طرفداری- داستان آماده شدن برای دفاع کردن روی ضربات ایستگاهی هم بود. این چیزی نبود که قبلا زمان زیادی را صرف آن کنیم. رویکرد فرگی، همواره مبتنی بر تمرکز روی نقاط ضعف تیم مقابل بود. انتظار داشتیم در تمامی بازیها برنده شویم و مثلا او میگفت: «اونها تو این بخش داغون هستن... این طوری نابودشون میکنیم.» برای سالیان سال، ما یکی از بهترین تیمها در زمینه گل نخوردن از روی کرنرها و ضربات آزاد بودیم. خیلی به ندرت اگر تیمی طرح و برنامه خاصی برای این ضربات داشت، ما روی این بخش کار میکردیم. مثلا قبل از مواجهه با پرتاب اوتهای بلند روری دیلپ در استوک، فرگی ما را جمع میکرد و میپرسید: «از این بابت مشکلی ندارین؟» معمولا من پیتر کراوچ را یارگیری میکردم تا ویدا برای یورش به سوی توپ آزاد باشد. یا اگر توپ سمت او میرفت، من به سمت آن حرکت میکردم. تنها موارد جزیی و پیش پا افتادهای مثل این. فرگی برای بیشتر بازیها، دفاع کردن به ما واگذار میکرد. ما هم کاربلد بودیم. روش ما ساده، موثر و به نحوی بود که همواره نسبت به آن اطمینان خاطر داشتیم.
اما زیر نظر مویس همیشه دغدغه، متوقف کردن تیم مقابل میشد و او نسبت به کرنرها و ضربات آزاد حریفان نگران بود. قبل از بازیها، ویدیوهایی از این که تیم مقابل چقدر میتواند خطرناک باشد به ما نشان میداد. صبح مسابقه، نیم ساعت درون زمین تمرین برای متوقف کردن حریف تمرین میکردیم. اما قطعا رکورد دفاعی ما ارتقا نیافت. آنقدر به این موضوع توجه کردیم که خودش یک دغدغه شد؛ فکر میکردیم حتما حریف در این زمینه تبحر دارد که این همه وقت و انرژی صرف آن میکنیم...
تفاوت ذهنیتها در اینجا بود: مویس ما را برای نباختن آماده میکرد، در حالیکه ما به بازی کردن برای برنده شدن در تمامی مسابقات عادت داشتیم. به جز «نباختن» هرگز احساس نکردم مویس فلسفهای دارد که صد درصد به آن اعتقاد دارد و بگوید: «خب، قراره این طوری بازی کنیم.» آیا میخواست سبک فرگی را ادامه بدهد یا دنبال پیاده کردن سبک خودش بود؟ آیا قرار بود از وینگرها استفاده کنیم یا بازیکنان به هم نزدیک باشند؟ هرگز نفهمیدیم. حتی فکر نمیکنم خودش هم جواب این سوالات را میدانست یا اگر این طور بود، هرگز به خوبی آنها را به ما القا نکرد.
بزرگترین سردرگمی این بود که چگونه میخواستیم توپ را رو به جلو به گردش درآوریم. اغلب به ما میگفت پاس بلند بفرستیم. عدهای از بازیکنان فکر میکردند بیش از هر زمانی در دوران حرفهای خود، توپهای بلند ارسال میکنند. گاهی تاکتیک اصلی ما پاسهای بلند و قطری بود. خجالت آور بود. در یک بازی خانگی مقابل فولام، ۸۱ سانتر داشتیم! به این فکر بودم که چرا این کار را انجام میدهیم؟ اندی کارول که برای ما بازی نمیکرد! کلا این رویکرد برای ما عجیب بود و با آن نتوانستیم برنده بازی شویم.
در سایر مواقع، مویس خواستار پاسهای فراوان میشد. میگفت: «میخوام تو مسابقه امروز ۶۰۰ پاس بفرستیم. هفته قبل فقط ۴۰۰ تا پاس دادین.» این برای چه کسی اهمیت دارد؟ ترجیح میدهم با ۱۰ پاس، ۵ گل بزنیم! دیگر کار به جایی رسید که فکر میکردم: «آیا واقعا میخواد برنده بشه؟ چون اگه همین طور دست به تغییر بزنه، شانس برنده شدن ما کاهش پیدا میکنه.»
اصلا چرا سعی داشت در ما تغییر ایجاد کند؟ خیلی بد نبودیم. چند ماه قبل با اختلافی ۱۱ امتیازی قهرمان لیگ شده بودیم! اگر من جای او بودم، سعی میکردم قبل از اعمال تغییرات کلی، چند جام کسب کنم. این روش قابل درکتر بود.
