طرفداری- قبلا هم گفتهام که روی کین به عنوان یک کاپیتان، در بیشتر بخشها بی نظیر بود. او کنترل تمرینات را به دست میگرفت و بسیار منظم بود. اگر کسی دست از تلاش کردن میکشید، کین به شدت او را سرزنش میکرد. یکبار به خاطر صحبت کردن درن فلچر با تلفن، جلسهای ترتیب داد تا او را سرزنش کند و همچنین از جوانان تیم به خاطر نرفتن به سالن بدنسازی برای انجام تمرینات اضافی انتقاد کرد. نتیجهاش خیلی خوب بود چون بعد از آن، جوانان تیم تغییر رویه دادند. اما روز بعد آمدم و دیدم روی با تلفن صحبت میکند، دقیقا همان کاری که به خاطر آن فلچر را سرزنش کرده بود! ابروهایم از تعجب بالا رفت و گفتم: «یادت میاد دیروز چی گفتی؟» او از سر شرمندگی لبخندی زد و رفت. شاید پیش خودش فکر میکرد: «درست میگی ولی من اجازه دارم این کار رو انجام بدم چون از بازیکنان بزرگسال تیم هستم. حرف من در مورد جوانان تیم بود.»
تنها چیزی که بابتش عصبانی بودم این بود که در بهترین دوران روی، فرصت بازی کردن کنار او را نداشتم. وقتی به تیم آمدم، هنوز هم بازیکن درجه یکی بود؛ او از بازی شناخت داشت و با سبک بازی خودش بر بسیاری از مسابقات حکمفرما بود اما در دوران اوج خودش به سر نمیبرد.
فرگوسن در کتاب خود به بزرگی روی به عنوان یک بازیکن اشاره کرده و همچنین از سختگیری او گفته است: «سر سختترین قسمت بدن روی، زبانش است...» او در رختکن برای اولی، جان اوشی و فلچر سختگیری میکرد. فکر میکنم خودش را در آن سه نفر میدید، به ویژه شیزی و فلچر. اینها جوانانی بودند که از کشورهای دیگر آمده بودند و کین نمیخواست کار را شل بگیرند.
مایکل استوارت یک هافبک جوان و مستعد اسکاتلندی بود که باشگاه امید بالایی به آیندهاش داشت. یک روز بعد از پایان تمرینات، مایکل در حال عوض کردن کفشهایش بود که کین سراغش رفت و گفت: «میتونم تصور کنم چند سال دیگه به تیمی مثل آکرینگتون استنلی یا تیم دیگهای در فوتبال محلات بری و به جای این که کنار ما باشی، برای هم تیمیهای خودت از خاطرات بودن کنار روی کین و رود فن نیستلروی در یک رختکن بگی.» میتوانستیم غم و غصه را در چهره آن پسر ببینیم. اما در ادامه راه به تیم ملی اسکاتلند رسید و دوران خوبی را در لیگ برتر آن کشور سپری کرد.
بله، روی میتوانست خیلی بی رحم باشد. حرفی که پس از باخت 2-0 به لیورپول در فینال لیگ کاپ به من زد را به خاطر دارم. سر همه داد میزد و بعد به من رسید: «30 میلیون پول بی زبون؟ هنوز هم خودت رو اثبات نکردی.» با خودم گفتم چرا از من انتقاد میکند؟ در جواب چیزی مثل این گفتم: «باشه، به چرت و پرت گفتن ادامه بده.» اما به داد زدن سر بازیکنان ادامه داد: «آخه چطور به تیمی مثل لیورپول میبازیم؟»
کسی نبودم که به خاطر این چیزها نگران باشد. درگیری در رختکن برایم اهمیتی ندارد و ترجیح میدهم حرفی نزنم. اگر نمیتوانی با اوضاع کنار بیایی، کنار بکش. در کودکی من و برادرانم همیشه سر هم داد میزدیم. در وست هم درگیریهایی در زمین تمرین رخ داد؛ البته زمانی که در لیدز حضور داشتم، ترکیب تیم جوان بود و در نتیجه موارد این چنینی زیادی در کار نبود.
پس از این که به منچستریونایتد رفتم، اوضاع وخیمتر بود. همیشه درگیری و نزاع وجود داشت. دعوای رونالدو و رود فن نیستلروی سر این بود که چرا رونالدو توپ را سانتر نمیکند. آن موقع رود واقعا ناراحت شد چون در دوره گذار قرار داشتیم و چند سالی بود که عنوانی کسب نکرده بودیم. حتی یکبار با من درگیر شد. اما این ارزش فوتبال برای او را نشان میدهد. من و رود واقعا رفتار خوبی با هم داشتیم اما آن دفعه خون جلوی چشمش را گرفته بود. او در تمرینات روی رونالدو تکل زده بود و بعد هم من روی پای خودش تکل زدم. دفعه بعد که توپ به او رسید، روی پای او تکل زدم و رود هم قصد داشت مرا با لگد بزند. من عقب رفتم و گفتم: «دفعه بعد که خواستی بهم لگد بزنی، درست هدف بگیر» سپس به رختکن برگشتیم و دیدم که اثری از او نیست. آن مورد به دور از حرفهای گری بود. اما همه این احساسات گذرا بودند و بعدا در مورد این ماجرا شوخی میکردیم.
