طرفداری- و به همین راحتی همه چیز مشخص شد. پنج دقیقه از وقت های تلف شده گذشته بود و یورو 96 قهرمانش را شناخت. آلمان قهرمان شده بود و 73 هزار تماشاگر ومبلی، با سوت های اعتراضی، به اولین گل طلایی مسابقات اعتراض می کردند. صحنه های قهرمانی بازیکنان و هواداران آلمان نه تنها باعث ناراحتی طرفداران چک شده بود- که تیم رقیب بودند و گریه کردنشان طبیعی بود- بلکه انگلیسی ها با ناامیدی حاصل از اینکه دوباره فوتبال قرار نیست به خانه برگردد، شادی رقیب اصلیشان را در خاک انگلیس تماشا می کردند.
25 دقیقه قبل، اصلا صحنه بازی اینطور نبود. آلمان با نتیجه 1-0 عقب افتاده بود و سعی داشت نتیجه را جبران کند. قهرمان آن شب، اولیور بیرهوف بود. مهاجم وقت اودینزه با ضربه سری که بیشتر به شلیک شبیه بود- البته دیگر این ضربات به «نشان بیرهوف» معروف شده بودند- دروازه را باز کرد، فقط سرنوشت بازی را عوض نکرده بود، بلکه او ناجی کشورش شده بود. توپ در درون دروازه پتر کوبا قرار گرفت و تاریخچه غنی آلمان از داستان های مبارزه های غیرممکن، یک قصه دیگر به درون خود کشید. در ابتدای مسابقات کمتر کسی از بیرهوف حمایت می کرد.
اولیور که تنها چهار ماه قبل از شروع تورنمنت به تیم ملی دعوت شده بود، قهرمان شب جنجالی لندن نام گرفت. همانقدر که این شب برای انگلیسی ها دردناک و مایه شرمساری بود، به همان اندازه ژرمن ها به خود بالیدند. این روزها در آلمان، مجسمهای به یادماندنی از آن شب پرستاره ساخته شده تا یاد و نام الیور بیرهوف همیشه زنده بماند. این هدیه، به پاس رهبری و هدایت تیم آلمان به قهرمانی، به این بیرهوف اعطا شد. ملت آلمان همیشه قدردان قهرمانانشان هستند و بیرهوف جنس خاصی از قهرمانان را داشت. البته در اوایل، هنگامی که او مجبور شد از بوندسلیگا جدا شود، موجی از تمسخر به سوی بیرهوف روانه شده بود.
متولد جنوب غربی کارلسروهه در سال 1968، اولیور کاملا با دنیای فقرا فاصله داشت و از همان ابتدا تربیت جامعه سرمایه گذار را یاد گرفته بود. پدر او رالف، مدیر عامل شرکت بزرگ انرژی در آلمان بود و به واسطه همین ثروت، بیرهوف به عنوان یک کودک بهترین و درجه یک ترین تحصیلات را سپری کرد و در طول زندگی خود، با گزینه های بسیار زیادی شغلی روبرو شد که هرکدام می توانستند زندگی او را کاملا عوض کنند.
با نگاه به گذشته، اولیور بیرهوف بسیار راحت می توانست به زندگی آرام و بی دغدغه خود ادامه دهد و درگیر ذهنیت وسواسی یک فوتبالیست برای تبدیل شدن به بهترین نشود. در واقع این مشلات احتمالی، پدر بیرهوف را به فکر واداشته بود تا کاری کند زحماتی که در طول سال ها کشیده هدر نرود و پسرش به عنوان میراث دار او، با گذراندن تحصیلات عالی راهش را ادامه دهد. کم کم با گذشت زمان این فکر از سر بیرهوف بزرگ افتاد و تصمیم گرفت در مسیر فوتبالیست شدن اولیور، سیاست حمایت را در پیش بگیرد.
بنابراین تصمیم گرفت دقتش به پسر عزیزش بیشتر شود. او بسیار وسواس داشت و یک روز وقتی اولیور از تمرین به خانه برگشت، متوجه شد لباس تمرین او بسیار تمیز است. به این فکر فرو رفت که شاید رسانه ها به این موضوع بپردازند و اولیور را بچه ناکارآمدی بدانند. سریعا یک پارچ آب برداشت و روی چمن حیاط ریخت تا یک قسمت یخ تشکیل شود. سپس به پسرش گفت در این قسمت به تمرین ضربات سر بپردازد. متاسفانه اینکار هم باعث نشد چهره اولیور بیرهوف به عنوان پسری ثروتمند و بی دغدغه، به فردی سختکوش تبدیل شود.
