سوره مبارکه " توحید " برای من خیلی خیلی خاصه و یه جورایی کل قرآن رو در خودش جا داده. البته با عنایت به همون موضوع دین اسلام و "قولوا لااله الا الله تفلحوا" . منظورم اینه که بعضی مواقع میشه، تجلی یک مفهوم بزرگ رو در یک قالب کوچکتر دید ( البته با شرایط خودش).
در رابطه با افکار مولوی هم به نظر من، میشه افکار بلند این عارف و شاعر نامی رو در پاره ای از یک مثنوی اون دید ( البته بلا تشبیه، چون اصلال منظورم تشبیه نیست، چون کلام خدا و حتی معصومین آنچنان جایگاهی دارند که نمیشه کلام بشر معمولی یا حتی بشر هایی مثل مولانا رو اصلا در مقام مقایسه آورد. مقصودم تجلی یک مفهوم بزرگ در یک قالب کوچیکه).
این پاره از مثنوی مولانا رو با هم مرور کنیم:
آن يکي آمد درِ ياري بزد
گفت يارش، کيستي اي معتمد?!
گفت من، گفتش برو هنگام نيست
بر چنين خواني مقام خام نيست
خام را جز آتش هجر و فراق
کي پزد کي وا رهاند از نفاق
رفت آن مسکين و سالي در سفر
در فراق دوست سوزيد از شرر
پخته گشت آن سوخته پس بازگشت
باز گرد خانه همباز گشت
حلقه زد بر در به صد ترس و ادب
تا بنجهد بي ادب لفظي ز لب
بانگ زد يارش که بر در کيست آن
گفت بر در هم تویي اي دلستان
گفت اکنون چون مني اي من در آ
نيست گنجايي دو من را در سرا
دلتون همیشه عاشق...