اين تعصب چيست در نفس بشر
مايه بس فتنه و آشوب و شَر
با درود
افسانه خرافی پوریم روایتی ایران ستیز در میان یهودیان می باشد که ریشه در کتاب تحریف شده یهود یعنی تورات دارد. در این فرسته به مناسبت بیان افسانه پوریم توسط نخست وزیر رژیم صهیونیستی در کنگره آمریکا سعی خواهیم کم روایت خرافی پوریم و ملکه استر را با هم بخوانیم. با ما همراه باشید...
طرفداری_ کتاب استر (ESTHER)، بخشی از تورات یهودیان است و حاوی داستانی می باشد از جهان باستان. افسانه استر به این قرار است که خشایارشا پادشاه بزرگ هخامنشی که بر بخش بزرگی از جهان از هند تا حبشه و نیمی از مردمان جهان باستان فرمانروایی می کرد، برای بزرگان و اشراف در جای جای امپراتوری در کاخ شوش جشن و میهمانی برپا می کند که به مدت شش ماه به درازا می انجامد و به مدت یک هفته نیز در باغ های کاخ خود برای مردم فقیر شهر شوش جشنی ترتیب می دهد. در روز آخر جشن، خشایارشاه دستور می دهد که همسرش ملکه وشتی (عبری: וַשְׁתִּי, مدرن Vaští, تیبریایی Wāšetí،یونانی کوینه: Αστιν Astin) به نزد مقامات بیاید اما ملکه نپذیرفت و این درخواست را رد کرد و شاه هم از این موضوع خشمگین شد و از ملکه جدا و او را از کاخ اخراج کرد. شاه که بی ملکه مانده بود، بزرگان و درباریان کاخ، دختران شهر را جمع کردند تا زیبا ترین آن ها را به نزد شاه بفرستند و شاه از بین آنان ملکه خود را اختیار کند.
ویرانه ای از کاخ آپادانا شوش
در این احوال در شهر شوش یک یهودی تبعیدی زندگی می کرد به نام مُردخای (در عبری:מָרְדֳּכַי) که وقتی پادشاه بابل، یهودی ها را از اورشلیم به اسارت برده بود، مردخای نیز یکی از آن ها بود. مردخای یهودی سرپرست دختر عموی خود بود. دختر یتیمی که نامش هدسه ما همان استر اِستِر (به عبری: אְֶסתֵּר) بود. استر نیز از جمله دخترانی بود که به حرمسرای شاه برده بودند و به مدت یک سال آن دختران را گزینش کردند تا از میان آنان عده ای را انتخاب کنند تا یک شب را با شاه بگذرانند.
آن جشن بزرگ در سال سوم حکومت خشایارشا رخ داد و استر را در سال هفتم حکومت شاه به نزدش بردند. یعنی شاه به مدت چهار سال به دنبال پیدا کردن ملکه بود! تا سرانجام استر را جای ملکه وشتی برگزید. و دوباره جشن می گیرد و به مردخای هم مقامی در دربار می دهد لازم به ذکر است که آنان به شاه نگفته بودند که یهودی هستند. در یک واقعه مردخای یک توطئه را علیه شاه کشف می کند!! و اینگونه موجب نجات شاه می شود. از آن پس بزرگترین وزیر شاه، یعنی هامان، مشاهده می کرد که همه درباریان به وی تعظیم می کند به جز مردخای. هامان از این خودکامگی مردخای خوشش نمی آمد و حس تنفر نسبت به او پیدا کرده بود. هامان روزی دلیل تعظیم نکردن مردخای رو از وی جویا شد و او سرانجام فاش کرد:
چون من یهودی هستم !