اما امکان داشت کین کنترل خودش را از دست بدهد. حتی در جلسه با سرمربی هم بسیار اعتماد به نفس داشت. میگفت:«برایم اهمیتی ندارد.» حقیقتا مصاحبه معروف او با شبکه تلویزیونی منچستریونایتد که در آن از هم تیمیهایش انتقاد کرد و باعث شد فرگوسن او را از باشگاه کنار بگذارد، خیلی برایش پیش پا افتاده بود. پس از تماشای ویدیو با خودم گفتم این خیلی نسبت به چیزهایی که قبلا از او شنیدهام نرمال است. کسی در فضای عمومی ندیده بود که او سر بازیکنان فریاد بکشد. در عین حال مثل سرمربی عقیده داشتم اگر میخواهی به عنوان کاپیتان یا فردی حرفهای به چیزی به هم تیمیهایت بگویی، بیان آن در رسانهها یا مطبوعات راه درستی نیست. اگر سرمربی بخواهد چنین کاری انجام دهد، این به خودش بستگی دارد و جزو اختیارات او است. وقتی خودت یکی از اعضای تیم هستی، چه کاپیتان باشی یا نه، به نظرم این جزو وظایفت نیست. اما روی حرف خودش را میزد. میگفت: «این حرف رو به هر کسی بخوام میگم. باز هم این کار رو میکنم...»
با جدایی او، شاهد نمایان شدن شخصیت فلچر، اوشی و وس براون بودیم. انگار حالا میتوانستند کمی نفس بکشند. آنها درخشیدند و رشد کردند. در ادامه به موفقیت زیادی دست یافتیم و این سه نفر هم نقش پر رنگی در آن داشتند.
وقتی روی از منچستریونایتد جدا شد، تصور این بود که «نیمه تاریکی» در شخصیت خودش دارد اما وقتی سر و کلهاش در تلویزیون پیدا شد، همه فهمیدند که شخصیتی خوب و شوخ طبع هم دارد. مشکل اینجا بود که نمیتوانستید متوجه مقصودش شوید. از خودم میپرسیدم: «یعنی داره برای ما فیلم بازی میکنه؟» با چهرهای مغموم وارد میشد و بلافاصله فکر میکردید که امروز قرار است با کسی درگیر شود. اما بیشتر اوقات شوخی میکرد. آن زمان رختکن خیلی جالب و شادی داشتیم و در اکثر شوخیها پای او هم در میان بود. اگر کسی خندهدار بود، او اول از همه سر شوخی را باز میکرد. خود روی هم جنبه شوخی داشت. همیشه کسی که از خودش عکس میگرفت را تعقیب میکرد. میگفت: «خیر سرت فوتبالیست هستی، این ادا و اطوار چیه؟» یکبار کسی مجلهای آورد که در آن روی را در حال تبلیغ کردن محصولات دیادورا یا سون آپ میدیدیم. گیگزی به همین خاطر کلی او را اذیت کرد و روی هم فقط خندید.
وقتی به عنوان یک کارشناس در تلویزیون حضور یافت، جا خوردم چون هنوز یادم بود که با دیدن بازیکنان سابق در تلویزیون، چقدر به آنها بد و بیراه میگفت! حتی تلویزیون را بیصدا میکرد تا صحبتهای آنها را نشنود. تصورم این بود: «وقتی از فوتبال خداحافظی کنه، دیگه کسی ازش خبر نداره.» اما سپس یک هفته در میان در تلویزیون حاضر میشد و جنبه دیگری از شخصیت خودش را به همه نشان میداد.
پس همیشه «آقای اخمو» نبود و فقط شخصیت ناپایداری داشت. هر از گاهی سر یک چیز پیش پا افتاده جدی میشد و نمیتوانستید متوجه منظورش شوید. هرگز نمیتوانستم سر از کار او در بیاورم.
روی میتوانست خارق العاده باشد. بازی معروفمان با آرسنال در هایبوری را به یاد دارم. پس از گرم کردن و قبل از شروع مسابقه، زمانی که گری نویل داشت از زمین خارج میشد، پاتریک ویرا مشتی به او زد. گری در رختکن گفت: «نمیدونم چی شد که یهو اومد و بهم مشت زد.» همه بچهها به او نگاه کردند. در مورد چه چیزی حرف میزنی؟
«ویرای لعنتی بعد از گرم کردن، با مشت کوبید توی کمرم.»
بچهها از جای خود بلند شده بودند. میگفتیم نمیتواند همین طور به یکی از ما مشت بزند و به راهش ادامه بدهد! روی چیزی نگفت. اما وقتی در تونل آماده ورود به زمین میشدیم، ناگهان از کوره در رفت و به سوی ویرا حملهور شد که دوربینهای تلویزیونی هم از کل ماجرا تصویر برداری کردند. حالا دیگر چنین صحنههایی نمیبینیم ولی به جنبه روانی کار توجه داشته باشید: بعد از آن ماجرا، امکان نداشت در آن مسابقه شکست بخوریم. ما 4-2 برنده شدیم. این جنبه مثبتی از کاپیتانی او بود؛ روی تمامی مسئولیتها را به گردن گرفت.