طرفداری- «سفیدهای مادریدی گریه کنید و به قهرمان درود بفرستید.» این حرف ها با شور و شوق از دهان لوئیس فیگویی بیرون می آمد که موهایش را به رنگ آبی و اناری درآورده بود و ایستاده بر روی بالکن کاخ پلازا سن ژائومه برای هواداران بارسا دست تکان می داد. بارسلونا در آن فصل توانسته بود هم قهرمان لالیگا شود و هم فاتح کوپا دل ری لقب گیرد. بارسلونا در ماه آوریل، 11 روز رویایی سپری کرد.
تاجگذاری پادشاه جدید کاتالونیا، در مقابل هزاران سینه چاک، در حال برگزاری بود. او کاپیتان آن ها بود و حالا خدایشان به حساب می آمد. لوئیس فیگو شخصیتی بود که قدم در مسیر یوهان کرایوف می گذاشت و از جان و دل کاتالونیا و هرچیز متعلق به آن را در آغوش گرفته بود. فیگو در کاتالونیا به دنیا نیامده بود اما به نظر می رسید اهل آنجاست و کاملا بخشی از شخصیتش شده است. به هرحال فوتبال هم مثل زندگی است و شاید حتی خود زندگی است زیرا در عرض دو سال آتی، قرار بود این عشق و محبت به نفرت و کینهای وحشتناک تبدیل شود.
در مورد احساسات بارسلونا و وابستگی هواداران به فیگو، بسیار چیزها گفته و بسیار چیزها نوشته شدند. این که چرا و چطور لوئیس فیگو در تابستان 2000 وسوسه شد تا بارسلونا را به مقصد رئال مادرید ترک کند، مشخص نیست اما رسانه ها به قدری در این باره فیگو را مورد ملامت قرار دادند که هیچکس دیگر یادش نیست فیگو زمانی بازیکن بارسلونا بود. هرموقع صحبت از این اسطوره پرتغالی می شود، ناخودآگاه در ذهنمان او را در لباسی کاملا سفید تصور می کنیم. انگار که فیگو هیچوقت در بارسلون نبوده. انگار که هیچوقت برای آن هواداران لبخند نزده.
فیگو در بارسلونا یک ماتادور کامل بود و این در مقایسه با رئالی که مثل یک سیستم کارهایش پیش می رفت و فیگو را به عنوان قطعهای با ارزش می دید، شرایطی کاملا متفاوت بود. در نیوکمپ، او راه قدیس شدن را در پیش گرفته بود. در دورانی که لوئیس به کاتالونیا و دوستدارانش پشت کرد، هردو طرف رنج و درد می کشیدند. شاید این درد، درد جدایی نبود بلکه درد مقصدی بود که قلب های آبی و اناری را شکسته می کرد.
تقریبا می تواند از عبارت «بت پرستی» برای دوران لوئیس فیگو در بارسا استفاده کرد. او پرستیده می شد و سزای مردی که به ستایشگرانش خیانت می کند، نبخشیده شدن است. فیگو هرگز نبخشیده شد و خائن نام گرفت. شرایط او تماما با بازیکنان دیگر فرق داشت. اصلا نمی توان فیگو را با لادروپ مقایسه کرد. لادروپ همیشه به لباس آبی و اناری ها تعلق خواهد داشت. گرچه او در بازگشت با پیراهن مادرید به بارسلون، اصلا مورد استقبال قرار نگرفت اما لادروپ به کاتالونیا تعلق دارد.
وقتی فیگو در 1995 به بارسلونا آمد، یک سال از جدایی مایکل لادروپ می گذشت. جدایی لادروپ هیاهوی چندانی نداشت. فیگو در حالی با رقمی در حدود 2.2 میلیون پوند از اسپورتینگ لیسبون به اسپانیا رفت که پیش از آن، در اتفاقی جنجالی با پارما و یوونتوس پیش قرارداد امضا کرده بود. در فصل پایانی یوهان کرایوف، فیگو شانس این را پیدا کرد که با محیط جدید وفق پیدا کند و در کنار بزرگانی چون گئورگی هاجی و خوزه ماری باکرو تجربه ارزندهای توشه راه کند. البته مصدومیت های روبرت پروسینچکی، بی نقش در فرصت رسیدن به فیگو نبود. شکست در فینال کوپا دل ری، سومی در لالیگا و حذف دردناک مقابل بایرن مونیخ در نیمه نهایی لیگ قهرمانان اروپا، نوید پایان دوران کرایوف را می داد.
در دوران پسا کرایوف، لوئیس فیگو درخشش عجیبی پیدا کرد، طوری که سایر بازیکنان زیر سایه او می ماندند. فصل 1995/96، برای لوئیس پرتغالی یک موفقیت شخصی محسوب می شد. اولین تجربهاش در الکلاسیکو هم با یک تساوی در برنابئو همراه بود. در بازی برگشت، بارسا 3-0 پیروز شد که گل دوم را قهرمان داستانمان به ثمر رساند. یورو 96 به شهرت و شکوفایی بیشتر فیگو کمک کرد. عصر طلایی پرتغال با حضور ستاره هایی مانند روی کاستا و ژائو پینتو، «فوتبال جذاب» به نمایش می گذاشتند. فوتبالی جذاب از جنس فوتبال رود گولیت.