مویس در ابتدای فصل به من گفت: «میخوام از بازیکنان با تجربه استفاده کنم.» پس از حدود هشت بازی که خوب بازی نمیکردیم، گفت: «باشه، یه نگاهی به جوانان میاندازم.» طبیعی بود. اگر خودم هم بازیکن جوانی بودم، دوست داشتم قدیمیترها هر چه زودتر از تیم کنار گذاشته شوند. اما در انجام این کار زیادهروی کرد. کار من به عنوان یکی از بهترین مدافعان میانی لیگ ناگهان به جایی رسید که همراه با تیم سفر نمیکردم و تمامی مدافعان گیج شده بودند. خیلی چیزها در مورد این که او از جاگیلکا به عنوان نمونهای برای من و سایر مدافعان استفاده کرده است گفته شد ولی این اتفاق اصلا رخ نداد! میگفت: «میخوام هر وقت که احساس فشار کردین، توپ رو به کنارهها ببرین. نمیخوام اصلا ریسک کنید.»
او ذهنیت باشگاهی کوچکتر را به ما منتقل میکرد. هرگز احساس نکردم که مویس میداند چگونه باید به عنوان سرمربی منچستریونایتد صحبت کند. روزنامه را به دست میگرفتی و حرفهای عجیبی مثل الهام گرفتن ما از منچسترسیتی یا مدعی بودن لیورپول مقابل ما از زبان او میخواندی. اگر خواستار بقا هستید، حق با او است: ریسک نکنید. اما او در اورتون کار نمیکرد، در منچستریونایتد حضور داشت. ما خواستار بقا نیستیم بلکه میخواهیم برنده شویم. طبیعی است که وقتی در محوطه جریمه خودت باشی، ریسک نکنی. اما اگر در میانه زمین یا حتی نیمه زمین حریف هستی، گاهی باید برای برنده شدن در مسابقات نزدیک و سطح بالا دست به خطر زد.
انگار هیچ اعتمادی به تواناییهای ما نداشت. با تمام احترام، تمامی بازیکنان منچستریونایتد نسبت به بازیکنان اورتون در سطح بالاتری هستند. اما احساس میکردیم به توانایی ما برای انجام دادن کارها درون زمین اعتماد ندارد. حتی خودم احساس میکردم اعتقادی به من ندارد. در این شرایط تعجبی نداشت که بازیکنان بهره وری خاصی نداشته باشند.
از اینها بدتر، حرفهای دو پهلو بود. یک بار میگفت «میخوام پاس بدین» دفعه بعد میگفت: «نمیخوام پاس بدین.» خب میخواهی چه کار کنیم؟ درون استخر صدای گله خیلی از بچهها را میشنیدم: «واقعا نمیدونم چه چیزی میخواد.» باعث شد نسبت به هر چیزی شک داشته باشم. به یاد داشته باشید که همه ما حرفهای بودیم، پس میخواهیم خواستههای سرمربی از خودمان را اجرایی کنیم. میخواستیم باعث خوشحالی او شویم و تحت نظارت او، دوباره قهرمان شویم. هر چه میگفت، انجام میدادیم.
در ماه سپتامبر پس از این که سیتی ما را ۴-۱ شکست داد، من و ویدا را به همراه آنالیزور تیم به جلسهای فرا خواند. سرمربی گفت: «میخوام چندتا چیز بهتون نشون بدم.» ۱۵ کلیپ برای نشان دادن به ما داشت ولی هرگز از کلیپ پنجم جلوتر نرفتیم. حدودا ۴۰ دقیقه حرف زدیم و بدون اضافه شدن چیزی به دانشمان، از جلسه بیرون آمدیم. جلسه پر التهابی بود و فکر کردم آن را زودتر به پایان رساند چون علاقهای به تقابل با نظرات ما نداشت. این تفاوت دیگری بود: اگر فرگی احساس میکرد رویارویی با فردی به سود تیم است، جلوی او کم نمیآورد و هرگز اجازه نمیداد حس بدی ایجاد شود.
ظاهرا آن جلسه آنالیز ویدیویی برای این بود تا متوجه اشتباهاتمان در صحنههای منجر به گل سیتی شویم. در یک صحنه مویس گفت: «اینجا میتونستی بهتر کار کنی و به آگوئرو نزدیکتر شی...» من هم گفتم: «درسته، ولی آگوئرو یکی از سریعترین بازیکنان لیگ هست و قبل از این که توپ به اینجا برسه، هیچ فشاری روی خط میانی اونها وجود نداشت.» منظورم این بود که اگر بازیکنانشان به حدی خوب بودند که توپ را هر جایی که دلشان میخواهد بفرستند، نزدیکتر شدن به آگوئرو به معنی استقبال ار دردسر بود. در آن صورت توپ را پشت سر من میفرستادند و آگوئرو میماند و دروازه ما. بهتر بود امید داشته باشیم که توپ را دقیقا به جایی بفرستند که آگوئرو حضور دارد. در آن صورت حداقل میتوانستم پشت سرش قرار بگیرم و اجازه چرخیدن را به او ندهم. اما مویس جواب مرا نمیداد و میگفت: «آره اما باید بهش نزدیکتر میبودی.»
