لازم را خواهم داشت. اما کسی که حرفی نمیزند، حتی به من نگاه هم نمیکند و هیچ احساسی نشان نمیدهد... نمیدانم قصد انجام چه کاری را دارد. شرایط در این وضعیت خیلی سختتر میشود.
کوین دیویس، دانکن فرگوسن، دیون دوبلین و لس فردیناند. گاهی درگیری مستقیم را دوست داشتم. بعضی اوقات هم دوست داشتم از درگیری کنار بکشم. به سمت من میدویدند یا سرم میپریدند تا با آرنج به آنها ضربه بزنم... ولی من کار خودم را میکردم. اجازه میدادم ضربهای به من بزنند و سپس با یک تکل، آنها را غافلگیر میکردم. وقتی سن و سال کمی داشتم، پسری نحیف و استخوانی بودم، پس وارد شدن به نبردی فیزیکی با دانکن فرگوسن سودی برایم نداشت. پس وقتی آماده دریافت توپ میشد، به نیمه سمت چپ کمرش ضربه میزدم. به محض این که متوجه حرکتم میشد، از طرف دیگر سراغ توپ میرفتم. میدانستم مقابل چه چیزی قرار گرفتهام و به همین خاطر چنین ترفندهایی بلد بودم. ولی آدمهای زرنگ و کم سر و صدا برایم ترسناک بودند.