هامان هم چون از این حرکت مردخای شدیدا عصبانی شده بود تصمیم گرفت یکایک یهودیانِ قلمرو امپراتوری هخامنشی از هند تا حبشه از زن و مرد و کودک را بکشد. برای اینکار هامان به شاه می گوید که قومی در امپراتوری هستند که سرپیچی می کنند و به شاه توجهی نمی کنند و دستورات شاه را اجرا نمی کنند و باید کشته شوند. شاه ساده لوح قصه ما !!!! یعنی خشایارشا هم باور می کند و می گوید بفرما این مهر شاهی من برای تو و هر دستوری می خواهی به نام من صادر کن! .
در سال دروازدهم سلطنتِ خشایارشا، هامان قرعه ای می اندازد که به آن پور می گفتند. تا به واسطه آن تاریخ قتل عام یهودیان را مشخص کنند. سرانجام قرعه شد روز سیزدهم از ماه دروازدهم. سپس هامان از طرف شاه به همه نواحی قلمرو ایران اعلام داشت همه یهودیان را بکشید و اموالشان را ببرید.
مردخای که این خبر را می شنود از استر می خواهد که به نزد شاه برود و وساطت کند و جلوی قتل عام یهودیان را بگیرد. اما شرایط به گونه ای علیه یهودیان بود که اگر می دانستند استر هم یهودیست ممکن بود او را نیز بکشند. مگر اینکه شخص شاه او را احضار کرده باشد که شاه هم یک ماهی بود که ملکه را احضار نکرده بود. خلاصه آنکه ملکه استر از خود گذشتگی نشان می دهد و برای نجات قوم یهود به سان یک ابر قهرمان هالیوودی! به دل دربار می زند و شخصا به نزد شاه می رود و می گوید من یهودی هستم و استر می گوید که هامان می خواهد همه ما یهودیان را قتل عام کند شاه ساده لوح قصه ما هم خشمگین می شود و دستور می دهد که هامان را اعدام کنند!.
خشایارشا به مردخای می گوید که آن حکم قتل عام یهودیان را نمی توان لغو کرد (آخه چرا؟ به هرحال کارگردان باید فیلم نامه را به سرانجام مطلوب خود برساند!) اما بفرما این مهر شاهی من برای تو. شما هم هر حکمی می خواهید برای خود و قوم یهود صادر کنید. خلاصه آنکه مردخای هم از طرف شاه چنین حکم می کند که یهودیان هم جازه دارند بدخواه خودشان را از هر قومی که باشند بکشند و اموالشان را بردارند در همان روز سیزدهم از ماه دوازدهم. (خشایارشا هخامنشی که روزی یونان و آتن را به دلیل تهدید علیه مردم و امپراتوری زیر سم ستورانش در هم نوردیده بود به همین راحتی دستور قتل عام مردمان خودش را صادر کرد!!)
مردم دیگر از یهودیان می ترسیدند و دربار هم از ترس مردخای به یهودیان کمک می کردند تا یهودی ها مخالفین خود را از هر قومی که باشند به راحتی از دم تیغ بگذرانند. طبق آمار این داستان یهودیان هفتاد و پنج هزار از ایرانیان را قتل عام کردند اما اموالشان را نبردند (دستشان هم درد نکند چقدر با وجدان هستند) پس از آن یهودیان هرساله تا به امروز جشن پوریم را برگذار می کنند
جالب است بدانید روایت گفته شد از اسیر شدن یهودیان توسط شاه بابل و اسیر شدن مردخای مربوط به زمان فرمانروایی کوروش هخامنشی می باشد که با پادشاهی خشایارشاه دست کم صد سال فاصله زمانی وجود دارد !! گویا مردخای عمر حضرت نوح را داشته و حداقل صد و پنجاه سالی عمر کرده است! نکته بعدی عدم وجود نام های مردخای و استر و هامان در کتب تاریخی می باشد که هیچ اشاره ای به این نام های افسانه نکرده اند و جز خشایارشا، نام هیچ کدام را در کتب تاریخی نمی یابید و مگر می شود هولوکاست ایرانی رخ داده باشد و هیچ یک از تاریخ نگاران به آن اشاره نکنند؟!!
بگذریم.
خرد و اندیشه نگهدارتان 🌹🌹🌹🌹