دستانمان را بالا بردیم و گفتیم: «باشه، درسته». گفتم: «در لحظاتی از بازی میتونستیم بهتر دفاع کنیم.» ولی تلاش ما بر این بود که بگوییم مشکل فقط خط دفاعی تیم نیست. من و ویدا از هم فاصله میگرفتیم چون چیدمان تیم درست نبود؛ کل تیم به خوبی دفاع نمیکرد. روی صحنه گل اول، من توپ را با سر دفع کردم ولی توپ به سادگی دوباره روی دروازه ما برگشت؛ هیچکس در ابتدای آن حرکت به حد کافی ماتیا ناستاسیچ، سمیر نصری یا الکساندر کولاروف را تحت فشار نگذاشته بود. قصد داشتم بگویم بهترین راه برای دفاع کردن، اجازه ندادن به شکل گیری حمله است و یا اگر چنین چیزی میسر نشد، چیدمان تیم باید درست و محکم باشد. قبلا در این زمینه قوی بودیم. اما اصلا با هم توافق نظر نداشتیم.
یکجا گفتم: «ببین، اگه میخوای به یار حریف نزدیک بشم، نزدیک میشم. این برای منِ مدافع آسانترین راه هست. اگه میخوای این کار رو انجام بدم، انجام میدمش. فقط این رو بهم بگو!» در جواب گفت: «آره ولی میخوام که همچنین...» خیلی گیج کننده بود! شاید نظر خوبی داشت ولی هرگز نتوانست به درستی آن را بیان کند. بعد از بیرون آمدن از آن جلسه، من و ویدا به هم نگاه کردیم و من به هم تیمی خودم گفتم: «نمیدونم الان گفت چه غلطی بکنیم!»
فقط میخواستیم واضح و مختصر صحبت کند ولی همه حرفهایش دو پهلو بود. بعضی روزها میگفت: «آره، باید با وینگرها بازی کنیم.» آیا فکر میکردیم چنین اعتقادی دارد؟ نه. آیا اعتقاد داشتیم خواستار بازیسازی ما از عقب زمین است؟ نه.
به من میگفت با توپ جلو بیا ولی اگر گزینهای نداشتی، توپ را به صورت قطری ارسال کن. بر اساس دانستههای من اگر گزینهای در دسترس نباشد، یعنی یک جای کار میلنگد. آیا چیدمان خوبی درون زمین داریم؟ آیا جا به جایی بازیکنان درون زمین خوب است؟ درست است که گاهی باید توپ را بلند ارسال کنی. اما اگر به دنبال الگویی برای بازی کردن هستید، این نباید اولین گزینهتان باشد. پس با توپ جلو میآمدم و کسی را سراغ نداشتم که به او پاس بدهم. چه باید بکنم؟ زیر توپ بزنم؟ به عنوان یک مدافع میانی با توپ جادو کنم؟ بعضی اوقات که میخواستم پاس بفرستم، از خودم میپرسیدم آیا واقعا سرمربی میخواهد توپ را به اینجا پاس بدهم؟ به همه چیز شک داشتم. آیا این خواسته او بود؟ بعد از پاس دادن توپ هم به این فکر میکردم آیا تصمیم درستی گرفتهام؟ حتی نگران جاگیری خودم درون زمین بودم. بعضا به صورت خودکار بر اساس سبکمان در دوران گذشته بازی میکردیم.
طبیعتا جنبههایی از رویکردش مرا شگفت زده کرد. یکی از نخستین سخنرانیهای مویس پس از روی کار آمدن این بود که میخواهد کاری کند تا از نظر جسمانی، تلاش بیشتری انجام بدهیم. «کار میکنم که آمادگی بدنیتون افزایش پیدا کنه. قصد دارم کاری کنم تا دوندگی بیشتری داشته باشین.» قطعا شدت کار و حساسیت تمرینات را بالا برد. خوشبین بود و بسیار سختکوش. میشد دید که چقدر علاقه دارد تا در یونایتد موفق شود. چند برنامه تمرینی خوب داشتیم و او همیشه حاضر بود. در حالی که فرگی تمرین دادن تیم را بیشتر به افرادی مثل برایان کید، کارلوس کی روش یا رنه مئولنستین واگذار میکرد، مویس بیشتر در این بخش مشارکت داشت.