با جدایی کرایوف و آمدن بابی رابسون، موج جدیدی از ستاره ها به نیوکمپ آمدند. لوئیز انریکه از رئال مادرید، رونالدو از پی اس وی آیندهوون، ویتور بایا از پورتو و هریستو استویچکوف از پارما، از ستاره هایی بودند که به بارسلونا آمدند. پس از جنگ داخلی، هوای احیاء به مشام می رسید. آن ها در طول فصل همیشه یک قدم عقب تر از رئال مادرید بودند و در نهایت نتوانستند پیشی بگیرند و با دو امتیاز، قهرمانی به رئال مادرید کاپلو واگذار کردند. با این حال ناامیدی در لیگ، با موفقیت در جام های دیگر پوشانده شد. قهرمانی جام برندگان که مقابل پاری سن ژرمن به دست آمد و فتح کوپا دل ری در شرایط عجیب در برنابئو، از خاطره های آن فصل است. در فینال کوپا دل ری برابر بتیس، آن ها دوبار کامبک زدند که نام فیگو در میان گلزنان دیده می شد.
سر بابی رابسون تصمیم گرفت دیگر سرمربی بارسلونا نباشد و بدین ترتیب، لوئیس فن خال وارد باشگاه شد تا روح تازهای در بزرگترین تیم کاتالونیا دمیده شود. در این بین اوضاع برای رونالدو بدتر و بدتر شد تا جایی که مجبور شد به اینتر محلق شود. برای بار دیگر، لوئیس فیگو در مرکز توجهات قرار گرفت. او روز به روز در میان هواداران احترام بیشتری کسب می کرد. در عرض یک سال، فیگو به بالکن کاخ پلازا رسیده بود. کاپیتان تیم فاتح دوگانه، به درخشش ادامه می داد. آن ها مثل زمان رابسون فوتبال روانی ارائه نمی دادند و حتی از لحاظ آماری 24 گل کمتر از زمان رابسون به ثمر رساندند. مانند همیشه، مسائل سیاسی هم در نیوکمپ دخیل شده بود. فیگو و هم تیمی هایش به موفقیت های تیمی و شخصی بسیاری رسیدند.
می گویند فیگو می خواست بیشتر در چشم باشد. بیشتر به موفقیت برسد و بیشتر نامش در جهان مطرح شود اما مهم تر از این ها، او می خواست به تمامی این خواسته ها در بارسلونا برسد. فصل پایانی فیگو در بارسلونا، پر از جنجال و حواشی در داخل باشگاه بود. حتی ریوالدو هم با فن خال در خصوص پستی که باید بازی کند، اختلاف نظر داشت. در واقع با نگاهی به فصل 1999/2000 می شد احساس کرد فیگو به ستوه آمده است. این ستاره پرتغالی انتظار داشت بارسلونا تکانی به خود دهد و این ابرهای سیاه را از بالای سر باشگاه پاک کند. دپورتیوو لاکرونیا اولین قهرمانیاش در لالیگا را جشن گرفت و این برای باشگاهی چون بارسا، فاجعه بود.
شمارش معکوس برای جدایی فیگو از بارسلونا و فرا رسیدن آن لحظه تلخ را می شد حس کرد. در پایان تابستان، لوئیس فیگو در یورو 2000 به پرتغال کمک کرد به نیمه نهایی برسند اما مهم ترین خبر، پیروزی فلورنتینو پرز در انتخابات ریاست باشگاه رئال مادرید بود. پرز به شدت به فیگو علاقه داشت و از همان زمان پروژه کهکشانی ها را در ذهنش تصور می کرد. قطعا ستاره ای 27 ساله که در اوج خود به سر می برد، بهترین هدیه پرز به هواداران می توانست باشد. فیگو که وسوسه شده بود، شخصا به دفتر رئیس باشگاه بارسلونا رفت و درخواست جدایی داد. انتقال لوئیس به رئال مادرید گرانترین خرید نام نگرفت اما گرانترین بها برای رخ دادن آن پرداخت شد. حد و مرزها رد شدند. قهرمان بارسلونا، بت و خدای آن ها، کاپیتان تیم، پرچمدار بلوگرانا، تیم را برای پیوستن به دشمن ابدی ترک کرد.
فراتر از دیوار نفرت که با هربار بازگشت لوئیس فیگو به نیوکمپ، مستحکمتر و قویتر می شد، پرتاب سر خوک به سمت او، میزان این کینه را نشان می داد. دردناک بود. هم قلب هواداران بارسلونا به درد آمده بود و هم فیگو با چالش های ذهنی مواجه شده بود. شاید دلیل پرتاب آن سر خوک، چندان هم پیچیده نباشد. ستارهای که برای بلوگرانا معنای خاصی داشت و روزی برای شادی برابر آن ها، موهایش را به رنگ های این باشگاه درآورده بود، با تصمیمی که از نظرشان سراسر فاسد و کثیف بود، ارزش و احترامش را به هیچ رسانده بود. در تابستانی که بارسلونا نیاز داشت پرچمدار و رهبرش، مسئولیت بیشتری بر گردن بگیرد و آن ها را به مسیر درست برگرداند، فیگو مشکلات را دوچندان کرد و قلب میلیون ها آبی و اناری را شکست.
به قلم Steven Scragg برای وبسایت Thesefootballtimes