بیرهوف که اکثر دوران جوانی خود را در شوارتز وایس اسن سپری کرده بود، دوران کارآموزی پیش از وارد شدن به فوتبال حرفهای را در بایرن اوردینگن گذراند و بالاخره در 1986 و در سن 17 سالگی، وارد فوتبال حرفهای شد. این باشگاه که امروزه به اسم KFC Uerdingen شناخت می شود، آن روزها عصر طلایی خود را سپری می کرد و به تازگی در فصل 1985/86، پس از قهرمانی تاریخی برابر بایرن مونیخ در جام حذفی، رتبه سوم بوندسلیگا را از آن خود کرده بود. موفقیت های داخلی این تیم، به بیرهوف فرصتی فوق العاده داده بود تا توانایی هایش را در بالاترین سطح فوتبال آلمان بسنجد. اولیور با قد و فیزیکی بهتر از تمام بچه های آکادمی، کاملا به چشم می خورد. این صفات همراه با توانایی های بی حد و حصر او به عنوان مهاجم ایستا، اوردینگن را با مهاجم رویایی خود خود آشنا کرده بود. او در اولین بازی خود، رویایی بازی کرد.
بیرهوف در جام حذفی آلمان نامش را بر سر زبان ها انداخت. در دیدار مقابل اشتوتگارت یورگن کلینزمن، در حالی به عنوان یار تعویضی وارد بازی شد که تیمش نیاز داشت 3-0 عقب افتاده را جبران کند. در این شرایط تیم نیاز به قهرمان داشت که بیرهوف در نقش قهرمان ظاهر شد و در کامبک باورنکردنی اوردینگن، دو گل به ثبت رساند تا در نهایت این اوردینگن باشد که 6-4 در مجموع صعود می کند. این امید مسئولان اوردینگن که بیرهوف در آرامش حرکت و پیشرفت کند خیلی زود نقش بر آب شد. رسانه ها فردای آن روز از جوانی بانشاط و پرانرژی نوشتند که شبیه هورست هروبش افسانه ای است.
بسیاری هم رویای زوج او با کلینزمن در خط حمله را در سر می پروراندند. جالب است؛ خود بیرهوف اصلا مطمئن نبود قرار است به فوتبالیست تبدیل شود، بماند که در فکر تبدیل شدن به قهرمان ملی باشد. خود بیرهوف در مورد آن دوران می گوید: «سعی می کردم روی این حواشی متمرکز نشوم حتی با اینکه بازیکن جوانی بودم، فکر نمی کردم در آستانه شروع ماجراجویی بزرگی هستم که مرا به تیم ملی و میلان خواهد رساند. فقط می خواستم شانسم را امتحان کنم.» در فصل اول حضورش در بوندسلیگا، 9 گل به ثمر رساند و در تیم های ملی زیر 18 سال و زیر 21 سال آلمان، بازی کرد. فصل آتی پر از مصدومیت های فراوان بود.
یک گل در 12 بازی، چیزی نبود که از بیرهوف انتظار می رفت. با ناامیدی حاصل از این موضوع، انتقالش به هامبورگ را قطعی کرد و از این قسمت به بعد، قرار بود همه چیز برای اولیور سخت و سخت تر شود. یک تجربه بد در هامبورگ بالاخره او را به بروسیا مونشن گلادباخ کشاند و آن جا هم بد اقبالی، دست از گریبان بیرهوف برنداشت. بسیاری این مهاجم را سرزنش می کردند که استقامت و فداکاری لازم را ندارد. «شاید آماده نبودم اما این هم حقیقت داشت که هیچوقت سرمربیای نداشتم که بخواهد به من اعتماد کند. هیچکس سعی نکرد مرا به بازیکن بهتری تبدیل کند.» شکی نیست احساسات منفی علیه بیرهوف -کسی که بعدها ادعا کرد از بوندسلیگا «بیرون انداخته» شده است- هرچه بیشتر در تار و پود بیرهوف نفوذ می کرد، او را به شخص قدرتمندتری تبدیل می کرد. بسیاری پا را فراتر گذاشته و ادعا کردند دلیل بازی کردن بیرهوف، مشهور بودن پدرش است. همه چیز دست به دست هم داد تا تصمیمی سخت اما لازم برای خروج از آلمان گرفته شود.
منتظر بخش دوم باشید.
به قلم James Sweeney برای وبسایت Thesefootballtimes