اما چیز دیگری که به ما گفت، خیلی زود دردسرساز شد. گفت روش کاری او این است که جمعه یا شنبه قبل از بازی، ترکیب تیم را مشخص میکند و از حرف زدن در این باره امتناع میکرد. اگر از بازی نکردن ناراحت میشدیم، کسی نبود که دست دور شانههای ما بندازد و یا چیزی را شرح بدهد. میگفت: «اگه حرفی داری، دوشنبه به دیدن من بیا.» یعنی مدتی پس از انجام بازی. این روش با نحوه کار فرگی خیلی تفاوت داشت.
باز به این نتیجه رسیدم که: «مطمئنا اینها در اورتون جواب دادند ولی اوضاع در اینجا متفاوت است.» احتمالا در اورتون فقط حدود 13 بازیکن دارید که بر اساس تواناییهای خود معتقد هستند هر هفته باید بازی کنند. بیشتر نفراتی که باقی میمانند یا جوان هستند و یا مشکلی با نیمکت نشینی ندارند. این بی احترامی به اورتون نیست؛ وقتی سن من کم بود، در وست هم نیز همین وضعیت پا برجا بود. این روال کار در باشگاههایی است که درجه یک نیستند. اما در منچستریونایتد 22 تا 25 بازیکن ملی پوش حضور دارند که قهرمان عناوین مختلف شدهاند و همگی معتقد هستند که باید در ترکیب اصلی تیم حضور داشته باشند. منطق حکم میکند در این محیطها باید رویکرد متفاوتی را در پیش گرفت. اورتون فصلی 40-50 بازی انجام میدهد که فقط تعدادی از آنها حساسیت بالایی دارند و مقابل تیمهای سطح بالا هستند. یونایتد هر فصل حدودا 60 بازی انجام میدهد که بیشتر آنها بزرگ و حیاتی هستند. یکی از هنرهای لازم برای سرمربی منچستریونایتد، استفاده از ترکیب چرخشی و راضی نگه داشتن تمامی بازیکنان است.
فرگی در این زمینه عالی بود. کاری میکرد تا کل تیم احساس مشارکت کنند. چیچاریتو (خاویر هرناندز) را در نظر بگیرید: او بازیکن محشری است و رکورد گلزنی او، تضمین 15 تا 20 گل در هر فصل را میدهد. اما فرگوسن در بازیهای زیادی از او به عنوان یار اصلی استفاده نمیکرد؛ ترجیح میداد از او به عنوان بازیکنی تاثیر گذار برای برنده شدن یا کامبک در خانه تیمهایی مثل استوک و استون ویلا استفاده کند. خاویر بارها این کار را انجام داد و به مدت سه سال راضی بود. ناگهان مویس رفتار متفاوتی را با او در پیش گرفت و اعتماد به نفس چیچاریتو از دست رفت.
باید خودباوری بازیکنان را ارج نهاد و آن را محترم شمرد و در عین حال دانست که نیاز به این حس، در بازیکنان هجومی بیشتر هم هست. باید احساس تعلق خاطر را در بازیکنان ایجاد کرد. بازیکنان برای بازی کردن زندگی میکنند و وقتی که به کار گرفته نشوند، اذیت میشوند. فرگی میگفت: «این هفته بهت بازی نمیدم چون برای هفته بعد روی تو حساب باز کردم.» جنبه روانشناسانه کار خیلی هوشمندانه بود: «به تو استراحت میدم و فرصتی در اختیار نفر دیگهای میذارم چون باید از ترکیب چرخشی استفاده کنم اما نگران نباش. خودت رو برای هفته بعد آماده کن پسرم.» بدین ترتیب مسابقهای که از آن کنار گذاشته شده بودی را فراموش میکردی و تمرکزت معطوف به بازی آینده میشد.
فرگی هوشمندانه عمل میکرد. میگفت: «این کار برای من سخته و هیچ لذتی ازش نمیبرم.» گاهی با خودت میگفتی: «اینا همش حرفه و حرفهات اهمیتی برام ندارن.» یکبار مرا مقابل لیورپول به کار نگرفت چون بازی با چلسی در پیش بود. «بازی نکردن مقابل لیورپول؟ اما این یکی از بزرگترین بازیهای فصله!» خودش میگفت: «نمیتوانم ریسک کنم چون یک بازی توی لیگ قهرمانان در پیش داریم.» در ابتدا عصبانی بودم. بعد به این نتیجه رسیدم که: «این طور شد ولی هنوز به عنوان یک فوتبالیست برای من احترام قائله؛ فکر میکنه میتونم مقابل یکی از تیمهای سطح بالا بازی کنم، پس نمیتونه منو دوست نداشته باشه.» بعد این مسئله برای من عادی میشد.